دانلود و خرید کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت سیامک گلشیری
تصویر جلد کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت

کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت

معرفی کتاب تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت

کتاب تقدیم به گلرخ با عشق و نفرت نوشتهٔ سیامک گلشیری است. نشر چشمه این کتاب را منتشر کرده است. این رمان ایرانی از مجموعهٔ «کتاب‌های قفسهٔ آبی» است.

درباره کتاب تقدیم به گلرخ با عشق و نفرت

کتاب تقدیم به گلرخ با عشق و نفرت رمانی ایرانی نوشتهٔ سیامک گلشیری است. سیامک گلشیری در این رمان داستانی روان‌شناختی از تغییر آدمی را روایت کرده است؛ تغییری چنان عمیق که می‌تواند تا مرز جنون پیش برود و آدمی را وادارد تا دست به مخوف‌ترین اعمال بزند. ما از ابتدا با شخصیت‌ها همراه می‌شویم. زوایای پنهان آن‌ها رفته‌رفته در طول رمان عریان می‌شود و همواره می‌دانیم که چیزی در حال وقوع است. تعلیقی که تا پایان با ما می‌ماند و داستانی خوفناک و غم‌انگیز رقم می‌زند.

«تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت» داستان نویسنده‌ای است که به دعوت زن سابقش رهسپار جلسه‌ای در یکی از شهرهای شمالی ایران می‌شود تا قسمت‌هایی از آخرین رمانش را بخواند. چه ماجراهایی پیش روی این نویسنده است؟ این رمان ایرانی را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب صوتی تقدیم به گلرخ با عشق و نفرت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان می‌کنیم.

درباره سیامک گلشیری

سیامک گلشیری متولد مرداد ۱۳۴۷ در اصفهان است. او در خانواده‌ای فرهنگی چشم به جهان گشود. عموی او هوشنگ گلشیری از بزرگان ادبیات معاصر ایران است. او فعالیت ادبی خود را با مجله‌ها آغاز کرد. اولین داستان او که داستانی کوتاه بود، با نام «یک شب، دیروقت» در سال ۱۳۷۳ در مجلهٔ آدینه چاپ شد و در سال ۱۳۷۷ اولین مجموعه داستان خود را با نام «از عشق و مرگ» به چاپ رساند. سیامک گلشیری تاکنون بیش از ۴۰ اثر منتشر کرده است؛ بیش از ۲۰ رمان و چند مجموعه داستان. آثار گلشیری جوایز متعددی را برای او به ارمغان آورده است؛ مانند جایزهٔ کتاب سال مهر و لوح تقدیر جایزهٔ یلدا. «رمان‌های پنج‌گانهٔ خون‌آشام» که در فهرست «کلاغ سفید» و لیست کتابخانهٔ بین‌المللی مونیخ سال ۲۰۱۴ جای گرفته، اثر ماندگار او و پرفروش‌ترین مجموعه رمان تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران است. او بیش از ۱۰ سال است که در دانشگاه‌ها و مؤسسه‌های مختلف از جمله دانشکدهٔ هنرهای زیبا در دانشگاه تهران، داستان‌نویسی تدریس می‌کند.

بخشی از کتاب کتاب تقدیم به گلرخ با عشق و نفرت

«توی عکس بعدی لیلی سوار سه‌چرخه‌ای روی پیاده‌رویی بود. قیافه‌اش طوری درهم بود که فکر می‌کردی گریه کرده. شاید هم داشت گریه می‌کرد. گلرخ گفت: «فکر می‌کنی اگه زنده بود، حالا می‌اومد پیشم؟»

برگشتم طرفش. خیره شده بود به من. گفتم: «آره، شاید می‌اومد.»

«واقعاً فکر می‌کنی می‌اومد؟»

«چرا نباید می‌اومد؟ تو خواهرشی. حتماً می‌اومد.»

تبلت را خاموش کرد و گذاشتش روی میز. بعد راه افتاد رفت کنار نرده. داشت به دریا نگاه می‌کرد. بی‌آن‌که برگردد، گفت: «نمی‌اومد. محال بود بیاد. تو هم می‌دونی.»

«چی رو می‌دونم، گلرخ؟»

«می‌دونی که نمی‌اومد.»

«آخه برای چی؟»

دستش را گذاشته بود روی نرده‌ها. آهسته چیزی گفت که نفهمیدم. بعد برگشت سمت من. گفت: «می‌دونی الآن که داشتم عکس‌ها رو نشونت می‌دادم، یاد چی افتاده بودم؟ همیشه دلم می‌خواست اینو برات تعریف کنم. چرا چیزی نمی‌خوری؟»

تکه‌ای برداشتم و شروع کردم به خوردن. گفت: «اگه به‌ت بگم شاخ‌هات می‌زنه بیرون.»

لیوان خالی نوشابه را گذاشتم به دهانم. حسابی تشنه‌ام شده بود. گفتم: «بازم نوشابه داری؟ آب هم باشه خوبه.»

رفت در را باز کرد. وقتی داشت می‌رفت سمت آشپزخانه، چشمم به تبلت افتاد که روی میز بود. دستم را که رویش کشیدم، صفحه‌اش روشن شد. هر چه صفحه‌ها را ورق زدم، آیکونی را که عکس‌ها تویش بود پیدا نکردم. فکر کردم شاید باید دقیق‌تر نگاه کنم. باز شروع کردم به ورق زدن تا این‌که یک جایی چشمم به آیکون عکس‌ها افتاد. بازش کردم، اما متوجه شدم آلبومی نیست که گلرخ نشانم داده بود. بااین‌حال همان‌طور که به برش پیتزایم گاز می‌زدم، یکی‌یکی نگاه‌شان کردم. مال قدیم بودند، مثل عکس‌هایی که خودش نشانم داده بود. عکسی را که نشسته بود روی ایوان خانه‌شان و عروسکی را بغل کرده بود، هنوز به یاد داشتم. قبلاً بارها دیده بودمش. حوضِ گردِ بزرگِ وسط حیاط‌شان پیدا بود. توی عکس‌های بعدی پدر و مادرش هم بودند. بعد به عکسی نگاه کردم که هر چهار نفرشان یک جایی، پشت به دیواری پوشیده از پیچک ایستاده بودند. خواهر کوچکش بغل مادرش بود. عکس را بزرگ کردم و سعی کردم به چشم‌های لیلی نگاه کنم که دوخته بودشان به دوربین، که شنیدم گفت: «هیچ‌وقت این‌طوری به این عکس نگاه نکرده بودی.»

ایستاده بود بالای سرم و لیوانی در دست داشت. گفتم: «چه‌طوری نگاه نکرده بودم؟»

«این‌قدر دقیق.»

«قبلاً این عکسو ندیده بودم.»

«چرا، دیده بودیش.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۵ صفحه

حجم

۱۱۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۵ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰
۵۰%
تومان