کتاب چنگیزخان؛ نه رویا
معرفی کتاب چنگیزخان؛ نه رویا
کتاب چنگیزخان؛ نه رویا نوشتهٔ گلزان چیناگ و ترجمهٔ محمد همتی است. نشر نو این رمان معاصر مغولستانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب چنگیزخان؛ نه رویا
کتاب چنگیزخان؛ نه رویا (Die neun Träume des Dschingis Khan) دربردارندهٔ یک رمان معاصر و مغولستانی است که دربارهٔ ۹ شب آخر زندگی «چنگیزخان مغول» در بستر مرگ است. این اثر را یک رمان تاریخی و روانشناختی دربارۀ عصر امپراتوری مغولها و نخستین خانِ مغول دانستهاند. رمان «چنگیزخان؛ نُه رؤیا» رمانیست دربارۀ چنگیزخان مغول و زندگی و زمانهاش. گلزان چیناگ در این کتاب، تاریخ و تخیل را به هم آمیخته تا بتواند شخصیت چنگیزخان و دوران زمامداری او و عصر امپراتوری مغولها را بهشیوهای زنده و ملموس و از خلال داستان بازسازی کند. متن اصلی رمان حاضر اولینبار در سال ۲۰۰۷ میلادی منتشر شده است. شخصیت داستانی چنگیزخان در این کتاب با کابوسها و خاطرات خود روبهرو بوده و با آنها تا زمانی که از دنیا برود، دستوپنجه نرم میکند. نویسنده نشان میدهد که «تموچین» چگونه تبدیل به چنگیزخان شده است.
خواندن کتاب چنگیزخان؛ نه رویا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر مغولستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره گلزان چیناگ
گلزان چیناگ در ۲۶ دسامبر ۱۹۴۴ میلادی در خانوادهای صحراگرد در غرب مغولستان به دنیا آمد. او شَمَن و رئیس قبیلۀ ترکزبان «توا» بوده است. در دهۀ ۱۹۶۰ میلادی برای تحصیل در رشتۀ زبان و ادبیات آلمانی به لایپزیگ رفت و از آن زمان آثارش را که شامل شعر و رمان و داستان است، به زبان آلمانی نوشت. از سال ۱۹۹۱ بهعنوان نویسندۀ آزاد اغلب در اولان باتور، پایتخت مغولستان زندگی کرده و چند ماه از سال را بههمراه طایفۀ کوچنشین خود در کوههای آلتای در شمال غربی مغولستان در حرکت بوده است. این نویسنده، خود را میانجی فرهنگی میداند و جلسات کتابخوانی بسیاری در خارج از مغولستان در آلمان و سراسر اروپا برگزار کرده است. این میراثدار فرهنگ کهن مغولی، دهها سال تاریخ و فرهنگ مغول را به تازهترین شکل ممکن به عرصۀ ادبیات جهان آورده است. آثار او به چندین زبان ترجمه و برندۀ جوایز متعددی شده است. رمان تاریخی و روانشناختی «چنگیزخان؛ نه رویا» یکی از آثار گَلزان چیناگ است.
بخشی از کتاب چنگیزخان؛ نه رویا
«امشب، بیش از هر شب دیگری یادآور آن شب دور ایام رفاقت بود، پس چرا هیچیک از آن دو از آن یاد نکرده بودند؟ نه بواورچی و نه موقالی، هیچیک آن اندازه احمق نبودند که آن شب درخشان و یگانه را فراموش کرده باشند، آنهم حالا که هرسه نفرشان مثل همان شب دور هم جمع شده بودند و محال بود به یاد آن شب نیفتاده باشند. آنها حتماً با هم قول و قرار گذاشته بودند که از آن شب درخشان، آن شبی که او ناگهان به خروش آمده بود، حرفی نزنند و به این ترتیب او را با آن حال نزار به حال خود رها کنند که هرچه میخواهد آب از چشم و بینی بریزد تا به او نشان دهند که ببین به چه روزی افتادهای ــ تو چنین موجود زبونی هستی! و خان هرچه بیشتر خود را با این حدس و گمانها عذاب میداد، به نظرش بیشتر به کُنه قولوقرار آن دو پی میبرد. اما از جایی به بعد خوابش برد و خواب بدی دید. باز هم خوابی سراسر سرخ که همهچیزش زیر سرخی ژرف و مواج و جوشانی پوشانده شده بود. خود را میان اشباحی تاریک و وهمانگیز دید که به دورش میچرخیدند و کمکم معلوم شد پیکرهایی انسانی هستند. و بعد از میان آن جمعیت چندنفری را شناخت و همین که یکییکی آنها را میشناخت، به سوی او قدم برمیداشتند و به او نزدیک میشدند، آنقدر نزدیک که بهزودی در حلقهای بزرگ دورتادور او را گرفتند. همه از مردگان بودند: تب تنگری، جاموقا، یکه چیلادو، یکه چرن، شوهر یسوئی... اما کمکم زندگان هم بر آن جمع افزوده شدند: یسوئی، بواورچی، موقالی. و دید که همهٔ آنها در بند هستند. گرچه لبهای آنها نمیجنبید، فریادی رعبانگیز از دهان همهٔ آنها بلند شد: «ای چنگیزخان بزرگ، بر ما تفقدی کن و همهٔ ما را بمیران، تا رستگار شویم!»»
حجم
۲۲۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۲۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه