دانلود و خرید کتاب لالایی کیم توی ترجمه المیرا پویامهر

معرفی کتاب لالایی

«ویتنامی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: «فقط آن‌هایی که موهای بلندی دارند می‌ترسند، چون هیچ‌کس نمی‌تواند موهای افراد کچل را بکشد» و من تلاش کردم تا جایی‌که ممکن است فقط صاحب اموالی باشم که از محدودهٔ بدنم تجاوز نکند.» «لالایی» نوشته کیم توی(-۱۹۶۸) نویسندهٔ ویتنامی‌الاصل ساکن کانادا است. کیم دوران کودکی خود را در ویتنام سپری کرد و در زمان جنگ ویتنام مجبور شد به همراه خانواده مخفیانه فرار کرده و پس از سختی‌های فراوان در حومهٔ مونترال ساکن شود. وی در رشته‌های حقوق، زبان‌شناسی و ترجمه از دانشگاه مونترال دارای مدارک دانشگاهی است. عنوان اصلی کتاب، Ru، در زبان ویتنامی به معنای لالایی و در فرانسه به معنای جریان کوچک است که می‌تواند به جریان آب، اشک، خون و یا پول اشاره داشته باشد. کتاب شامل مجموعه خاطرات نویسنده از زندگی در ویتنام، جنگ و برخورد با سربازان کمونیست، شرح ماجرای فرار با قایق و زندگی در اردوگاه پناهندگان و سفر به کِبک و تقابل دو فرهنگ است. نویسنده با زبانی روان، ساده و با توصیفاتی ملموس و گاه شوکه‌کننده هر یک از خاطرات خود را مانند لالایی‌های شبانه در یک یا دو صفحه تعریف کرده‌است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: من خیلی خوش‌شانسم که لذت قرار گرفتن سرم بین یک جفت دست را تجربه کردم و خانواده‌ام هم خوش‌شانس هستند که توانستند بدون در نظر گرفتن سنت‌ها و احترامات قدیمی، عشق فرزندانم را وسط غلغلک‌بازی با بوسه‌هایی که بر سرشان می‌زدند درک کنند. من خودم سر پدرم را فقط یک بار لمس کردم؛ به من دستور داد موقع رد شدن از روی نردهٔ قایق به او تکیه دهم و دستم را روی سرش بگذارم.
المیرا پویامهر
۱۳۹۶/۰۸/۰۵

کتاب‌های زیادی در مورد جنگ، قهرمانی‌ها، کشته‌ها و اسرا نوشته شده است و از مردان زیادی تقدیر شده است. اما جنگ محدود به این اتفاقات و شخصیت‌ها نیست. قهرمانان ساکت زیادی در جنگ حضور دارند که هیچ‌گاه دیده نمی‌شوند. اسرای

- بیشتر
نازبانو
۱۳۹۷/۰۱/۱۱

متاسفانه زیاد جذبم نکرد ، اما ترجمه ش عااااااااااااالیه

mahdieh farjudian
۱۳۹۶/۰۸/۰۵

ماجرای کتاب و نحوه ی روایت خاطرات و اتفاقات بی نهایت جذاب و تکان دهنده بود و ترجمه ی بی نظیر و روان و کامل خانم پویامهر اشتیاق خواندن را چندین برابر می کند. این کتاب را حتما توصیه می

- بیشتر
reyhanesalahi
۱۳۹۸/۱۰/۱۷

خیلی توصیفات قشنگی داشت...خیلی ناراحت کننده بود...یعنی آدم واقعا باید انقدر سختی بکشه تا هر چیزی رو انقدر قشنگ و پرمفهوم ببینه؟ فقط کاش آخرش یکم بیشتر از خودش میگفت

akram
۱۳۹۷/۰۱/۰۷

کتاب شامل خاطرات پراکنده و کوتاهِ که هر کدوم تو چند صفحه نوشته شده, علی رغم اینکه فکر میکردم خاطرات در قالب یه داستان بلند و منسجمه. به هرحال دلنشین بود...

Ghazal Karavan
۱۴۰۰/۱۱/۱۶

روایتی از مهاجران ویتنامی در جریان جنگ ویتنام و از زبان کسی بود که خودش این رو تجربه کرده بود و بیشتر مصائب بعد از جنگ و تاثیراتش رو بیان میکرد

tin
۱۴۰۰/۰۶/۰۲

کتاب به صورت خاطرات پراکنده اس البته نویسنده اخر هر داستان رو به نوعی به داستان بعدی که قصد تعریفشو داشته وصل کرده و قلم شیرینی هم داره. ترجیح میدادم در قالب یه داستان بلند باشه، ولی به هر حال دوسش

- بیشتر
جواد
۱۴۰۰/۰۸/۲۹

روایتی از جنگ و استبداد و آوارگی

S.Abolqasem
۱۳۹۸/۱۰/۲۹

زیاد ارتباط برقرار نکردم با کتاب، شاید باید دوباره و با دقت بیشتری بخوانمش

سمیرا میرزایی
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

توصیفات جالبی از فضای مهاجرت داره. تفاوت فرهنگی در برقراری ارتباط بین انسانها خیلی قشنگ توصیف شده.

من به اندازهٔ کافی خوش‌شانس بودم که والدینی داشتم که توانستند بدون توجه به شرایط حاکم، نگاه خود را به آینده حفظ کنند. مادرم اغلب این ضرب‌المثل را که روی تخته‌سیاه کلاس هجدهمش در سایگون نوشته شده بود تکرار می‌کرد: «زندگی جنگی است که غم و غصه در آن باعث شکست می‌شود.»
سیّد جواد
زندگی جنگی است که غم و غصه در آن باعث شکست می‌شود.
امیر
یادم می‌آید که بعضی دانش‌آموزان در دبیرستان در مورد کلاس‌های اجباری تاریخ اعتراض می‌کردند. جوان بودیم و نمی‌فهمیدیم این درس امتیازی بود که فقط کشورها در زمان صلح می‌توانستند داشته باشند. در غیر این صورت، مردم آن‌قدر درگیر تلاش برای زنده ماندن روزانه بودند که نمی‌توانستند زمانی را به نوشتن تاریخ دسته‌جمعیِ خود اختصاص دهند. اگر من در دوران صلح که دریاچهٔ یخ‌زده سکوتی آرامش‌بخش داشت و عشق را با بالن، کاغذرنگی و شکلات جشن می‌گرفتند زندگی نکرده بودم، به احتمال زیاد هیچ‌وقت متوجه پیرزنی نمی‌شدم که کنار قبر پدرِ پدربزرگم در مکونگ دلتا زندگی می‌کرد. او خیلی پیر بود، آن‌قدر که قطرات عرق در میان چین و چروک صورتش مثل رودی که در شیار زمین جریان دارد جاری می‌شد
Hemmat
من اغلب از خارجی‌هایی که برای هوسرانی و عشق‌های موقتی به آسیا می‌آیند می‌پرسم که چرا به زنان بیچارهٔ ویتنامی یا تایلندی اصرار می‌کنند تا با آن‌ها غذا بخورند. آن زنان معمولاً ترجیح می‌دهند پول آن غذاها را نقد بگیرند تا بتوانند یک جفت کفش برای مادرشان و یک تشک نو برای پدرشان بخرند و یا برادر کوچک‌شان را به کلاس زبان انگلیسی بفرستند. چرا از آن‌ها می‌خواهند که برای خرید و یا غذا خوردن آن‌ها را همراهی کنند، درحالی‌که دایرهٔ لغات‌شان برای مکالمات روزمره بسیار محدود است؟ آن‌ها به من گفتند که من یک موضوع را درک نمی‌کنم. اینکه آن‌ها به دلیل کاملاً متفاوتی به آن دختران جوان نیاز داشتند- برای احیای جوانی خودشان. وقتی به آن دختران جوان نگاه می‌کنند خودشان را در دوران جوانی خود می‌بینند که پر از امید و آرزو هستند.
امیر
به‌عنوان یک کودک، فکر می‌کردم جنگ و صلح متضاد هم هستند. با این حال زمانی که ویتنام در آتش می‌سوخت من در صلح زندگی کردم و جنگ را تا زمانی که ویتنام تسلیم شد حس نکردم. از نظر من، جنگ و صلح در واقع دو دوست هستند که ما را دست انداخته‌اند. هر زمان که به نفع‌شان است با ما مثل دشمن رفتار می‌کنند، بدون اینکه به تعریف یا نقشی که ما برای‌شان در نظر گرفته‌ایم اهمیتی بدهند.
امیر
با اینکه رابطه‌ها با خنده و شادی شکل می‌گیرند، ولی با تقسیم داشته‌ها و تحمل سختی‌های ناشی از این اشتراک‌گذاری مستحکم می‌شوند.
SaraKu
والدینم اغلب به من و برادرهایم یادآوری می‌کردند که پولی ندارند برای‌مان به ارث بگذارند، ولی الان فکر می‌کنم که آن‌ها خاطرات ارزشمندشان را به ما منتقل کرده‌اند و به ما اجازه دادند تا زیبایی غنچه دادن ویستریا، ظرافت سخن و قدرت تعجب کردن را درک کنیم. حتی بیشتر، آن‌ها به ما پایی برای رفتن به‌سمت آرزوها، رؤیاهایمان و به‌سمت ابدیت دادند. تمام این‌ها توشه‌ای کافی برای ادامهٔ زندگی‌مان به‌تنهایی بود. در غیر این صورت، ما بی‌هدف خود را درگیر انتقال دادن، بیمه کردن و مراقبت از اموال‌مان می‌کردیم. ویتنامی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: «فقط آن‌هایی که موهای بلندی دارند می‌ترسند، چون هیچ‌کس نمی‌تواند موهای افراد کچل را بکشد» و من تلاش کردم تا جایی‌که ممکن است فقط صاحب اموالی باشم که از محدودهٔ بدنم تجاوز نکند.
امیر
صلحی که با توپ و تانک ایجاد شود ناگزیر باعث خلق صدها و هزاران حکایت در مورد شجاعت‌ها و دلاوری‌های قهرمانان می‌شود. در طول سال‌های اول بعد از پیروزی کمونیست، دیگر در کتاب‌های تاریخ صفحات کافی برای جای دادن همهٔ قهرمان‌ها نمانده بود، بنابراین آن‌ها را وارد کتاب‌های ریاضی کردند: اگر سرباز کونگ دو هواپیما در روز نابود کند در یک هفته چند هواپیما را نابود کرده است؟ دیگر ریاضی را با جمع و تفریق کردن موز و آناناس یاد نمی‌گرفتیم. کلاس‌ها تبدیل به میدان جنگ شده بود؛ ضرب و تقسیم را با مرده‌ها، زخمی‌ها و سربازان زندانی‌شده، پیروزی‌های میهن‌پرستانه و رنگ و لعاب‌دار یاد می‌گرفتیم.
المیرا پویامهر
بعضی وقت‌ها بهتر است بعضی چیزها را ندانیم.
Parinaz
اگر معنای عشق ورزیدن را می‌دانستم هیچ‌وقت بچه‌دار نمی‌شدم. چون از لحظه‌ای که شروع به عشق ورزیدن می‌کنیم، برای همیشه عشق خواهیم ورزید
SaraKu
اجدادمان- حتی اگر قمارباز، نالایق، خشن و خرابکار هم بودند- همگی به محض فوت و قرار گرفتن عکس‌شان روی محراب در کنار عود و چای و میوه، محترم و غیرقابل‌لمس می‌شدند.
SaraKu
من هر یکشنبه به دریاچهٔ نیلوفر آبی در حومهٔ هانوی می‌رفتم. آنجا همیشه دو سه زن با پشت‌های خمیده و دست‌های لرزان روی قایق گرد کوچکی می‌نشستند و از چوبی برای حرکت دادن قایق استفاده می‌کردند تا بتوانند بسته‌های چای را درون غنچه‌های بازشدهٔ نیلوفر قرار دهند. آن‌ها فردای آن روز برمی‌گشتند تا بسته‌های چای را یکی‌یکی قبل از پژمرده شدن گلبرگ‌ها و بعد از اینکه برگ‌های چای عطر مادگیِ گل را در طول شب به خود گرفتند، جمع کنند. آن‌ها به من گفتند هر کدام از آن برگ‌های چای روح گل‌های نیلوفر را که عمر کوتاهی دارند در خود حفظ می‌کنند.
امیر
در این دورهٔ صلح پرهرج و مرج، کاملاً عادی بود که گرسنگی جایگزین منطق و بی‌اخلاقی‌ها جایگزین انسانیت شود، ولی برعکس آن خیلی نادر بود.
Mitir
بعضی وقت‌ها بهتر است بعضی چیزها را ندانیم.
Mitir
شاید جریان آب او را به‌خاطر برگشتن و به عقب نگاه کردن مجازات کرده و در خود بلعیده بود تا به ما یادآوری کند که هرگز نباید به‌خاطر آنچه پشت سر گذاشته‌ایم احساس پشیمانی کنیم.
مریم
یادم می‌آید که بعضی دانش‌آموزان در دبیرستان در مورد کلاس‌های اجباری تاریخ اعتراض می‌کردند. جوان بودیم و نمی‌فهمیدیم این درس امتیازی بود که فقط کشورها در زمان صلح می‌توانستند داشته باشند. در غیر این صورت، مردم آن‌قدر درگیر تلاش برای زنده ماندن روزانه بودند که نمی‌توانستند زمانی را به نوشتن تاریخ دسته‌جمعیِ خود اختصاص دهند.
SaraKu
هیچ‌وقت هیچ سؤالی نداشتم به‌جز یکی: در مورد زمانی که می‌توانستم بمیرم. باید قبل از به‌دنیا آمدن بچه‌هایم آن زمان را انتخاب می‌کردم چون از آن زمان به بعد دیگر امکان مردن را از دست داده بودم. بوی تیز موهای آفتاب‌خورده‌شان، بوی عرق پشت‌شان وقتی به‌خاطر کابوس از خواب می‌پریدند، بوی دستان گچ‌آلودشان وقتی کلاس درس را ترک می‌کردند، همه و همه به این معنا بود که من باید زندگی می‌کردم و باید در سایهٔ مژه‌هایشان محو می‌شدم و با اشک روی گونه‌هایشان به هم می‌ریختم. بچه‌هایم به من قدرت انحصاری بخشیده بودند که به کمک آن می‌توانستم زخمی را ببوسم تا التیام یابد، واژه‌هایی که درست تلفظ نشده بودند را متوجه شوم، مالک حقیقی جهان شوم و یک فرشته باشم؛ یک فرشتهٔ محبوس در حصار عطر آن‌ها.
SaraKu
با اینکه رابطه‌ها با خنده و شادی شکل می‌گیرند، ولی با تقسیم داشته‌ها و تحمل سختی‌های ناشی از این اشتراک‌گذاری مستحکم می‌شوند.
SaraKu
صلحی که با توپ و تانک ایجاد شود ناگزیر باعث خلق صدها و هزاران حکایت در مورد شجاعت‌ها و دلاوری‌های قهرمانان می‌شود.
SaraKu
ما اغلب فراموش می‌کنیم زنانی بودند که ویتنام را روی دوش‌شان حمل می‌کردند؛ همان‌طور که شوهرها و پسرهایشان سلاح‌ها را روی دوش خود حمل می‌کردند. ما آن‌ها را فراموش می‌کنیم، چون آن‌ها زیر کلاه‌های حصیری‌شان به آسمان نگاه نمی‌کنند. آن‌ها فقط منتظر می‌مانند تا خورشید غروب کند و بتوانند به‌جای خوابیدن بیهوش شوند
جواد

حجم

۱۴۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱۴۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۲۹,۵۰۰
۲۰,۶۵۰
۳۰%
تومان