کتاب تحویل
معرفی کتاب تحویل
کتاب تحویل نوشتهٔ امیر هدایتی (شهباز) است. نشر صاد این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب تحویل
کتاب تحویل حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان، داستان خانوادهای است که باید بهزودی خانهشان را خالی کنند. این خانواده جایی برای رفتن ندارد و با افزایش سرسامآور کرایهٔ خانهها و نداشتن پول پیش، پیداکردن خانهٔ جدید برایشان بسیار سخت و نزدیک به غیرممکن است، اما در تمام شرایط اعضای این خانواده همدلی خود را حفظ میکنند. رمان «تحویل» ۱۲ فصل و یک راوی اولشخص دارد.
خواندن کتاب تحویل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تحویل
«حمید خیر سرش کرسی درست کرد که گرم شویم، اما کرسی شکست و پتوهایی هم که تازه باز کرده بودم سوخت. از همهاش بدتر آن شب که تازه خوابم برده بود حمید یک دفعه صدایم کرد و با ترس از خواب پریدم. ترس به جانم افتاد و بدنم یخ کرد. نفسم بالا نمیآمد. حمید به اورژانس زنگ زد. ولی خیلیخیلی طول کشید برسند. اصلاً نمیخواهم یادش بیفتم هنوز هم حالم خراب است. هرچه به دکتر میگفتم حالم خوب نشده اصرار میکرد طوریام نیست و همهٔ علائمم طبیعی است. حتی حمید هم به التماسم گوش نکرد. میترسیدم برگردم به آن خانهٔ خراب شده. ترس تمام وجودم را گرفته بود دستهایم یخ شده بود، جانم رسیده بود به گلویم، اما هیچ علامتی نداشتم! هرچه داشتیم خرج دوا درمانم شد ولی هیچ فرقی نکرد. پولمان ته کشید و بیچاره دخترها از ترس زهرهشان داشت میترکید. خیلی خواستم به خودم مسلط شوم، اما فایدهای نداشت وقتی از بیمارستان برگشتیم حدود یک ربع بعد خوابم برد. بیدار که شدم دوباره ترس به جانم افتاد. میترسیدم دوباره آنطور شوم. همانطورکه خودت داری میمیری اما دکتر میگوید همه چیز خوب است؛ نه فشارت بالا و پایین است و نه قلبت مشکلی دارد. از حمید خواهش کردم جایی نرود، میترسم دوباره حالم خراب شود. اگر حمید هم پیشم نباشد این دفعه حتماً میمیرم. دکتر چه میفهمد من چه حالی دارم. کاش دندانهایم را دانه دانه میکشیدند اما به آن حال و روز نمیافتادم. همهاش تقصیر حمید بود که خیلی بد صدایم کرد فکر کنم زهرهام ترکید!
حمید همه کاری میکرد که خرج زندگی و پول قسطها را دربیاورد. نظافت، کارگری، مسافرکشی و...
چند شب بعد دوباره حالم خراب شد تا صبح حمید پیشم بیدار بود. تا ساعت سه بیدار بودیم. فردا به درمانگاه خیریهای که پیش خانهمان بود رفتم. شرایطم را که توضیح دادم دکتر گفت: «احتمالاً علائم پانیکه و باید به روانپزشک مراجعه کنی.»
دلم نمیخواست پیش روانپزشک بروم ولی برای خلاص شدن از این حالت حاضر بودم ته جهنم هم بروم. توی بیمارستان دولتی وقت روانپزشک گرفتم. چندتا قرص بهام داد و گفت یک ماه دیگر مراجعه کنم. آن شب دکتر بیمارستان حتی آنقدر نمیفهمید که آدم فقط خون و گوشت و استخوان نیست زیر پوست قایم شده باشد آدم دل دارد، جان دارد، روان دارد حداقل میگفت برو پیش روانپزشک. خدا خیرش بدهد مثل اینکه از جهنم درم آورد. اما باز هم میترسم میترسم دوباره دچار حمله شوم یا مجبور باشم تا آخر دنیا این قرصها را بخورم.»
حجم
۱۰۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۱۰۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه