کتاب رویای زندگی من
معرفی کتاب رویای زندگی من
کتاب رویای زندگی من نوشته مژگان بنی هاشم است. این کتاب داستان دو خانواده را پیش میگیرد که به دلیل همسایه بودن سرنوشتشان به هم گره میخورد.
درباره کتاب رویای زندگی من
رویا زن میانسالی است که تنها زندگی میکند و در همسایگی او مردی با دو پسر و دخترش زندگی می کنند. مادر خانواده به دلیل سرطان خون دو سال قبل فوت کرده است و حالا کادربزرگ به خانه آنها آمده تا بچهها را با خود به جیرفت ببرد اما بچهها نمیخواهند پدرشان را ترک کنند. دختر خانواده از رویا کمک میگیرد تا بتواند همه چیز را مدیریت کند و بتوانند کنار پدرشان بمانند. همین موضوع این دونفر خانواده را کمکم به هم نزدیک میکند و باعث میشود داستان هر کدام را بخوانیم.
خواندن کتاب رویای زندگی من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب رویای زندگی من
«مراسم چهلم رو بهخاطر خونوادۀ مادر در جیرفت برگزار کردیم. عمه خیلی امیدوار بود که بعد از مراسم چهل، پدر خودش رو پیدا میکنه؛ اما رفتار پدر تغییر نکرد. کمکم داشتیم به نبود پدر هم عادت میکردیم.
«زمان اقامت عمه تموم شد و به کانادا برگشت. با رفتن عمه تغییر محسوسی در زندگی ما صورت نگرفت؛ زیرا فقط جای عمه با مادربزرگ عوض شده بود. بعد از اون، پدر برای فرارکردن از غر زدنای مادربزرگ سعی میکرد بیشتر به مأموریتای کاری بره و ما بچهها، بیشتر از قبل احساس تنهایی میکردیم. دیگه من اون دختر شاداب قبلی نبودم. همیشه در گوشهای از حیاط مدرسه کز میکردم و از جمع چند نفری دوستام فراری بودم و با همکلاسیام نمیجوشیدم.
«کمکم با نزدیکشدن سال مادر، زمزمههای مادربزرگ شروع شد. میخواست بعد از برگزاری مراسم سالگرد، به جیرفت برگرده؛ البته فکر میکنم دلیل این تصمیم مادربزرگ بیشتر بیخیالی پدر بود.
«بعد از رفتن مادربزرگ، پدر موند و مسئولیت بزرگکردن سه بچه و ازدحام کاری که برای خودش چیده بود. با اینکه پدر جوری برنامهریزی کرده بود که بیشتر از قبل توی خونه باشه؛ اما خونه از گذشته هم ساکتتر شده بود. نشستن پدر و خیره شدنش به یکجا، باعث میشد ما حتی حرفای روزمره رو هم از یاد ببریم. فقط زمان امتحانات خردادماه پدر کمی کمکدرسمون شد.
«اوایل تابستون، یه شب ما بچهها توی حیاط بودیم تا نیما دوچرخهبازی کنه. پدر از بیرون اومد و پیش ما نشست و گفت: «دیگه نمیتونم بدون مادرتون توی این خونه زندگی کنم، این یه سال رو بهسختی گذروندم. تصمیم گرفتم یه زندگی جدید رو توی یه خونۀ جدید و یه محلۀ جدید کنار هم شروع کنیم. برام مهم نیست این محل کجا باشه، فقط دوست دارم شما بچهها ازش خوشتون بیاد. دو تا سه ماه فرصت دارین که خونه و محله رو انتخاب کنین. تصمیمتون که قطعی شد، بهم بگین.»
«بهخاطر پیداکردن خونۀ جدید نفهمیدیم چطور سهماه تابستون گذشت. بالاخره از این محله و خونه خوشمون اومد؛ اما به علت قراردادی که صاحبخونه با مستأجر قبلی بسته بود برای اسبابکشی باید تا آخر مهر صبر میکردیم. پدر برای این خونه وسایل ضروری رو تهیه کرد. بهمون گفته بود که فقط وسایل شخصیمون رو برداریم. پس وسایل اونجا به همون صورت قبل توی خونه باقی موند؛ البته پدر به جز وسایل شخصیش، یکی از عکسای مادر رو همراه خودش آورد که قابش هنر دست خود مادرم بود؛ اما موقع حمل بار، بر اثر بیدقتی یکی از کارگرا اون قاب شکست و پدر خیلی عصبانی شد. پدر تموم قطعههای شکسته قاب رو جمع کرد و جایی دور از چشم ما گذاشته. احساس میکنه مادر راضی نبوده خاطراتش رو به این خونه بیاریم.»
– خدا مادرت رو رحمت و پدرتون رو براتون حفظ کنه. میدونم که دوران سختی رو گذروندین ولی مطمئنم تموم ناراحتیهای گذشته رو در کنار پدرتون از یاد میبرین.
– البته رؤیا جون با اینکه در این مدت مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتیم؛ اما الآن مشکل بزرگی نگرانمون کرده.
– اگر کاری از دستم بربیاد، مطمئن باش دریغ نمیکنم.
حجم
۱۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه
حجم
۱۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۰ صفحه