کتاب رانندگی برای خانم دیزی
معرفی کتاب رانندگی برای خانم دیزی
کتاب رانندگی برای خانم دیزی نوشتهٔ آلفرد یوری و ترجمهٔ مزدک بلوری است. نشر نی این نمایشنامهٔ آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است؛ نمایشنامهای درمورد تنشهای نژادی.
درباره کتاب رانندگی برای خانم دیزی
میدانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان»، «علیرضا نادری» و «محمد چرمشیر» بوده است.
کتاب رانندگی برای خانم دیزی (Driving Miss Daisy) حاوی یک نمایشنامهٔ آمریکایی است که جایزهٔ پولیتزر سال ۱۹۸۸ میلادی را برای نویسنده به ارمغان آورده است. فیلمی به همین نام و در ژانر کمدی و درام با اقتباس از این نمایشنامه ساخته شده که جایزهٔ اسکار بهترین فیلم (چهار جایزهٔ اسکار) را در سال ۱۹۸۹ میلادی به دست آورده است. داستان این نمایشنامه که اولینبار در سال ۱۹۸۷ انتشار یافت، در میانهٔ قرن بیستم (اندکی پیش از جنبش حقوق مدنی) و در آتلانتای آمریکا رخ میدهد. پیرزن خانهدار یهودی به نام «دیزی ورتان» و رانندهاش «هوک گلبرن» شخصیتهای این متن نمایشی هستند. پیرزن، در آغاز بههیچوجه از اینکه ناچار است به مردی سیاهپوست تکیه کند خوشحال نیست، اما هوک بر او پیروز میشود. در بازهٔ زمانی ۲۵سالهٔ این نمایشنامه، میان این دو شخصیت مهری ژرف پرورش پیدا میکند. نمایشنامهٔ رانندگی برای خانم دیزی را که سه شخصیت دارد، تصویری ظریف از تنشهای نژادی در آمریکا توصیف کردهاند؛ به قلم آلفرد یوری.
خواندن کتاب رانندگی برای خانم دیزی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی آمریکا و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رانندگی برای خانم دیزی
«بولی: دقیقاً نه. اما خیلی از افرادی که من باهاشون داد و ستد دارم از این کار خوششون نمیآد. همچین حرفی رو رک و راست تو روی خودم نمیزنن. فقط پشت سرم کرکر میخندن و بهم میگن مارتین لوتر ورتن ــــــ یه چیزی مثل این. و اون وقت کمکم متوجه میشم که بانکدارهای تراز اول به کارهای بانکیم رسیدگی نمیکنن. شاید کمکم یه سری امتیازات ویژه و چند تایی پیشنهادو از دست بدم. دیگه خبری از بعضی جلسههای ناهار در کلوب بازرگانی نمیشنوم. چیزهای کوچکی که آدم واقعاً نمیتونه روشون انگشت بذاره. و جک رافائل در آیدیِل پِرِس، اون از یهودیهای نیویورکه نه از یهودیهای جورجیا و وقتی که مجبور باشی با یهودیها داد و ستد داشته باشی، زرنگترینهاشون اهل نیویورکن، نه؟ در نتیجه ممکنه بعضی از این پسرها کمکم به جای مارتین لوتر ورتنِ کهنهکار با جک معامله کنن. نمیدونم. شاید اینطور اتفاقی نیفته، اما معمولاً همین طوری میشه. اگه ما از اون صندلیها استفاده نکنیم، یه نفر دیگه میکنه و دکتر کینگ نازنین هیچوقت متوجه تفاوتش نمیشه، نه؟
دِیزی: اگه ما از اون صندلیها استفاده نکنیم؟ من هم اجازه ندارم برم؟
بولی: مامان، تو میتونی هر کاری که میخوای بکنی.
دِیزی: متشکرم که اجازه دادی.
بولی: میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟ از کی اینقدر به مارتین لوتر کینگ علاقهمند شدی؟ یه زمانی بود که چیزهای متفاوتی ازت میشنیدم.
دِیزی: وا، بولی! من هیچوقت آدم متعصبی نبودم و خودت اینو خوب میدونی!
بولی: خیلی خب. چرا از هوک دعوت نمیکنی که باهات به این مهمونی شام بیاد؟
دِیزی: هوک؟ چرند نگو. اون حاضر نیست بیاد.
بولی: ازش دعوت کن، میبینی که میآد.
بولی خارج میشود. دِیزی شالی برای عصر میپوشد و روسری حریری روی موهای خود میبندد. این کار به سرعت انجام نمیشود. آهسته حرکت میکند. وقتی آماده میشود، هوک وارد میشود و به او کمک میکند سوار ماشین شود. لحظهای در سکوت میرانند.
دِیزی: نمیدونم تو واسه چی هنوز هم رانندگی میکنی. چشمهات نمیبینه.
هوک: چرا خانم میبینه.
دِیزی: اون صندوق پستو ندیدی.
هوک: از کجا میدونین من چی رو ندیدم؟
دِیزی: چیزی نمونده بود از شیشهٔ من بیاد تو. این ماشین همهجاش خط افتاده.
هوک: اصلاً اینطور نیست.
دِیزی: از کجا میدونی؟ تو که چشمهات نمیبینن. چه حیف. ماشین نوی نویی هم هست.
هوک: ماه مارس که بیاد دو ساله که این ماشینو داشتین.
دِیزی: فراموش کردی بپیچی.
هوک: مگه این مهمونی شام توی بیلتمور نیست؟
دِیزی: خودت میدونی که هست.
هوک: بیلتمور مستقیم از این طرفه.
دِیزی: خیلی چیزها بلدی.
هوک: بله خانم. بلدم.
دِیزی: من همهٔ عمرم توی آتلانتا زندگی کردم.
هوک: و بیست ساله که توی این شهر رانندگی نکردین.
مکث.»
حجم
۱۴۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۱۴۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه