کتاب اظهارات صالح ادیب
معرفی کتاب اظهارات صالح ادیب
کتاب الکترونیکی «اظهارات صالح ادیب» نوشتهٔ عماد صادقی پور در نشر افکار چاپ شده است. در کتاب اظهارات صالح ادیب در خلال روایت داستان با مسائل اجتماعی و فرهنگی معاصر ایران نیز آشنا میشویم. این کتاب از مجموعهٔ «قصهٔ ایران» است.
درباره کتاب اظهارات صالح ادیب
این کتاب داستان زندگی صالح ادیب را روایت میکند. صالح که با بحرانهای اخلاقی و فشارهای زندگی روزمره دستوپنجه نرم میکند، در طول داستان با چالشها و مشکلات مختلفی مواجه میشود. این چالشها او را به تفکر و بازبینی ارزشها و باورهایش وادار میکنند.
داستان از جایی آغاز میشود که صالح به همراه همسرش در دادگاه حضور دارند و همسرش در تلاش است تا با بیان مشکلات، وضعیت بغرنج خود را توضیح دهد. او معتقد است که صالح به دلیل سحر و جادو عقل خود را از دست داده و از دادگاه درخواست کمک دارد. این مسئله سبب شده تا زندگی خانوادگی آنها با چالشهای جدی مواجه شود.
در طول کتاب اظهارات صالح ادیب صحنههای مختلفی از جلسات بحث و گفتوگو تا لحظات تنهایی و تفکر صالح به تصویر کشیده میشود. این کتاب به مشکلات متنوع افراد جامعه میپردازد و بازتابی از شرایط اجتماعی و فرهنگی ایران در دوران معاصر است.
کتاب اظهارات صالح ادیب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات معاصر و داستانهایی که به مسائل اجتماعی و فرهنگی میپردازند، مناسب است.
بخشی از کتاب اظهارات صالح ادیب
«زن که همچنان با صدای نامفهومی غر میزد، چادر را از دهانش گرفت و زیرچشمی به قاضی نگاه کرد: «به خدا هیچی حاجآقا. هیچ ماجرایی نیست. این پاک عقلش رو از دست داده. این عاقل بود. معلم بود. به بچههای مردم شعر یاد میداد. نمیدونم کدوم تخم حرومی چشمش زد. بهش سحر و جادو بستن که اینطوری شد. حاجآقا تو رو به عزیزت یه دعایی بکن، این سحرش باطل شه. به خدا وضع ما عالیه. از خوبی چشممون زدن ...»
قاضی بیاعتنا به زن که همچنان در حال صحبت بود با تهِ خودکار پشت گوشش را خاراند. یک قطره عرق از پیشانیاش رها شد و روی دادخواست افتاد. نگاهی به آقای ادیب کرد که پاهایش را جمع کرده بود و با دو دست چفتشده به هم بین پاهایش، به زمین خیره مانده بود. لرزشش مدام بیشتر میشد. انگار که حرفهای زن مثل بادی آتش درونش را شعلهور میکند. قاضی احساس کرد هر آن ممکن است جو دوباره عصبی و هیجانی شود. برای همین حرفهای زن را قطع کرد و با لحنی آرام گفت: «آقای ادیب. خودتون رو کنترل کنین. خیلی آروم و شمرده برای من توضیح بدین که مشکل چیه؟ برای چی طلاق میخواین؟»
زن دوباره چادرش را به دهان گرفت و زد زیر گریه. از لابهلای هقهقش، ناله و نفرینهای نامفهومی به گوش میرسید، که در چادر خفه میشد. آقای ادیب سرش را بلند کرد و با نگاهی هراسان نفسش را بیرون داد. با صدایی لرزان گفت: «جناب آقای قاضی. همانطور که در دادخواست هم توضیح دادم، بندهٔ حقیر درخواست طلاق از طاهرهخانم را دارم.»»
حجم
۹۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۹۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه