کتاب هم رنگ جماعت
معرفی کتاب هم رنگ جماعت
کتاب هم رنگ جماعت نوشتهٔ آلبرتو موراویا و ترجمهٔ هاله ناظمی است. انتشارات دیدآور این رمان معاصر ایتالیایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب هم رنگ جماعت
کتاب هم رنگ جماعت (Il Conformista) حاوی یک رمان معاصر و ایتالیایی است که با موشکافی، یادآوری میکند که نهادهایی که بهخوبی کار میکنند، اقداماتی را برای جلوگیری از همرنگی با جماعت و ترویج مخالفت انجام میدهند؛ چرا که مخالفتْ خودش میتواند یک اصلاحکنندهٔ مهم باشد و بسیاری از گروهها و نهادها در حد اندکی از این ویژگی برخوردارند. در یادداشت ابتدای این کتاب آمده است که رمان «همرنگ جماعت»، رمانی چندوجهی است. این اثر روایتگرِ داستان سفر ماهعسلی در پاریس، ماجرای قتلی حکومتی، شرححال یک مرد و توصیف یک عصر و یک جامعه است. با نگاهی دقیقتر درمییابید که این رمان بهویژه تصویر شخصیت و نگرش اخلاقی خاصِ عصر ما است؛ همرنگ جماعت و همرنگی با جماعت. بهگفتهٔ آلبرتو موراویا، قهرمان عصر ما (برخلاف قرنهای پیش) همرنگ جماعت است؛ یعنی کسی است که میل به سازگاری و انطباق دارد. در این داستان، مضمون بزرگ موراویایی از رابطهٔ بین انسان و جامعه پدید میآید؛ مضمونی فرافکنانه و آرامشبخش که در آنِ واحد اشکال ممکن فرم و موضوع را گرد میآورد تا به هنر تبدیل کند. با این اثر همراه شوید.
خواندن کتاب هم رنگ جماعت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایتالیا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره آلبرتو موراویا
آلبرتو موراویا در سال ۱۹۰۷ به دنیا آمد و در ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۰ درگذشت. او یکی از رماننویسان برجستۀ ایتالیا در سدهٔ بیستم بوده است. آلبرتو در آثار خود به مضامین و درونمایههایی مانند جنسیت، بیگانگی و وجودگرایی پرداخته است. معروفترین اثر آلبرتو موراویا، رمان ضدّ فاشیستیِ «دنبالهرو» (۱۹۴۷) است. از دیگر آثار این نویسنده میتوان به این موارد اشاره کرد: بیتفاوتها (۱۹۲۹)، سرکشی (۱۹۴۷)، زن رمی (۱۹۴۷)، داستانهای رومی (۱۹۵۴)، تحقیر (۱۹۵۴)، دو زن (۱۹۵۷)، دلتنگی (۱۹۶۰)، عشق و زناشویی لیدا، اروتیسم در ادبیات، یک چیز فقط یک چیز است، دستفروش، داستانهای ماقبل تاریخ.
بخشی از کتاب هم رنگ جماعت
«به محض راهافتادن قطار، مارچلّو پنجرهای را که برای صحبتکردن، یا بهتر است بگوییم برای شنیدن صحبتهای مادرزنش، کنار آن ایستاده بود رها کرد و به داخل کوپه برگشت، اما جولیا دمِ پنجره باقی ماند. از داخل کوپه مارچلّو میتوانست او را ببیند که در راهرو به جلو خم شده است و با چنان شور و حرارتی دستمالش را تکان میدهد که آن حرکت بسیار رایج رقتانگیز به نظر میرسد. فکر کرد، بدون شک جولیا تا وقتی که مادرش را روی سکو ببیند، آنجا میماند و دستمالش را تکان میدهد. برای او چشمبرداشتن از مادرش نشانهٔ بارز جدایی قطعی از زندگی دوران دوشیزگیاش بود. جداییِ همراه با بیم و امید که عزیمت با قطار، در حالی که مادرش روی سکو مانده بود، آن را به طرز دردناکی ملموس کرده بود. مارچلّو لحظهای دیگر هم همسرش را تماشا کرد که از پنجره به بیرون خم شده بود، لباس روشنی به تن داشت و حرکت دستاش باعث میشد پارچهٔ لباس روی برجستگیهای بدنش چین بخورد. سپس خودش را روی صندلی رها کرد و چشمهایش را بست. پس از چند دقیقه که دوباره چشم باز کرد، همسرش دیگر در راهرو نبود و قطار در فضای باز حومه شهر در حال حرکت بود: دشتی خشک و عاری از دارودرخت که اکنون زیر آسمانی سبز، در گرگ و میش غروب فرو رفته بود. هر از گاه زمین به شکل تپههایی برهنه برآمده میشد و بین تپهها درههایی پدیدار میگشت و آدم از اینکه آنها را عاری از منازل مسکونی و انسانها میدید شگفتزده میشد. خرابههای آجریِ بالای تپهها نیز این حس انزوا و تنهایی را تشدید میکرد. مارچلّو فکر کرد، منظرهٔ آرامبخشی است که انسان را به اندیشیدن و خیالپردازی دعوت میکند. در این اثنا، در انتهای دشت، ماه گرد و سرخفام همچون خون، با ستارهٔ سفید درخشانی در سمت راستاش، در افق طلوع کرده بود.»
حجم
۳۲۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۳۲۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
نظرات کاربران
جذاب بود و ترجمه روانی داشت. فضای عمومی و اجتماعی که یه آدم رو میتونه فاشیست بار بیاره خیلی خوب نشون داده.