کتاب شیدا و صوفی
معرفی کتاب شیدا و صوفی
کتاب شیدا و صوفی نوشتهٔ چیستا یثربی است. نشر قطره این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است؛ رمان تحسینشدهٔ انجمن روانشناسان.
درباره کتاب شیدا و صوفی
کتاب شیدا و صوفی را که حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است، اثری خوشخوان، پرتعلیق و پرکشش دانستهاند که با زبانی ساده روایت شده است. این روایت بلند و اپیزودیک، شامل ۷۶ فصل کوتاه است که مخاطب را دنبال خود میکشاند تا دلایل عجیب اما سادهٔ یک قتل را بفهمد. چیستا یثربی در رمان «شیدا و صوفی» شخصیتهای عجیب و درعینحال ملموسی آفریده است؛ همین مسئله خوانندهٔ این رمان را میخکوب میکند. هراس این رمان همه در این است که آدمهایی معمولی با ویژگیهای اخلاقی معمولی موجب ایجاد حادثهای فاجعهبارند. «آرش»، پسر جوان معقولی است که در همان بدو امر این سؤال را در ذهن ما به وجود میآورد که چنین شخصیتی چطور دختر ۱۷سالهای را خفه کرده است. طی روایت این داستان سؤالهای بیشتر و بیشتری به فکر فرو میبردمان.
خواندن کتاب شیدا و صوفی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره چیستا یثربی
چیستا یثربی متولد سال ۱۳۴۷ در کشور آلمان است. او نمایشنامههای فراوانی نوشته و برخی از کارهایش را کارگردانی کرده است. او در جشنوارهٔ فجر صاحب جوایز متعددی شده است و متنهای او در چند جشنواره به عنوان متن اول برگزیده شدهاند. علاقه او به روانشناسی در تمامی آثارش مشهود است. «دل آتش است»، «پستچی»، «شیدا و صوفی»، «دو زن و دو مرد در آکواریوم»، «هتل عروس»، «برخورد نزدیک از نوع آخر و سرخ و سوزان» و «زنی که تابستان گذشته رسید» از جمله آثار یثربی هستند.
بخشی از کتاب شیدا و صوفی
«خوابم؟ حتماً خواب میبینم... خواب میبینم که عدهای جادوگر، مثل جادوگران مکبث دور مرا گرفتهاند و مدام عربده میکشند.
ـ معذرت بخواه، معذرت بخواه...
زبانهای خونآلودشان از لای دندانهای نیششان پیداست... بیدار میشوم... صوفی بالای سرم نشسته است.
میگوید: «چرا من؟»
میگویم: «چون شبیه خودم بودی. فقط خدا کنه داستانت، مثل داستان من تموم نشه... از روز اولی که خبر رو تو روزنامه خوندم... میدونستم کشته نشدی. میدونستم جایی زنده هستی و منتظری من پیدات کنم و قصهت رو بنویسم... کاری که برای من، کسی نکرد.»
گفت: «پدرم، اردشیر اونقدرا که فکر میکنی بد نیست.»
گفتم: «میدونم. آدم بدهٔ این قصه، یکی دیگهست. کسی که گاهی دلم براش میسوخت. فکر میکردم چه آدم خوبیه! اینکه آدم تظاهر کنه مرده، چقدر ظاهراً همهچی رو آسون میکنه... همهٔ طلبکارها غیب میشن. هم هر خلافی دلت میخواد انجام میدی، هم تنها وارث ذکور میمونی. چون واقعاً نمردی!
پس چنگیز قبل از مرگش همهچیزو به اسم منصور کرده بود که هم خیالش راحت بشه که کل ثروت اجدادی دست پسرشه، هم مالیات ارث و رشوه به دولت نمیدن! نمیدونست منصور اولین کسی که از خونهٔ اجدادی بیرون میکنه، پدرشه!... انتقام سمانه، عقدههای بچگی، هرچی...
به چنگیز میگه از اون خونه برو بیرون! چنگیز بزرگ با اون همه ثروت یه مدت تو آلونک مش حسن زندگی میکنه... تا شب مهمونی... که میخواد به همه اعلام کنه بمانی دختر واقعیشه و میخواد اونو از بیمارستان بیاره بیرون...
و منصور گلوله رو میزنه به پای پدرش! تو اون اتاق مردهای دیگهای هم بودن. جمشید مشکات دومین گلوله رو میزنه، وگرنه از جیرهخوری منصور دیگه خبری نیست... اما گلولهٔ سوم که چنگیزو میکشه...»
صوفی گفت: «کار پدر من نبود! اردشیر اقتداری هیچوقت خودشو جزء اون خونوادهٔ نزولخور نمیدونست...»
گفتم: «میدونم... کار مازیار مشکات بود. پسر کوچیک مشکات... وحشیترین بچهٔ خونواده... پدر تو گلوله نمیزنه.»
صوفی گفت: «منصور با سمانه عروسی کرد. اون به عشقش رسید، سمانه به آرزوی دیرینهش برای انتقام. هم منصورو وادار کرد که پدرشو بکشه، هم با تولد دوقلوها مادر وارث شد.»
گفتم: «دوقلوها؟»
گفت: «پرویز و روژان، دوقلواَن. بچههای سمانه و منصور.»
گفتم: «پس وارث بعدی این خاندان احتمالاً یا پرویزه...»»
حجم
۱۶۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
حجم
۱۶۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
نظرات کاربران
به نظر من خواندن این کتاب وقت تلف کردن هستش.به نظرم نویسنده خواسته کتابی پیچیده و معمایی بنویسه ولی سر آخر سر کلاف از دست خودش هم درفته.