دانلود و خرید کتاب صوتی شیدا و صوفی

کتاب صوتی شیدا و صوفی، داستانی سرشار از هیجان با مایه‌های جنایی و پلیسی نوشته‌ی چیستا یثربی است. شیدا و صوفی ماجرای خبرنگار جوانی است که پایش به معمای قتلی باز می‌شود و حالا باید گره‌ی ماجرا را باز کند.

می‌توانید نسخه صوتی کتاب شیدا و صوفی را با صدای شهین نجف‌زاده گوش کنید و در لذت گره‌گشایی یک پرونده جنایی شریک باشید. 

درباره‌ی کتاب صوتی شیدا و صوفی

چیستا یثربی در داستان شیدا و صوفی تلاش کرده است تا طبع خود را در سبک جنایی و پلیسی بیازماید. داستان شیدا و صوفی از این قرار است. چیستا خبرنگاری است که با نام مستعار شیدا فعالیت می‌کند. او با پسر جوانی به نام آرش گفتگو می‌کند که به نظر می‌رسد قاتل صوفی باشد. دختر جوانی که روزی برای عکاسی به آتلیه‌ی او می‌آید و کمی بعدتر رابطه‌ی عاشقانه‌ای میانشان شکل می‌گیرد. شیدا مطمئن نیست که آرش این قتل را انجام داده باشد. چون بسیاری از شواهد با همدیگر همخوانی ندارند. تنهایی هم نمی‌تواند گره‌ی چنین ماجرایی را باز کند. بنابراین از حاج علی کمک می‌گیرد. داستان شیدا و صوفی ارتباط تنگاتنگی با شخصیت‌های داستان پستچی چیستا یثربی پیدا می‌کند و حضور شخصیت‌های پستچی را می‌توان در داستان شیدا و صوفی به وضوح دید.

کتاب صوتی شیدا و صوفی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر به داستان‌های جنایی و پلیسی علاقه دارید، داستان شیدا و صوفی شما را به خود جذب می‌کند.

درباره‌ی چیستا یثربی

چیستا یثربی متولد ۲۷ مهر سال ۱۳۴۷ در تهران، نویسنده و روان‌شناس است. او در دوران مدرسه، شاگرد اول دیپلم تجربی شد و رتبه پنج کنکور سراسری را کسب کرد. فوق لیسانس روانشناسی‌اش را از دانشگاه الزهرا و دکترای خود را از تورنتوی کانادا گرفت و اکنون به تدریس مشغول است. چیستا یثربی از ۱۳۶۸ به فعالیت در تئاتر می‌پردازد و بیش از ۲۰ نمایشنامه نوشته و آثاری چون «سرخ سوزان»، «یک شب دیگر هم بمان سیلویا»، «چنگیزخان»، «میرزاده عشقی» و ... را کارگردانی کرده است. او فیلمنامه‌های زیادی هم نوشته است که از جمله آنها می‌توان به «دعوت» ابراهیم حاتمی‌کیا اشاره کرد.

بخشی از کتاب صوتی شیدا و صوفی

گفتم:«من خیال باف نیستم!»

گفت:«غلط حدس زدی خانومی! داشتم فکر می‌کردم تو اون جوری از پله ها نمی‌افتی... یه چیزی بوده!»

گفتم:«پلیس تو گذشته‌ی این مرد هیچی پیدا نکرده. چون آرش هیچ وقت از بابابزرگش حرفی نزده. پسره خیلی زود به قتل اعتراف کرد.»

صدای آرش در ذهنم پیچید:

با صوفی دعوام شد. می‌خواست با پسرعموش و یه مرد غریبه از مرز رد شه. دلیلشو بهم نگفت. زد تو گوشم. من دیگه نفهمیدم چی کار می‌کنم.

شالشو دور گردنش پیچیدم. دست و پا می‌زده نمی‌فهمیدم. وقتی بی حرکت شد تازه فهمیدم! جسدو گذاشتم تو ماشینش... فرار کردم.

چیزی این وسط کم بود. جسد صوفی بعد از افتادن ماشین ثه دره پیدا شده بودا چه کسی ماشین را تا دره برده بود؟ آرش هیچ وقت چیزی نگفت. موضوعی را مخفی می کرد. چه چیزی آن قدر مهم بود که حاضر بود به خاطرش در هجده سالگی بمیرد؟