کتاب تانیا
معرفی کتاب تانیا
کتاب تانیا نوشتهٔ آلکسی نیکلایویچ آربوزف و ترجمهٔ مهران سپهران است. نشر قطره این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر نمایشنامهای است که در دو پرده و هشت صحنه نگاشته شده است.
درباره کتاب تانیا
کتاب تانیا (درام در دو پرده و هشت صحنه) اولین نمایشنامهٔ مهم آلکسی نیکلایویچ آربوزف است که در ۱۹۳۸ برای او شهرت فراوانی به همراه آورد. طبق گفتهٔ نویسنده، ایدهٔ این نمایشنامه از تمایلی معمولی به نصیحتکردن نزدیکان دررابطهبا مشکلات نشئت گرفته است. این نمایشنامه به موضوع حقوق فردی و اهمیت آن در ادبیات محدود سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ میلادی کشور شوروی میپردازد. آربوزف فرازوفرودهای سیاسی و ادبی فراوانی در زندگیاش داشت و در تمام زندگی هنری خود علاقهٔ ویژهاش به پیچیدگی احساسات انسانی را نشان داد. او در نمایشنامهٔ «تانیا» داستان زندگی زنی جوان را روایت میکند که ناگهان از خواب بیدار میشود و در مقابل واقعیتی باورنکردنی، تصمیمی عجیب میگیرد و توانایی خود را به چالش میکشد.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب تانیا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی روسیه و قالب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
درباره آلکسی نیکلایویچ آربوزف
آلکسی نیکلایویچ آربوزف، این نمایشنامهنویس اهل شوروی در سال ۱۹۰۸ میلادی در مسکو متولد شد. او از طرفداران تئاتر مبتکرانه و اخلاقمدار بود و در نمایشنامههای خود تلاش میکرد دربارهٔ انسان و بشر صحبت کند؛ همین امر باعث میشد نمایشنامههای او صمیمی و نزدیک به مخاطب باشد. عشق به جهان، خوشبینی و کوشش برای سرانجامی خوشْ جزو اصول نویسندگی او به حساب میآمد. او تا ۲۰سالگی، زندگی پرفرازونشیبی را پشت سر گذاشت و بالاخره، در پایان دههٔ ۱۹۲۰ موفق شد کارگاه نمایشنامهنویسی تجربی خود را تأسیس کند. نام گروه و کاری را که او و همفکرانش انجام میدادند، «تئاتر واگنی» گذاشته بودند. او نمایشنامهٔ «تانیا» را در سال ۱۹۳۸ نوشت؛ اولین نمایشنامهٔ او که مورد استقبال واقع شد و برایش شهرت به همراه آورد. نمایشنامههای آربوزف بهراحتی با مخاطبی که به آرامش و قصه احتیاج داشت، ارتباط برقرار میکرد. محتوای نمایشنامههای او احساسی مبنی بر تجربیات قهرمان بود. در دههٔ ۱۹۶۰ میلادی، بیش از ۱۰۰ تئاتر در شوروی، آثار آربوزف را به روی صحنه بردند و پس از آن، این نمایشنامههای دیگر آربوزف در ژاپن، ایران و ده کشور اروپایی بارها به روی صحنه رفتند. آربوزف تا پایان زندگی، محبوب دولت و ملت بود. منتقدان او را هنرمند ملی روسیه و گاهی هم «هنرمند اتحاد جماهیر شوروی» مینامند. هرچند زمانه و موضوعاتی که آربوزف در نمایشنامههایش به کار میبرد برای نسل جوان روسیه بود، هنوز هم در نماشینامههای او در تئاترهای روسیه اجرا میشوند و از مقبولیت برخوردارند. آلکسی نیکلایویچ آربوزف در ۲۰ آوریل ۱۹۸۶ درگذشت.
بخشی از کتاب تانیا
«بیست و ششم مِهٔ سال ۱۹۳۸. زمستان، کلبهای چوبی در میان راهی در منطقهٔ تایگا. در میان کلبه، اجاقی فلزی میسوزد. کمی دورتر از اجاق، تخت چوبی بزرگِ دوطبقهای قرار دارد و در پشت آن پردههای به رنگ روشنْ قسمت حریم خانه و آشپزخانه را جدا کرده است. روی میز، چراغی نفتی میسوزد. ایگناتوف پشت میز سرش را روی دستش گذاشته و خوابیده. مسافران شب قبل روی تخت خوابیدهاند. روی زمین، افراد ناشناس خوابیدهاند. واسین، مرد بسیار چاقی، در طبقهٔ دوم تخت بهسختی تلاش میکند بخوابد. شب رو به پایان است. خارج از کلبه، توفان است و برق صاعقه هرچند گاه از پنجره بهچشم میخورد.
واسین: نهخیر... خوابم نمیبره! حالا اگه امشب خوابم برد! آروم بگیر. (به ساعت نگاه میکند.) تُف... ساعت هم کار نمیکنه... نفهمیدم شبه یا روز. هیچچیزی رو نمیشه فهمید.
از پشت پرده، زنی (زیموویا) وارد میشود و ظرفی را در کنار اجاق میگذارد.
خانوم... ساعت چنده؟
زیموویا: بخواب، بخواب، تازه پنجه. هنوز هوا روشن نشده.
صدای بلند رعد طنینانداز میشود.
واسین: چشمم رو هم بذارم... اونم اینجا! چرا من انقدر دنبال نور میگردم... سگ میدونه. خب، تو دِنیپِر تو خونهت مینشستی، چایت رو میخوردی و از پنجره انقدر بیرون رو نگاه میکردی تا مردم راه بیفتن تو خیابون. نه؟... اینطوری که نمیشه. باید از این سر روسیه تا اون سر بری! راه قرض داری! این هم آخرشه، معلوم نیست کجا خوابیدم. تو یه جادهٔ فرعی، همهجا تاریکه، تایگا، سیل از آسمون میآد... سر شب تو کلبهٔ همسایه تعریف میکردن نمیدونم کجا خرس یه آدم رو پاره کرده. نه، سر جدت بگو من یکی اینجا دنبال چی میگردم؟
زیموویا: اصلش آدم یهجا بشین نیستی.
واسین: دِه همین دیگه! ذاتاً آوارهم، حالیته؟ خودم خواستم، حالا هم تو کل روسیه مسافرم. شاید فکر کنی عزبم؟ نه، عائلهمندم! اِی... اِی... اِی... خدا... هروقت برمیگردم، یک هفته تو خونه آرومم، بعدش دوباره حوصلهم سر میره، راه میافتم. سفر وسوسهم میکنه. من هم اینجوریام دیگه... خَرم.
زیموویا: باید عذاب بکشی... بگیر بخواب.
واسین: نه، دیگه نمیتونم بخوابم، اگه یه موزیکی بود، شاید خوابم میبرد. هروقت موزیک میزنن، چُرتم میگیره. (لحظاتی سکوت میکند.) خودت چرا نمیخوابی؟
زیموویا: دخترم مریضه.
واسین: (شوکه شده.) تو این دهکوره... خونه میون همچین راهی، از هر طرف تا چند کیلومتر کسی نیست. (سکوت میکند.)
خیلی وقته اینجا ساکنی؟
زیموویا: از وقتی یادمه، اینجا زندگی میکنم. من، پدرم و دخترم.
واسین: صبر کن، صبر کن ببینم! به نظر میآد زن جوونی باشی... حوصلهت سر نمیره؟»
حجم
۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه
حجم
۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه