کتاب حرام ابدی
معرفی کتاب حرام ابدی
کتاب حرام ابدی رمانی نوشتهٔ فاطمه سادات زرگر است که در انتشارات نظری منتشر شده است.
درباره کتاب حرام ابدی
کتاب حرام ابدی داستان پسری به اسم حسام است که به دختری به اسم پری علاقه دارد. آنها به خواستگاری رفتهاند و همه چیز به نظر عادی است که تلفن خانهٔ پری زنگ میخورد. پدر او تلفن را جواب میدهد و وقتی برمیگردد عصبانی و برافروخته است. او ۲ سیلی محکم به گوش حسام میزند و میگوید او روابط نامشروع داشته است. این اتفاق مراسم خواستگاری را به هم میزند و زندگی حسام را تغییر دهد.
در فصلهای مختلف کتاب ما به گذشته و حال حسام میرویم و زندگی پرفرازونشیبش را میبینیم.
خواندن کتاب حرام ابدی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب حرام ابدی
«حسام پا روی پا انداخت و زیر چشمی به دختری که قرار بود تازه عروسش شود، نگاه کرد. دلش ضعف رفت. اگر از خودش بود، همان شب عاقد را خبر می کرد و تمام اما پری گفته بود رسم و رسومات برای خانواده اش یعنی آب حیات! جرعه ای از چای گس نوشید و به مادرش که روی ویلچر تکان تکان می خورد، اشاره کرد کمتر سر و صدای ویلچرش را در بیاورد. مادر مثل همیشه اطاعت کرد و ثابت ماند. چاره ای هم نداشت، هنوز هم خود را گناهکار عالم می دانست. سال ها سکوت اختیار کرد تا پسر را بیشتر از این آزار ندهد. حسام روی مبل جا به جا شد و رو به پدر پری پرسید:
- آقای احمدی اجازه می دین من و پری خانم بازم با هم حرف بزنیم؟
آقای احمدی با خود فکر می کرد که جلسه معارفه به این خلوتی واقعا نوبر است! چرا پسرک جوان هیچ کس را همراه خود نیاورده است؟ تنها آمده و حتی به مادرش هم اجازه حرف زدن نمی دهد. ترسید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. طاقت نیاورد و درحالی که سعی داشت احترام خواستگار دخترش را حفظ کند، به حسام توپید:
- پسرم! شما قرار بود امشب یکی دو نفر دیگه رو هم با خودت بیاری. بازم که تنها اومدی...
پری صدایش را صاف کرد و رینگ فرمالیته ای که خود حسام در خفا دستش کرده بود، در انگشت چرخاند و چادر گل گلی اش را روی سر مرتب کرد. استرس داشت که حسام چه جوابی به پدرش می دهد. حسام نفسی تازه کرد و درحالی که استکان را روی میز می گذاشت، گفت:
- جناب احمدی، دروغ چرا؟ خانواده من فقط مادرم هستن و بس! طرف حساب شما فقط ماییم.
جواب دندان شکنی برای آقای احمدی بود که خیلی هم برایش خوش نیامد چون ابرو در هم برد و گفت:
- یعنی چی؟ بالاخره بزرگتری...عمه ای، عمویی...کسی!
حسام تعارف را کنار گذاشت و راحت گفت:
- بازم تکرار می کنم، من با فامیل رفت و آمدی ندارم.
پدر اصراری نکرد و پری نفس راحت کشید. قد و بالای بلند و مردانه حسام در کت و شلوار بیشتر نمایان شده بود. موهای ژل زده و مشکی اش از قبل براق تر بود و دل دختر را می لرزاند. حسام لبخند جذابی تحویل پری داد و خواست چیزی بگوید که مادر دختر با ظرف میوه از آشپزخانه بیرون آمد. مستقیم سمت مادر حسام رفت و با خوش سرو زبانی ذاتی اش که پری قبلا برای حسام تعریف کرده بود، گفت:
- واالا پری جون همش تو خونه راه میره و میگه حسام. فلانه ...حسام بهمانه...ظاهرا علف به دهن بزی شیرین اومده، پس امیدوارم آقا حسام بتونه دختر مارو خوشبخت کنه.
و ظرف میوه را درست مقابل مادر حسام گرفت. مادر که توان نداشت، به پسرش چشم دوخت. پسر خیار ریزی را برداشت و به جای مادرش گفت:
- ممنونم مامان زینت، هم بابت میوه و هم بابت حرفاتون که قراره بهم اعتماد کنین، قول میدم پری خانم از جونم عزیز تر باشه...
زبانش مار را از لانه بیرون می کشید. همین سر و زبان و قیافه بود که دل پری را برده بود تا جایی که روی یک پا ایستاد که یا حسام یا هیچ کس! حسام خیار را در دست مادرش قرار داد. زینت خانم ظرف میوه را سمت خود حسام کشاند و خندید. تلفن خانه که زنگ خورد، آقای احمدی در حالی که سگرمه هایش در هم بود، با بی میلی بلند شد و سمت راهروی باریک خانه رفت. حسام سیب قرمزی را در بشقابش گذاشت و زینت خانم ظرف بلوری میوه را روی میز وسط قرار داد. صدایی از آقای احمدی بلند نمی شد اما معلوم بود با تلفن حرف می زند. حسام نگران بود، حس می کرد تماس ربطی به او دارد. آقای احمدی چندین بار راهروی باریک را متر کرد. هر لحظه قرمز تر می شد و حسام مضطرب تر! نگاه سنگین پریوش، او را به خود آورد که با چشم داشت قورتش می داد. به ناچار لبخند زد که غیر ارادی بود. هوش و حواسش یک لحظه هم از آقای احمدی پرت نمی شد. زینت خانم که متوجه ناتوانی مادر حسام شده بود، گفت:
- حسام جان! برای مادرت هم میوه آماده کن.»
حجم
۳۱۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۰ صفحه
حجم
۳۱۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب جالبی بود.