کتاب پسر گمشده
معرفی کتاب پسر گمشده
کتاب پسر گمشده نوشتهٔ کریستینا هنری و ترجمهٔ امیرمحمد جوادی است. انتشارات کتابسرای تندیس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب پسر گمشده
کتاب پسر گمشده که داستان واقعی «ناخدا هوک» را در بر گرفته، حاوی رمانی برای نوجوانان است. داستان این رمان چیست؟ در یک جزیره، پسری به نام «پیتر» و گروه پسران شاد گمشدهاش، برای همیشه جوان زندگی میکنند؛ مگر اینکه بیمار شوند یا توسط دزدان دریایی کشته شوند یا توسط تمساح خورده شوند یا اینکه بهطور غیرقابلتوضیحی پیر شوند! بعضی از آنها پیر میشوند. هیچکس نمیداند چرا چنین شده است. یکی از این پسران «جیمی» نام دارد. او اولین پسری بود که پیتر او را به جزیره آورد. جیمی سالهای بسیاری آنجا زندگی کرد. پیتر فکر میکند پسران قابلتعویض هستند؛ تا اگر کسی بمیرد یا بزرگ شود، بتوان از مکان دیگری همبازیهای جدید پیدا کرد. جیمی مراقب پسران است و هر کاری که پیتر انجام نمیدهد، انجام میدهد. جیمی سعی میکند آنها را زنده نگه دارد؛ زیرا آنها برای او مهم هستند. وقتی پیتر پسری را که خیلی جوان است میدزدد، جیمی پسر را زیر بال خود میگیرد. پیتر چنین چیزی را نخواهد پذیرفت. با این جزیره و آدمهایش همراه شوید.
خواندن کتاب پسر گمشده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پسر گمشده
«هیچکدام از ما نمیخواستیم از اجساد چندچشمیها بالا برویم یا از دشتهای دودی عبور کنیم. چند دقیقه بهسختی از صخرهها بالا رفتیم تا اینکه به پهلوی کولاب رسیدیم، بعد لبهٔ کولاب را دور زدیم تا اینکه به قسمت اصلی جنگل رسیدیم.
سه یا چهار پری دریایی داشتند روی صخرهٔ تختی در وسط کولاب آفتاب میگرفتند، دم ماهیشکلشان در آب بود. اصلاً نشان ندادند متوجه ما شدهاند، اما مطمئن بودم ما را دیدهاند ــ پریهای دریایی متوجه همهچیز میشدند. تنها راه زنده ماندنشان در اقیانوس با کوسهها و هیولاهای دریایی در اطراف، همین بود.
در مرز بین جنگل و دشتها ماندیم. کرو کارش را به خوبی انجام داده بود ــ همهٔ علفهای اینجا هم سوخته بودند؛ درست تا جایی که دشتها، جنگل و کولاب به هم میرسیدند. دود از زمین بلند میشد و گرمای ماندگاری در هوا بود.
طبق توافق ناگفتهای سالی و من به نوبت هوا و جنگل را زیر نظر میگرفتیم. حالا که نقشهمان را کشیده بودیم، پریشانی مداومی را حس میکردم؛ مطمئن بودم پیتر به نحوی از نقشه خبردار میشود.
اگر خبردار میشد به این معنی نبود که با ما روبرو میشد و مبارزه میکرد. نه، به این معنی بود که سعی میکرد کاری زیرکانه انجام دهد ــ مثل جدا کردن قایقهای پارویی از کشتی دزدان دریایی تا دست ما به آنها نرسد یا حتی سوزاندن همهٔ کشتی.
پیتر مادرم را کشته بود تا برای همیشه پیش او بمانم. تونل منتهی به محل دیگر را نابود کرده بود تا نتوانم فرار کنم. مطمئن بودم هر کاری را که فکر کند ضروری است، انجام میدهد تا من را آنجا پیش خودش نگه دارد.
من اول از همه به پیتر تعلق داشتم و مهم نبود میخواهم بمانم یا نه. پیتر همیشه چیزی را که میخواست به دست میآورد.
بعد او را درست در جلویمان دیدم، بالای سر چیزی زانو زده بود. فریاد زدم و ایستاد و به ما نگاه کرد و چاقوی خونآلود را در دستش دیدم.
سرم داد زد: «مقصر تویی جیمی! تو! اگه به خاطر تو نبود هیچکدوم از این اتفاقها نمیافتاد!»
خنجرم کشیده شده بود و به سمت او دویدم، چارلی و سالی را فراموش کردم. تمام آنچه میدیدم پیتر و مهِ قرمز پیش چشمم بود.
او مادرم را کشت.
پیتر مادرم را کشت چون میخواست با او بازی کنم.
غریدم: «مقصر تویی! تو چارلی رو برداشتی بردی! تو اردوگاه دزدهای دریایی رو سوزوندی!»
فکر کردم: تو مادرم رو کشتی، اما نمیتوانستم این حرف را بزنم چون خشم داشت من را خفه میکرد و از پا درمیآورد.»
حجم
۲۶۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۶۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه