کتاب مغازه خودکشی
معرفی کتاب مغازه خودکشی
کتاب مغازه خودکشی نوشتهٔ ژان تولی و ترجمهٔ بهاره مظاهری است. كارگاه فيلم و گرافيگ سپاس این رمان در سبک کمدی سیاه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب مغازه خودکشی
کتاب مغازه خودکشی حاوی یک رمان معاصر و فانتزی در سبک کمدی سیاه است که دنیایی تازه و متفاوت را به شما نشان میدهد؛ دنیایی که در آن همهچیز تهی از شور زندگی است و غموغصه، آنچنان همهجا را فرا گرفته است که مردم حسی برای زندگیکردن ندارند. در این رمان پا به شهری میگذارید که نه گلوگیاه دارد و نه هوای پاک؛ مردم محیطزیست را نابود کردهاند. پرفروشترین مغازهٔ این شهر، مغازهٔ فروش وسایل خودکشی است. این مغازه وسایل متنوعی برای هر سلیقه و بودجه دارد؛ مثل انواع سمها، گلوله، گیاهان کشنده، تیغهای آلوده به کزاز، طناب و... . همهٔ این وسایل برای پایاندادن به زندگی به فروش میرود. صاحبان این مغازه، یک خانوادهٔ پنجنفره هستند. این تجارت خانوادگی دلگیر، متعلق به خانوادهٔ «تواچ» است. با بهدنیاآمدن فرزند کوچکشان اما همهچیز تغییر میکند. خانواده تواچ سه فرزند دارند. هر کدام از اعضای خانواده در پی افراد سرشناسی که خودکشی کردهاند، نامگذاری شدهاند؛ «میشیما» (یوکیو) نویسنده و شاعر ژاپنی برجسته که بهروش هاراکیری خودکشی کرد، «لوکریس» (لوکرتیا) قدیسهٔ روم باستان که در پی یک تعرض و پس از دریافت قول انتقام به خود چاقو زد و بهموجب شورش مردم حکومت از سلطنتی به جمهوری تغییر پیدا کرد، «ونسان» (ونگوگ) نقاش سرشناس که به قلب خود شلیک کرد، «مریلین» (مونرو) بازیگر بسیار معروف و محبوب که بیش از حد آرامبخش مصرف کرد و «آلن» (تورینگ) دانشمند انگلیسی که به سیب آغشته به سیانور گاز زد.
آلن فرزند کوچک خانواده است. او با بهدنیاآمدنش، چیزی به خانواده و سپس شهرشان میدهد که نظیرش را قبلاً ندیدهاند؛ عشق به زندگی. خندیدن و شور او از بدو تولد برای خانواده مایهٔ خجالت و سرافکندگی خانواده در چنان جامعهای است. او عاشق خنداندن دیگران است و بهمرور با وجودش سیاهبینی و حزن را کمرنگ و کمرنگتر میکند و در نتیجه کسبوکارشان تحتالشعاع شخصیت او قرار میگیرد؛ حتی نقاشیهای آلن با بقیه متفاوت است. در آنها کوه و رود و خانه و خورشید و آسمان آبی میکشد؛ درصورتیکه تابهحال آنها را ندیده است. خواهر و برادرش همسن او که بودند، نقاشیهای سیاه سراسر ناامیدی میکشیدند و مادر به آنها افتخار میکرد. از اینجا سرنوشت داستان، تقلا و جنگ بین مرگ و امید میشود. پایان این کمدی سیاه به قلم ژان تولی چه خواهد بود؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. رمان مغازه خودکشی نخستینبار در سال ۲۰۰۷ میلادی منتشر شد.
خواندن کتاب مغازه خودکشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ژان تولی
ژان تولی (Jean Teulé) در تاریخ ۲۶ فوریهٔ سال ۱۹۵۳ به دنیا آمد. او کاریکاتوریست، فیلمنامهنویس و رماننویسی فرانسوی است که افزون بر فعالیت در تصویرسازی و ساخت فیلم، چندین کتاب موفق و پرفروش هم نوشته و از جوایز ادبی نیز سهمی داشته است. تولی در زمینهٔ زندگینامهنویسی هم فعالیت دارد. «مغازهٔ خودکشی» نخستین رمان از این نویسندهٔ فرانسوی بود که در ایران به فارسی برگردانده شد. این رمان را یک فانتزی سیاه میدانند که برای نخستینبار در سال ۲۰۰۷ چاپ و منتشر شد. این رمان، هجوی دربارهٔ مرگ و امید است که در یک دکانِ فروشِ ابزار و ادواتِ خودکشی میگذرد. از این قصه برای تولید فیلمی سینمایی به همین نام در سال ۲۰۱۲ برداشت و اقتباس شده است. رمان «آدمخواران» نیز از این نویسنده در ایران چاپ و منتشر شده است.
بخشی از کتاب مغازه خودکشی
««دارم یه بلوک سیمانی درست میکنم که بهش یه حلقه وصله. با یه زنجیر میتونی اون رو به قوزک پات قفل کنی. کنار رودخونه وایمیستی، اون رو جلوی خودت پرت میکنی و شلپ! میافتی تو آب و تموم.»
مشتری سیبیلو حرف او را تأیید کرد: «خیلی جالبه.»
میشیما دستی به پیشانی و کلهٔ بیمویش کشید و به حرفش ادامه داد: «اینها رو خودم اینجا توی زیرزمین درست میکنم و یه گوشهش اسم مغازه رو مینویسم. خودتون نگاه کنید. نوشته شده مغازهٔ خودکشی. با این بلوکهای سیمانی حتی میتونید خودتون رو از پنجره پرت کنید پایین.»
مشتری ماتومبهوت شده بود. نگاهش به میشیما بود. میشیما لبخند کج و وارفتهای تحویل او داد. ابروهایش را بالا برد و گفت: «بله، بله، بله، بلوکهای سیمانی شما رو سنگینتر میکنن. چون همونطور که میدونید قبلاً وقتی شبها باد و طوفان شدید میشد و افراد سبک وزن خودشون رو از پنجره پرت میکردن پایین، فردا صبحش میدیدی که بهطرز مسخرهای با پیژامه روی شاخه درخت گیر کردن یا اینکه از تیر چراغ برق یا بالکن همسایههاشون آویزون شدن. اما بلوک سیمانی مغازهٔ خودکشی به قوزک پای شما وصل میشه و با اون شما صاف رو زمین میافتید.»
«درسته.»
«عصرها اغلب پردهٔ اتاقم رو کنار میزنم و میبینم که مردم دارن از بالای برجهای شهرک خودشون رو پرت میکنن پایین. اگه بلوک سیمانی ما رو به پاهاشون ببندن وقتی دارن سقوط میکنن شبیه ستارهٔ دنبالهدار میشن. حالا فکرش رو بکنید شبی که تیم ملی ببازه از بالای برجهای شهرک انگار شن و ماسه میریزه پایین. واقعاً زیباست.»
لوکریس کنار صندوق ایستاده بود و با ابروان گره خورده و چشمهای تیرهٔ زیبایش به حرف همسرش گوش میداد. با خودش فکر کرد که: «ممکنه این اتفاق برای آلن هم بیوفته؟»»
حجم
۱۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود