دانلود و خرید کتاب صوتی و هر روز صبح راه خانه دور و دورتر میشود
معرفی کتاب صوتی و هر روز صبح راه خانه دور و دورتر میشود
فردریک بکمن، نویسنده معروف و محبوب این روزها در کتاب و هر روز صبح راه خانه دور و دورتر میشود، داستان پیرمردی که دچار آلزاریمر شده را بازگو میکند.
درباره کتاب صوتی فردریک بکمن
پیرمرد دچارآلزایمر است و خاطراتش به مرور زمان کمرنگ و کمرنگتر میشوند و راه خانهاش برایش هر روز دورتر و دورتر به نظر میآید؛ اما او نوهای دارد که خیلی برایش عزیز است و خاطرههای خوبی با او دارد، همین موضوع او را به زندگی امیدوار کرده است.
بکمن در این داستان از ترس فراموش شدن و فراموش کردن گفته است. از عشق که همیشه دست در دست ترس پیش میرود. عشقی که نوع آن با داستانهای عاشقانه همیشگی متفاوت است.
بکمن از عشق یک پدربزرگ به نوهاش و یک پدر به پسرش میگوید و از خداحافظی آرام او با عزیزانش. بکمن درباره انگیزهاش از نوشتن و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود گفته است:
زمانی یکی از بتهای زندگی من گفت: «یکی از بدترین چیزهای پیری این است که دیگر هیچ ایدهٔ تازهای به ذهنم نمیرسد». این کلمات را هیچگاه فراموش نمیکنم زیرا که بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم. حدس میزنم که تنها من نیستم که چنین ترسی دارد. نژاد انسان به شکلی عجیب از پیرشدن بیشتر میهراسد تا از مردن. این اثر جذاب و لطیف را با صدای لیلا موسوی بشنوید.
خواندن کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات جهان و دوستداران رمان.
درباره فردریک بکمن
کارل فردریک بکمن نویسنده و وبلاگنویس سوئدیست که در دوم ژانویه ۱۹۸۱ در استکهلم به دنیا آمده است. پیشترها شهرت بکمن در سوئد بهخاطر وبلاگنویسی بود. او برای روزنامههای مختلف مقاله مینوشت و همکاریاش را با مجله مترو هم شروع کرد.
در سال ۲۰۱۲ کتاب مردی به نام اوه را نوشت که همان سال بیش از ۶۰۰ هزار نسخه از آن فروش رفت. این کتاب در حال حاضر به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده، رتبه اول پرفروشهای سوئد و نیویورک تایمز را از آن خود کرده و فیلم برگرفته از کتاب با همین نام در ۲۰۱۶ در سینماهای جهان اکران شد.
ترجمه فارسی رمان مردی به نام اوه توسط نشرنون، تندیس و چشمه منتشرشدهاست که در ایران نیز با استقبال زیادی روبرو شدهاست.
بکمن با همسر ایرانی خود دو فرزندش ساکن سوئد است و از آثار دیگر او میتوان به تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند، مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است، بریت ماری اینجا بود و شهر خرسها اشاره کرد.
بخشی از کتاب صوتی و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود
چشمان پیرمرد بهطور عجیبی خالی است. ناامیدانه به شقیقههایش میزند. پسرک دهان باز میکند که چیزی بگوید ولی وقتی این صحنه را میبیند جلوی خودش را میگیرد. در عوض آرام مینشیند و همان کاری را میکند که پدربزرگ یادش دادهبود اگر گم شد انجام دهد: محیط اطرافت را زیر نظر بگیر، دنبال ردپاها و سرنخها بگردد.
نیمکت در احاطۀ درختان است چون بابابزرگ عاشق درختهاست، چون درختها اهمیتی به افکار آدمها نمیدهند. شبحی از پرندهها از آنها بالا میآیند و در آسمان پخش میشوند و با اطمینان بر باد تکیه میزنند. یک اژدها میدان را میپیماید، خوابآلود و سبز، و یک پنگوئن با رد دستی شکلاتی روی شکم در گوشهای بهخواب رفته است. یک جغد مهربانِ یکچشم هم کنار او نشسته است. نوآ همه را میشناسد. مال او هستند. اژدها را بابابزرگ درست وقتی که به دنیا آمد به او داده بود، چونکه مامانبزرگ گفتهبود اژدها برای نوزاد اسباببازی توبغلی مناسبی نیست و بابابزرگ هم گفتهبود که او هم یک نوۀ مناسب نمیخواهد .
زمان
۱ ساعت و ۳۸ دقیقه
حجم
۱۳۵٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱ ساعت و ۳۸ دقیقه
حجم
۱۳۵٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
من تا میام چشامو ببندم و با آرامش گوش کنم تا شاید خوابم ببره ولی یه دفعه وسطش چندبار یه صدای کلفت ترسناک میاد که تبلیغ ناشر و میکنه 😐😑
پر از احساسات قشنگ🥲❤
کتابی پر از تشبیهات و خیال پردازی ها زیبا و پرمعنا و همانند سایر آثار بکمن، با نگاهی تازه به زندگی و مرگ
از لحاظ روانی دارای کلی حس خوبه گوش کنید
خوب به بالا