کتاب خوشبختی انقلاب بزرگی است
معرفی کتاب خوشبختی انقلاب بزرگی است
کتاب خوشبختی انقلاب بزرگی است نوشتهٔ هاکان منگوچ و ترجمهٔ شهرزاد صدر است و نشر گویا آن را منتشر کرده است. «نور از زخمها وارد میشود.»
درباره کتاب خوشبختی انقلاب بزرگی است
کتاب خوشبختی انقلاب بزرگی است شامل ۳۰ بخش است. هر بخش دربرگیرنده آموزههای مهم و تأثیرگذاری است. اگر واقعاً دل به این تعالیم دهیم هرکدام بهرهای بینظیر برای روح و جان ما هستند. هرکدام از بهرهها با داستانهایی زیبا و دلنشین همراه شدهاند تا چکیده آن موضوع کاملاً در روح ما حک شود.
عنوان اصلی این کتاب در زبان ترکی استانبولی «آنکه خودش را با تو پیدا کرد ازآن توست، باقی مسافرند» است.
فلسفه زندگی هاکان منگوچ بر مبنای امید و به اشتراکگذاری امید است. او معتقد است امیدوار بودن فقط مثبتاندیشی ساده نیست، ندیدن مشکلات و سختیها هم نیست. امید داشتن یعنی با وجود تمام احتمالات بهجای لعن و نفرین به تاریکی برای گسترش خوبی اقدام کردن است. وی معتقد است تا زمانی که حتی یک نفر در دنیا به امید باور داشته باشد؛ امید زنده خواهد ماند، در ضمن آن شخص میتوانی تو باشی.
به خاطر همین بهجای لعنت به تاریکی، شمعی برای گسترش نور روشن کن. او نویسندهای است که میخواهد این شمع را روشن نگه دارد.
به قول مولانا: وقتی شمعی، شمع دیگری را روشن میکند از نور او چیزی کم نمیشود بلکه برعکس سببِ روشنی تاریکی میشود.
نظراتی دربارهٔ هاکان منگوچ
«کتابهایش را برای بیمارانم بهعنوان نسخه تجویز میکنم. چه خوب که هستی هاکان منگوچ.»
پروفسور زینب دمیرچای
«هاکان منگوچ شخصیتی کاملاً مناسب را برای کاری که انجام میدهد دارد، پر از انعطاف و لطافت؛ با صبر و حوصله است. هاکان تمام توصیههایش را در درونش و در زندگیاش اجرا کرده است و این عمل او را خاصتر میکند.»
متخصص روانشناسی عذرا ازمجی
«اینکه انسان بخواهد خودش را ارزشیابی کند کار آسانی نیست وقتی میخواهیم چنین کاری بکنیم شاید نتوانیم منصف باشیم. در این کتاب مجالی داریم تا با نگاهی مثبت به خود و حسی بهتر، به داشتههای خود پی ببریم. اگر این کتاب را مانند سفری ببینی، در آن خود را کشف خواهی کرد و در این سفر تنها کسی که میخواهی همراهت باشد هاکان منگوچ است. حتی زمانی که اعتمادمان را به خودمان از دست داده باشیم هاکان کنار ما خواهد بود و نکته زیبای این ماجرا این است که موفقیت را نه به خودش بلکه به شما نسبت خواهد داد.»
سِرهات آکپینار، بنیانگذار دانشگاه آمریکایی گیرنه
خواندن کتاب خوشبختی انقلاب بزرگی است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به آموزههای مولانا علاقه دارید اما میخواهید با آنها در شکل و قالب جدیدی آشنا شوید این کتاب را بخوانید.
درباره هاکان منگوچ
هاکان منگوچ نویسنده اهل ترکیه در بسیاری از کشورهای جهان شناخته شده است، کتابهای او در ۱۱ کشور ترجمه شده و با استقبال بسیاری روبهرو شده است. او هم نویسنده هم موزیسین بوده و دانشکده تصوف را راهاندازی کرده است.
این نویسنده درباره تصوف مطالعه و تحقیق بسیار کرده و آن را به علاقهمندان این مکتب بهخوبی نشان داده و در این راستا نیز دانشکده تصوف را در شهر گیرنه قبرس تأسیس کرده است و به عنوان مدیر گروه این بخش فعالیت میکند. وی به موزیک بسیار علاقهمند بوده وعلاوه بر ساخت آهنگ، سازهای نی و پیانو را با چیرهدستی مینوازد.
بخشی از کتاب خوشبختی انقلاب بزرگی است
«یک روز وزیر و پادشاه طبق معمول همیشه باهم به شکار رفته بودند. وزیر دانا تفنگها را پر کرده و به پادشاه میداد و پادشاه هم به سمت شکار شلیک میکرد.
وزیر دانا وقتیکه داشت تفنگی را پر میکرد ناخواسته مرتکب خطایی شد و به سمت دست پادشاه شلیک کرد. تفنگ منفجر شد و انگشت اشاره پادشاه از دستش جدا شد.
وزیر از این اتفاق بسیار ناراحت و متأسف گشت. اما باز گفت: سلطانم؛ مرا ببخشید اما در هر اتفاقی خیری نهفته است، لطفاً ناراحت نشوید.
پادشاه با عصبانیت و درد فریاد زد و گفت: نخیر، در هر چیزی خیری نیست مگر نمیبینی انگشتم را از دست دادم.
پادشاه که از دست دوست دوران کودکی خود بسیار عصبانی شده بود و نمیتوانست خشمش را کنترل کند، دستور داد وزیر دانا را به زندان بیندازند.
وزیر یک سال تمام در زندان ماند.
روزی پادشاه برای شکار به منطقه دور و دیگری رفت که در آنجا قبایل آدمخوار زندگی میکردند. ناگهان آدمخوارها به آنها حمله و شاه و اطرافیانش را اسیر کرده و به روستای خود بردند. آدمخوارها دست و پای آنها را بسته، در میدان روستا هیزمهایی روی هم انباشته کرده و وسط هیزمها، دکلی درست کردند و پادشاه و افراد او را به دکل وسط هیزمها بسته و آماده شدند تا هیزمها را آتش بزنند. ناگهان یکی از آنها متوجه شد که پادشاه انگشت اشاره ندارد و شروع کرد به داد و فریاد کردن.
طبق باورهای آن قبیله، انسانی که عضوی از بدن آن ناقص شده باشد قابل خوردن نیست و اگر آنها چنین انسانی را بخورند دچار لعنت و نفرین میشوند و اتفاقات خیلی بدی به سراغ آنها میآید. به خاطر ترس از همین موضوع طناب دور پادشاه را باز کرده و او را آزاد کردند، اما بقیه را پخته و خوردند.
پادشاه بهسختی به کاخ خود برگشت. به لطف انگشت بریده شده خود از مرگ نجات پیدا کرده بود. او دریافت که به دوست دوران کودکیاش یعنی وزیر دانا جفا کرده و اکنون از این موضوع پشیمان شده بود.
دواندوان به سمت دوست قدیمی خود رفته و بلافاصله او را از زندان آزاد میکند و تمام اتفاقاتی را که بر سرش آمده بود یکییکی برای او تعریف میکند.
درپایان میگوید: "حق با تو بود، مرا ببخش. در قطع شدن انگشت من حقیقتاً خیری نهفته بود. من به تو ناحقی کردم درحالیکه تو زندگیام را نجات دادی.
وزیر به پادشاه میگوید: "در هر کاری خیری نهفته است. شما ناراحت نباشید من شما را بخشیدم. همانگونه که در قطع شدن انگشت شما خیری نهفته بود در زندانی شدن من نیز خیری نهفته است".
پادشاه میپرسد: اما تو زندگی مرا نجات دادی اگر تو نبودی اکنون من در این دنیا نبودم درصورتیکه من در مقابل این کار خوب، تو را به زندان انداختم. حال به من بگو ببینم خیر در کجای موضوع است؟
وزیر درحالیکه خیلی از خودش مطمئن بود سرش را تکان داد و گفت: سرورم اگر شما مرا به زندان نینداخته بودید من هم آن روز حتماً همراه شما به شکار میرفتنم و ازآنجاییکه در اعضای بدن من نقصی وجود ندارد حتماً از طرف آدمخوارها خورده شده بودم. ازاینرو زندانی کردن من از طرف شما برای من بسیار پربارتر بوده است.»
حجم
۱۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه