کتاب غول های برفی
معرفی کتاب غول های برفی
کتاب غول های برفی نوشتهٔ استیون باتلر و ترجمهٔ زهرا عالمی است. کتاب کوله پشتی این جلد دوم از مجموعهٔ «هتل نامرئی» را برای نوجوانها منتشر کرده است.
درباره کتاب غول های برفی
کتاب غول های برفی جلد دوم از مجموعهٔ «هتل نامرئی» است. این رمان در ۳۱ فصل نوشته شده است. عنوان برخی از این فصلها عبارت است از «جشن تروگمانایی بهیادماندنی»، «تروگمانای به سر رسید!»، «تا اینجای داستان را خواندهاید»، «تروگمانای به سر رسید!» و «مادلین مالونی وارد میشود». این رمان از روزی آغاز میشود که خبر بدی تمام برنامههای جشنِ بزرگِ خانوادهٔ «بانیستر» را بر هم میزند. این خانواده که در حال تدارک برای جشن بزرگِ تورگمانا در طولانیترین روز تابستانی بودند و قرار بود پذیرای مهمانانِ عجیبوغریب بسیاری در هتلشان باشند، حالا باید با بهمنی که در راه است دستوپنجه نرم کنند. روایت استیون باتلر همراه با تصویرگری «استیون لنتون» جذابیت مضاعفی به این رمان بخشیده است.
خواندن کتاب غول های برفی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غول های برفی
«آکیولس پرید روی سنگ پیشخان. بعد لبخندزنان رو به ارواح تحت کنترلش بشکنی زد تا دوباره دست به کار شوند. گروگبا در کنار پیشخان به خانم لئونورا و نوریس نالان پیوست و هر سه دستانشان را به سمت سنگ بردند.
آکیولس گفت: «حالا میریم بالا!» بعد وقتی شروع به بالا رفتن کردند، برگشت و پوزخندی به ما زد.
به پدر و مادرم نگاه کردم که هنوز با آن شاخههای پیچان درگیر بودند. امکان نداشت بتوانیم بدون کمک کسی خودمان را آزاد کنیم.
آکیولس پیشخان را بالا و بالاتر برد و نانسی جیغ زد: «تو نمیتونی همچین کاری بکنی، ای پوسیدهٔ بدبخت!» او هم مثل ما کاری از دستش برنمیآمد. دستها و پاهایش به اینطرف و آنطرف تکان میخوردند، اما شاخهها او را محکم گرفته و نمیگذاشتند برود. «یکی جلوشون رو بگیره!»
صدای زینگری بود که به نانسی جواب داد.
وقتی زینگری با آنچنان صدای بلندی که تا به حال نشنیده بودم غرش کرد، نزدیک بود سکته کنم.
نه، اشتباه شد. غرش نبود... صدایش بیشتر شبیه گفتن یک هوووووووی خیلی خیلی بلند بود. صدا بین دیوارها طنین انداخت و قندیلهایی را که از همهجا آویزان بودند به لرزه درآورد. تودههای یخ از هر طرف شروع به ریزش کرده و به سطح زمین برخورد کردند.
هووووووووو!
وقتی بالاخره نفس کم آورد و فریادش را قطع کرد همه به او خیره شده بودند. حتی آکیولس و ارواح هم وسط زمین و هوا ماتشان برده و با تعجب به پایین نگاه میکردند.
آکیولس خندید: «ها!» با حالت تمسخرآمیزی گفت: «این قرار بود نجاتت بده؟ این آواز خوندنهای زشت به درد نمیخوره! جونور زشت کثیف!»
زینگری با چشمک شیطنتآمیزی گفت: «من که آواز نمیخوندم، آلکیش داشت میخوند.»
آکیولس گفت: «چیچی؟» دهانش را باز کرد تا حرفش را ادامه بدهد، اما با صدای سمهایی که مثل رعدوبرق میآمدند ساکت شد.
زینگری داد زد: «تو هنوز غولهای برفی رو نشناختی!»
گرووووووووووووووووم!
پیش از اینکه کسی فرصت کند و از سر راه کنار برود، آلک قطبی با سرعت از راهروی منتهی به آشپزخانه وارد شد. شاخهای بزرگش در فاصلهٔ بین دیوارها جا نمیشد و تکههای بزرگی از سنگ و آجر را از هر طرف دیوارها کَند.
«هوووووووووووووو!» آلک هوو کشید و بخار از سوراخ بینی پهنش خارج شد. هووووووووووووووو!
زینگری به سمت آلک غولپیکر داد زد: «ارابه!» و با دست آزادش به سمت خانهٔ کوچک مادلین مالونی اشاره کرد. «بشکنش، بازش کن!»
«هوووووووووووووووو!» آلک قطبی به سمت کلبهٔ چوبی کوچک چرخدار رفت و به چابکی و با حرکت شاخش، دیوار جلویی را شکست. تکههای چوب و تارعنکبوت پارهشده روی زمین افتادند و مرغهای ترسیدهٔ مادلین مالونی هم قدقد میکردند و به اینطرف و آنطرف بال میزدند.»
حجم
۹۹۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۹۹۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه