کتاب هتل نامرئی
معرفی کتاب هتل نامرئی
کتاب هتل نامرئی نوشتهٔ استیون باتلر با ترجمهٔ زهرا عالمی و ویرایش سمیرا امیری در انتشارات کتاب کوله پشتی به چاپ رسیده است. تصویرگری این اثر را استیون لنتون بهعهده داشته است.
درباره کتاب هتل نامرئی
در هتل نامرئی عجیبوغریببودن، از عادیبودن هم عادیتر است! این هتل به موجوداتی جادویی اختصاص دارد و مدیریت آن بهعهده فرانکی بانیستر و البته والدینش است. روزی خبر میرسد که شاهزاده گابلینها میخواهد به هتل نامرئی بیاید و این چالش بزرگی برای خانوادهٔ بانیستر محسوب میشود. چراکه باید در مدت خیلی کوتاهی هتل را برای ورود این مهمان نهچندان خوشاخلاق، آماده کنند.
استیون باتلر، نویسنده، بازیگر، صداپیشه و برندهٔ جایزهٔ کودکان و مجری برنامهٔ بزرگترین نمایشگاه کتابِ روز جهانی کتاب است. مجموعه کتابهای او با نام بوی گند اشتباهی، در فهرست برندگان جایزهٔ معتبر رود دال فانی قرار دارد.
استیون لنتون علاوه بر طراحی تمام موجوداتی که در این کتاب میبینید، مجموعههای شیفتی امسیگیفتی و اسلیپری سم و کتاب داستانهای فرانک کوترل بویک را تصویرسازی کرده است.
کتاب هتل نامرئی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
هتل نامرئی مناسب گروه سنی ج است. این کتاب به همهٔ دوستداران داستانهای فانتزی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب هتل نامرئی
«یک چشمم را باز کردم و نزدیک بود از دیدن کاشیهای سیاه و سفید که فقط چند سانتیمتر از صورتم فاصله داشتند بزنم زیر گریه.
نانسی گفت: «وای... چه خوب.» با خودش لبخندی زد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. من را روی زمین گذاشت و بعد با حرکت سریع دستش تار را پاره کرد، ایستاد و پیشبندش را مرتب کرد: «خیلی وقت بود تار خوب درست نکرده بودم، میشه برای دستکش بافتن ازش استفاده کنم...»
لحظهای آن پرش وحشتناک، کاری که داشتم میکردم و اینکه چرا با عجله به طبقهٔ پایین آمده بودیم را کاملاً از یاد برده بودم. بعد مامان را دیدم که کنار اوووف، غول هنرمند هتل، در آنطرف ورودی بزرگ دایرهایشکل ایستاده بود.
اوووف صدا زد: «سلام فرانکی.» دستهای بزرگ سبزش را تکان داد و سهواً گلدانی را که آنطرف میز پذیرش بود به زمین انداخت. گلدان شکست.
مامان داشت از پشت میز با تعجب به من نگاه میکرد. چشمهایش اندازهٔ فنجان چای شده بودند؛ انگار کندوی عسلی را با زنبورهایش قورت داده باشد.
خودم را روی پاهایم جمع کردم و سعی کردم پس نیفتم و حالم بد نشود. احساس میکردم کسی داخل سرم را با همزن، هم زده است. «مامان.»
مامان غر زد: «هیچ معلومه چه خبره؟ فرانکیس!» بدم میآید وقتی فرانکیس صدایم میزنند. هروقت توی دردسر افتاده باشم مامان و بابا اینطوری صدایم میکنند. این سلاح مخفیشان است. «خب، نمیگی؟ منتظرم.»
از دور فوارهٔ وسط پذیرش به سمت میز پذیرشی دویدم که او با عصبانیت با انگشتانش به آن ضربه میزد. اوووف هم از او تقلید کرد و با انگشتانش تپتپ روی میز زد اما به جای اخم کردن، نیشش را باز کرد.
مامان گفت: «ببینم تو دیوونهای؟» چهرهاش از حالت متعجب به عصبانی تغییر کرد. «باورم نمیشه تو و نانسی جلوی مهمونها بانجیجامپینگ میرفتین!» »
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
عالییییییی