دانلود و خرید کتاب مدرسه کنار جاده لوئیس سکر ترجمه آویشن امین صالحی
تصویر جلد کتاب مدرسه کنار جاده

کتاب مدرسه کنار جاده

نویسنده:لوئیس سکر
ویراستار:سمیرا امیری
امتیاز:
۱.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مدرسه کنار جاده

کتاب مدرسه کنار جاده نوشتهٔ لوییس سکر و ترجمهٔ آویشن امین صالحی و ویراستهٔ سمیرا امیری است. نشر کتاب کوله پشتی این کتاب را برای نوجوان‌ها روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب مدرسه کنار جاده

کتاب مدرسه کنار جاده (زیر سایهٔ ابر بدشگون) حاوی رمانی است که در ۳۰ فصل نوشته شده است. نویسنده توضیح داده است که این چهارمین کتاب دربارهٔ مدرسهٔ کنار جاده است. اولین کتاب حاوی قصه‌هایی از گوشه‌وکنارِ مدرسهٔ کنار جاده بود که سال‌ها پیش نوشته شده بود. این رمان با تصویرسازی‌های «تیم هایتز» منتشر شده است. عنوان برخی از فصل‌های این اثر داستانی عبارت است از «حواستان به گیره‌کاغذ باشد»، «فصلی کوتاه دربارهٔ کتابی طولانی»، «امتحان نهاییِ نهایی»، «بهترین مدیر دنیا!!!» و «کمدی که آنجا نبود».

خواندن کتاب مدرسه کنار جاده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ نوجوان‌ها پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مدرسه کنار جاده

«استیون به ساعت روی دیوار خیره شد.

نکند زورش نرسد و نتواند چکش آهنی را بلند کند؟ نکند آن را روی انگشت پایش بیندازد؟ نکند آن را روی انگشت پای آقای کیدزواتر بیندازد؟ ممکن بود اخراج شود!

جیسون از میز بغلی‌اش گفت: «نفس بکش.»

استیون نفس کشید.

به ساعت خیره شد.

نکند کسی تخته‌اسکیتش را در راه‌پله بگذارد؟ بعد ممکن است سر راهش، وقتی می‌خواهد برود و زنگ را بزند بخورد زمین. اگر پایش بشکند، آقای کیدزواتر برای دیر کردن، سرش داد می‌کشد!

راندی از میز آن‌طرفش گفت: «نفس بکش.»

استیون نفس کشید.

به ساعت خیره شد. گاهی به نظر می‌رسید که عقربه‌ها اصلاً تکان نمی‌خوردند. وقت‌های دیگر، در چشم به‌هم‌زدنی، نیم‌ساعت می‌گذشت.

در مدرسهٔ کنار جاده کار زمان حساب‌وکتاب نداشت.

برای ناهار خانم ماش پیتزا مُخ‌سوز درست کرده بود. استیون سهمش را خورد، اما یادش نمی‌آمد که خورده باشد. تنها نشانه‌اش این بود که خیلی تشنه شده بود و دهان و زبانش می‌سوخت.

در کلاس خانم جولز سر جایش نشست و به ساعت خیره شد.

جنی که دیر از ناهار برگشته بود، گفت: «ببخشید خانم جولز. نمی‌دونم تخته‌اسکیتم کجاست.»

استیون فریاد زد: «وای! نه!»

خانم جولز پرسید: «حالت خوبه استیون؟»

استیون نالید: «چرا باید من رو انتخاب می‌کرد؟»

مک پرسید: «اگه نمی‌خواستی این کار رو انجام بدی چرا دستت رو بالا بردی؟»

استیون توضیح داد: «بقیه هم دستشون رو بالا برده بودن. منظورم اینه اون لحظه هیجان‌زده بودم، اما الان...»

خانم جولز گفت: «پاهات یخ کرده‌ان.»

استیون با صدای بلند گفت: «بله!» مانده بود که خانم جولز از کجا می‌دانست. پاهایش مثل دو قالب یخ سرد بودند. جای تعجب نبود، او معلم بود! اما پاهای یخ‌زده چه ربطی به زدن زنگ داشت؟

خانم جولز گفت: «نفس بکش.»

استیون نفس کشید.

همیشه جمعه عصر بساط موسیقی در کلاس خانم جولز به راه بود. اعلام کرد: «ببخشید، امروز آلات موسیقی نداریم. اونها رو بردن که تمیز کنن و هنوز برشون نگردوندن.»

نکند زنگ را هم برای شستن فرستاده باشند؟ آن‌وقت باید یک روز دیگر آن را به صدا درمی‌آورد؟

کتی گفت: «نفس بکش.»

استیون نفس کشید.»

کاربر 7273132
۱۴۰۲/۱۰/۲۲

خیلی بده

حجم

۵۰۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۵۰۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۲۷,۵۰۰
۱۹,۲۵۰
۳۰%
تومان