کتاب کودکی به نام «این»
معرفی کتاب کودکی به نام «این»
کتاب کودکی به نام «این» نوشتهٔ دیوید پلرز و ترجمهٔ سرور قاسمی است. نشر چشمه این ناداستان معاصر آمریکایی دربارهٔ واقعیت ظلم به کودکان را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب کودکی به نام «این»
کتاب کودکی به نام «این» را روایت فراموشنشدنی از یکی از شدیدترین قضایای ظلم و تعدی به کودکان در تاریخ کالیفرنیا دانستهاند. این داستان را دیوید پلزر نوشته است؛ داستان خودش را؛ کسی که مادر بدون ثبات روانی و الکلیاش، وحشیانه او را کتک میزد و گرسنگی میکشید؛ مادری که معماهای شکنجهبار و غیرقابل پیشبینی را با او بازی میکرد؛ بازیهایی که او را تا سرحد مرگ کشانده و نیمهجان رها میکرد. این نویسنده در ازای زندهماندن میبایست نحوهٔ بازیکردن آن معماها را یاد میگرفت؛ زیرا مادرش دیگر او را نهتنها فرزند خودش به حساب نمیآورد، بلکه برده و پسر و «این» میدانستش. با چهار تا ۱۲سالگی این نویسنده در کتاب حاضر همراه شوید تا دربارهٔ واقعیت ظلم و تعدی به کودکان بیدار باشید.
خواندن کتاب کودکی به نام «این» را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان معاصر آمریکا و قالب زندگینامه و خاطرات پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کودکی به نام «این»
«من واقعاً زنده هستم.
همچنان که رودرروی زیبایی بیپایان اقیانوس آرام ایستادهام، نسیم دم غروب از سمت تپههای پشت سر میوزد. مانند همیشه، این روزی زیبا است. خورشید آخرین اشعههایش را فرو میبرد. همین حالاست که جادو به وقوع بپیوندد. آسمانها آمادهاند تا با شکوه شعلهور شوند، در حالیکه از آبی ملایم به نارنجی تیره تغییر میکنند. با نگاه کردن به غرب، با حیرت به قدرت مسحور کنندهٔ موجها خیره میشوم. پیچش عظیمی در حال شکل گرفتن است، آنگاه با برخورد رعدآسایش با ساحل درهم میشکند. لحظاتی پیش از اینکه پاهایم در آب کفآلود سفید تقریباً غرق شوند، رطوبت نامرئی به صورتم ضربه میزند. براثر فشار موج، کف جوشان بهسرعت فروکش میکند. ناگهان، تکه چوبی با آب به ساحل کشیده میشود. شکل پیچیدهٔ عجیبی دارد.
چوب پر از فرورفتگی است، ولی از زمانی که در زیر آفتاب گذرانده نرم و بیرنگ شده. خم میشوم تا آن را بردارم. همین که انگشتانم به آن نزدیک میشوند، آب به آن دست یافته و چوب را دوباره به دریا میکشد. برای یک لحظه، بهنظر میرسد انگار چوب برای ماندن در ساحل مبارزه میکند. قبل از رسیدن به آب اثری از خود برجای میگذارد، جاییکه قبل از تسلیم شدن در مقابل اقیانوس شدیداً بالا و پایین میجهد.
آن چوب مرا به شگفتی میاندازد، با فکر کردن به اینکه چهقدر زندگی گذشتهام را بهخاطرم میآورد. شروعم بیش از حد متلاطم بود، بههر سو هل داده و کشانده شدم. هر چه وضعیتم ترسناکتر میشد، بیشتر احساس میکردم انگار نیروی سهمگینی مرا درون موج زیرکشی فرو میبرد. تا آنجاییکه میتوانستم مبارزه کردم، ولی بهنظر میرسید آن چرخه هرگز پایان نمییافت. تا اینکه ناگهان، بدون هشدار، آزاد شدم.
من خیلی خوشبختم. حالا گذشتهٔ تاریکم را پشت سر نهادهام. به آن بدی که بود، حتا آنموقع میدانستم، با درنظرگرفتن کلیه جوانب، روش زندگیام تغییر خواهد کرد. به خودم قول دادم که اگر از وضعیتم زنده بیرون بیایم، باید برای خودم کسی میشدم.
بهترین کسی میشدم که میتوانستم باشم. امروز من هستم. اطمینان حاصل کردم که از گذشتهام دست بکشم، با قبول کردن این واقعیت که آن قسمت از زندگیام فقط یک شعاع کوچک از زندگیام بود. میدانستم گودالی سیاه آنجا بود، منتظر فرو بلعیدنم و تا ابد سرنوشتم را در دست داشتن ــ ولی فقط اگر به آن اجازه میدادم. من کنترل مثبت را بر زندگیام اختیار کردم.
خداوند پشتیبان من است. سختیهای گذشتهام از درون مرا شدیداً قوی کردهاند. بهسرعت با هر شرایطی تطابق یافتم، آموختم تا چگونه از یک وضعیت بد نجات بیابم. راز انگیزش باطنی را یاد گرفتم.»
حجم
۱۰۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۰۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب کوتاهی بود که داستان پسربچه ای رو روایت میکرد که به دلیل بیماری روانی مادرش اذیت و آزار میشد. مادرش در عدم حضور پدر و دیگران بچه رو مورد شکنجه های زیادی قرار میداد. در طول کتاب به مواردی اشاره