کتاب سنا
معرفی کتاب سنا
کتاب سنا نوشته دینا نظرزاده است. این کتاب داستان زندگی دختری است که از خانواده جدا میشود اما نمیداند حقیقت و آرامش کجا است.
دباره کتاب سنا
نوینسده در مقدمه توضیح میدهد یکی از موضوعاتی که زمان طولانی برایش مشغولیت ذهنی ایجاد کرده، انگیزه افرادی بود که با وجود شرایط قابل پذیرش خانوادگی دچار دلسردی شده و عکسالعملهای نامتعارفی از خود بروز میدهند، هر یک به شکلی به دنبال مناسبات خانوادگی در بیرون از خانواده هستند و حتی بعضی از آنها از محیط خانواده رها شده، زندگی در شرایط دیگر، بودن در بین دوستان خود را ترجیح میدهند.
از این رو و با توجه به طرح داستانی کلی و جامعی که در ذهن داشته است شروع به تحقیق در مورد درونیات، افکار و احساسات دختران و پسرانی کردم که اغلب نسبت به شرایط خانوادگی خود معترض بودند و افراد خانوادهشان را دوستِ خود نمیدانستند. مقالات، کتابها و مطالب زیادی را از نظر گذراندم و در باب روابط انسانی و اجتماعی مطالعه کرد، با چندین دختر و پسر صحبت کرد و تا حد امکان سعی در درک احساسات آنها داشت. حدود یکسال بعد، اولین خطوط رمان سنا شکل گرفت. و به تدریج آنچه که از درونش برآمد به رشته تحریر درآورد.
سنا سرنوشت دختری را روایت میکند که در جستجوی یافتن آرامش و خوشبختی، خانوادهاش را ترک میکند و بسوی آیندهای نامعلوم میشتابد. سپیده که همچون نامش یک لوح سپید است وارد هزار توی ناشناختهای میشود به اسم جامعه و با موانع موجود میجنگد. این داستان در خوشبینانهترین حالت ممکن، نگاشته شده و با اضافه کردن جنبههای داستانی از شکل یک نسخه مستند خارج شده تا جذابیت کافی و خیالی بگیرد اما هدف اصلی آن بیان رسیدن انسان به تعالی و تکامل انسانیست که از آن با واژه سنا و به تعبیر دیگر نور یاد میشود. این نور زمانی در قلب سپیده روشن میشود که به نقطه آغاز رجعت میکند، یافتن امنیت در آغوش خانواده.
خواند کتاب سنا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سنا
صبوری اولین درسی بود که باید میآموخت.
هوای داخل کوپه به قدری خفقانآور و غیرقابل تحمل شد که از جا برخاست و به بیرون رفت. چند نفر دیگری به جز او در راهروی واگن ایستاده بودند و از پنجره مناظر خارج از قطار را تماشا میکردند. آثار خستگی به خوبی در چهرهاش هویدا بود.
سپیده مهدیان نام و فامیلی بود که سالهای متمادی بر صفحهی اول شناسنامهاش نقش داشت، روزها و شبها به سرنوشت بیرنگ و رویش اندیشیده و دو سال تمام خود را در این قطار تصور کرده بود. چشمش به کفشهای کهنه و واکس نخوردهاش افتاد که همچون تن رنجورش خسته بودند. میدانست بین ماندن، با نداری جنگیدن و گریختن از تقدیر تلخی که قابل تغییر نبود راه دوم را برگزیده است. هوا رفته رفته گرمتر میشد و باید خود را برای رویارویی با شهری شلوغ و گرم آماده میکرد. به یاد داشت از دوران کودکی همیشه آرزوی دیدن تهران، خیابانهای بزرگ و اماکن پر رفت و آمد آن را در دل داشته است.
چرا نباید در خانوادهای مرفه به دور از غمها و رنجهای متداول خانوادهای که در آن بزرگ شده بود به دنیا میآمد و با فقر آشنایی نداشت؟..... این سؤالی بود که بارها و بارها آن را در ذهن مرور کرده بود. مهم نبود روزی به جمع اغنیا بپیوندد و یا دختری بیپول و ندار باقی بماند، میخواست درد و غم مادری رنجور و پدری زمینگیر را نبیند و اگر دردی هست فقط برای خودش باشد. میخواست مطمئن شود که میتواند مستقل و تنها خوشحالتر از پیش زندگی کند.
نفس عمیقی کشید و به آیندهای دل بست که هیچ نشان روشنی از آرام بودن آن نداشت.
***
حدود یک ساعت میشد که بیرون کوپه منتظر ایستاده بود. با این که میدانست ستاره در ایستگاه انتظارش را میکشد اما دلشورهی عجیبی داشت. وقتی به یاد عزیمت شتاب زدة صبح هنگام افتاد که چگونه بار و بنة مختصرش را به طور پنهانی جمع کرده بود و با اندک پساندازی که داشت برای همیشه از خانه بیرون آمده بود عرق سرد به روی پیشانیاش نشست. تنها دلخوشیاش به این بود که مادر و سایر افراد خانواده نشانی ستاره را نداشتند و فقط از سکونت او در تهران مطلع بودند.
صبح زود به حرم رفت و از ضامن آهو مدد خواست. قصد داشت تصمیم مهمی را در زندگیش به سر انجام برساند. برای این که بتواند نظر مساعد ستاره را جلب نماید حدود یک سال زمان صرف کرده بود. ستاره مدام از زندگی سخت در تهران برایش گفته بود و این که باید یاد بگیرد چطور مثل یک گرگ جسور باشد. او میترسید.
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۰۳۱ صفحه
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۰۳۱ صفحه