دانلود و خرید کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها! نصرالله قادری
تصویر جلد کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها!

کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها!

امتیاز:
۳.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها!

کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها! نمایشنامه‌ای نوشتهٔ نصرالله قادری و ویراستهٔ محبوبه قاسمی ایمچه است و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها!

کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها! با قلم آقای نصرالله قادری، از نمایشنامه‌نویسان و کارگردان‌های مطرح تئاتر کشور روایت می‌شود. این نمایشنامه در خصوص حادثه تروریستی سرچشمه و همچنین زندگی و شخصیت شهید بهشتی است که تمام وقایعی که در نمایشنامه روایت می‌شوند مستند به کتاب‌هایی است که درباره ایشان نوشته شده و یا برگرفته از اسنادی است که که در رابطه با حادثه تروریستی سرچشمه وجود دارد.

خواندن کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران نمایشنامه‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تنهاترین مظلوم، مظلوم ترین تنها!

«علی: ... من پیچیده‌ترین عملیات تروریستی ممکن را طراحی کردم و به سرانجامش رساندم. بمب‌گذاریِ من بر اساس مهندسیِ انفجار تنظیم شده بود. من ... من ...

صدای انفجار بیداد می‌کند. قارچ رشد می‌کند و تا دلِ آسمان می‌رود. صدایی رسا از دلِ انفجارِ سهمگین به گوش می‌رسد:

صدا: الله اکبر.

ماهْ خون می‌گرید. ماهی از خاک سوی افلاک می‌رود. ماهِ آسمان سوی زمین می‌آید. دو ماه در دلِ هم حلول می‌کنند. از دلِ انفجار، ستاره‌هایی به سوی آسمان پَر می‌کشند. ماهِ زمین و آسمان یکی‌شده در دلِ آسمان به رنگ آبی آب می‌درخشند. ستاره‌ها در سماعی عاشقانه گِردِ ماه می‌رقصند. انورآ و موروام می‌آیند. اسلحه خود را به سوی علی می‌گیرند و دو گلوله شلیک می‌شود. آن‌ها می‌گریزند. رعد و برق. لحظه‌ای بعد، علی کفِ پیاده‌رو خوابیده و با پارچه سیاهی جسدش پوشانده شده است. صدای آژیر آمبولانس و اتومبیل پلیس به گوش می‌رسد. دو نفر سپیدپوش جسد را روی برانکاردی می‌گذارند و حرکت می‌کنند. حالا جسد وسط صحنه زیر نور مدوّری دیده می‌شود. دری باز می‌شود و لحظه‌ای بعد «پلوشه» وارد می‌شود. همراه او پلیسی هست. کنار جسد می‌رسند. پلیس پارچه سیاه را از روی صورت علی برمی‌دارد. پلوشه دقیق به جسد نگاه می‌کند و بعد به نشانه تأیید سرش را تکان می‌دهد. نور آرام می‌میرد. نور متحرکی پلوشه را همراهی می‌کند. او به جلوی صحنه می‌آید. رو به ما می‌ایستد. هیچ احساسی در کلام و صورتش قابل مشاهده نیست. خشک و رسمی، لحظاتی به ما خیره می‌شود. سپس:

پلوشه: آن مرد که کشته شد شُوی من بود؛ از زمین ایران. اینجا که مُرد هُلند است؛ شهر آلمیره. من از خاک افغانم. دیرسالی است که اینجا وطن دارم. ما همین جا وصلت کردیم. ما یک پسر داریم. او بیست‌ساله است.

سکوت.

من می‌دانم چرا کُشته‌اش کردند.

مکث.

من از پس سال‌ها بی‌خبری، به سال ۲۰۰۰، نگاره‌ای از او در مطبوعه اینجا دیدم و از هویتش خبردار شدم. می‌دانستم که او از مرگ جان سالم به در نمی‌برد!

مکث.

این مَرد که مُرد علی معتمد بود. اما نبود. این نام عاریتی بود. سگ‌کُشش کردند!

همه جا تاریک می‌شود. بر پرده سیاه قارچ انفجار می‌درخشد. غوغایی است. صدای مردمان به گوش می‌رسد. از دل پرده سپید، بانو «عزت‌الشریعه» همراه نوری متحرک به سوی ما می‌آید. روبه‌روی ما می‌ایستد. صورتش بارانی است. بغض به گلو دارد. مستقیم با ما سخن می‌گوید:

عزت‌الشریعه: ماهِ مهربانِ من آنجا شهید شد؛ روز هفتم، ساعت هشت‌ونیم شب. او به دست شقی‌ترین آدم زمان به شهادت نشست. بشری که مهربانِ من بسیار به او مهربانی کرد. مهربانِ ما به توطئه مثلث شوم زر و زور و تزویر شهید شد. و او حالا نزد خالقش روزی می‌خورد و من داغ به دل دارم به قاعده آسمان، بس که تنها بود و وقت سفر کنارش نبودم.

بغض امانش نمی‌دهد. سپس، بانو «معصومه‌بیگم» از بالابلند آسمان، سپیدپوش، نرم و آرام، پیش می‌آید. او را در آغوش می‌گیرد. صورتش را می‌بوسد و مادرانه او را با خود می‌برد.»

کاربر 7555069
۱۴۰۳/۰۱/۱۴

بسیارعالی

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۶۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۲۶۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

قیمت:
۱۰۹,۰۰۰
۵۴,۵۰۰
۵۰%
تومان