کتاب فصل سبز رستن
معرفی کتاب فصل سبز رستن
کتاب فصل سبز رستن نوشتهٔ مهدی سجودی مقدم است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است. این کتاب برگرفته از زندگی و خاطرات آمنه بهرامی نوا، به همراه اضافات و وقایع جدید است.
درباره کتاب فصل سبز رستن
این کتاب دربارهٔ زندگی سخت قربانیان حوادث اسیدپاشی است که مظلومانه در آتش جهل، شقاوت، کینهتوزی و خیرهسری سوختند. این کتاب زندگی و خاطرات آمنه بهرامی نواست. آمنه بهرامی نوا (زادهٔ ۷ مهر ماه ۱۳۵۶ در تهران) قربانی اسیدپاشی در ۱۲ آبان سال ۱۳۸۳ است. آمنه دارای کاردانی رشتهٔ الکترونیک در دانشگاه آزاد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر است که پس از فارغالتحصیلشدن در رشته الکترونیک مشغول به کار در شرکتهای مختلف مهندسی پزشکی شد.
او در سال ۱۳۸۳ مورد حمله اسیدپاشی فردی به نام مجید موحدی از همکلاسان سابق خود در دانشگاه قرار گرفت و این ماجرا منجر به نابینایی وی و از پی آن دادگاههای متعدد شد و در دادگاه نهایی با حضور سه قاضی ویژه قتل و جنایت، حکم قصاص همراه با ضمانت اجرای آن در بیمارستان دادگستری صادر شد که بازتاب گستردهای در رسانههای ایرانی داخل و خارج از کشور داشت.
خواندن کتاب فصل سبز رستن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند با زندگی یک قربانی خشونت اسیدپاشی و رنج و درد او آشنا شوند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فصل سبز رستن
از جا بلند شدم، مثل هرروز دوش گرفتم و کرِمهای مخصوص را روی صورتم گذاشتم. قطرهٔ چشمم را ریختم و عینک سیاهم را به چشمم زدم. بارانی سفیدم را خیلی دوست دارم. آنوقتها که میتوانستم دنیا و همهٔ قشنگیهای دنیا را ببینم، آن را با دوستی خریده بودم. به همراه شلوار لی خوشرنگی که از رنگ طوسی آن خیلی خوشم میآمد و معمولاً آن را میپوشیدم. امروز هم همان بارانی سفید و شلوار طوسی را پوشیدم. عصای سفیدم را نیز باید در دستم میگرفتم. بعد درِ اتاقم را قفل کردم، کلید را برداشتم، از صاحبخانهام، ماریا روسا خداحافظی کردم و بیرون آمدم.
عصازنان به پَنادریای نزدیک خانه، کافه آل فورنت یا کافه خانم جینا، رفتم.۳ اکثر صبحها، وقتی خیلی حوصله ندارم، به اینجا میروم و یک صبحانه مختصر و سبک سفارش میدهم؛ یک کیک کوچک کروسا با یک فنجان چای. همینطور که نشسته بودم، به فکر فرورفتم. امواج لغزان فکر و خیال مرا با خودش به دوردستها برد. به همهجای زندگی، گذشتهها، حال و آینده سر زدم. این روزها افکارم بسیار مشغول است. با پیدا شدن سروکلهٔ روزنامهنگارها و خبرگزاریها و شرایطی که بهطور طبیعی درست میکنند، زندگیام بهشدت درگیر شده است. از خودم پرسیدم که چطور شد به اینجا رسیدم. من، زندگی آرام و ساکتی داشتم. درحالیکه امروز شاهد زندگی شلوغ و پرماجرایی هستم. میدانم دادگاه سختی در پیش رو دارم. دادگاهی که باید تلاش کنم تا حکم قصاص جنایتکاری به نام مجید موحدی را در آن بگیرم ... و پسازآن باید تلاش کنم تا آن حکم را اجرا کنم ... آیا میتوانم ...؟!
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه