کتاب بادام
معرفی کتاب بادام
کتاب بادام نوشتهٔ وون پیونگ سون و ترجمهٔ فروزنده دولت یاری است. انتشارات باران خرد این رمان کرهای را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بادام
کتاب بادام حاوی یک رمان است که بهطور خلاصه دربارهٔ یک هیولا است؛ هیولایی که با هیولای دیگری ملاقات میکند. این رمان که در چهار بخش اصلی نوشته شده، با گفتن از روزی آغاز میشود که در آن، شش نفر مُردند و یک نفر زخمی شد. راوی که خودش هم یک هیولا است، میگوید که ابتدا مادر و مادربزرگ و سپس یک دانشجوی کالج که با عجله سعی کرده بود جلوی یک مرد را بگیرد و سپس دو مرد دیگر که حدوداً پنجاهوچند ساله بودند، مُردند. راوی از یک کشتار دیوانهوار میگوید. او میگوید که مردی خنجر را با شدت در سینهٔ خودش فرو کرد و مثل سایر قربانیان قبل از رسیدن آمبولانس مُرد.
خواندن کتاب بادام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۲۱ کره و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بادام
«زمان بهصورت چرخهٔ بیپایان فصول گذشت ... بهار، تابستان، پاییز، زمستان ... و دوباره بهار! مادر و مادربزرگ با هم دعوا میکردند، پس از مدتی با صدای بلند میخندیدند، سپس هنگام غروب دوباره ساکت میشدند. هنگامیکه خورشید آسمان را قرمز میکرد، مادربزرگ یک جرعه سوجو مینوشید و با رضایت میگفت: «آخیش!» و مادرم نیز به تقلید از او، صدایش را زمخت میکرد و برای تکمیل جملهٔ مادربزرگ میگفت: «خیلی عالیه!»
مادرم همیشه محبوب بود. حتی زمانی که به خانهٔ مادربزرگ نقلمکان کردیم، خواستگارهایش بیشتر شدند. مادربزرگ معتقد بود علت اصلی جذابیت او برای مردان ... علیرغم شخصیت خودمحورش ... این است که ظاهر او دقیقاً همانند جوانیهای خودش است. مادرم نیز با اخم تصدیق میکرد: «آره! مطمئناً مادربزرگت خیلی زیبا بوده!» اگرچه هیچکس وجود نداشت که صحت این عبارت را تأیید کند اما شخصاً بهشدت مشتاق بودم دربارهٔ خواستگارهای مادربزرگ بیشتر بدانم. آیا او نیز همانند مادرم رفتار میکرد و گاهی اوقات با خواستگارهایش بیرون میرفت؟ احتمالاً همیشه خواستگار به سمت او جذب شده و سپس بهمحض اینکه مادربزرگ به او وفادار میشد، رابطه تمام میشده است. مادربزرگ معتقد بود که همهٔ خواستگارها زمانی ناامید میشوند که مادرم از آنها حمایت پدرانه بخواهد.
مادرم لاغر بود. همیشه از خط چشم فندقی استفاده میکرد که باعث میشد چشمان درشت، گِرد و تیرهرنگش درشتتر به نظر برسند. موهای بلند و سیاهرنگش که کاملاً صاف بودند تا پایین کمرش میرسید و با هر حرکت همچون جلبک دریایی تکان میخورد. او همیشه از رژ لب قرمز استفاده میکرد، لبهایش همچون خونآشام سرخ بودند. چندین بار به سراغ آلبومهای قدیمی مادرم رفتم، ظاهر او از نوجوانی تا اکنونکه به چهل سالگی نزدیک میشد، تغییر چندانی نداشت: لباسهایش، مدل موهایش، حتی چهرهٔ او بدون تغییر باقیمانده بودند، گویی زمان بر او سپری نشده، البته به غیر از اینکه قدش چند اینچ بلندتر شده بود. او از لقب «دخترهٔ فاسد» که مادربزرگ بهکار میبرد ناراضی بود؛ بنابراین من نیز یک لقب جدید برایش در نظر گرفتم: «بانوی بدون فساد»؛ اما او به من پوزخند زد و گفت که این لقب را نیز دوست ندارد.»
حجم
۲۱۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
حجم
۲۱۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
نظرات کاربران
ارزش خوندن داره:))
طبق تعریفهایی که ازش شنیده بودم انتظار خیلی بالایی داشتم؛ اما متاسفانه یکم مأیوس شدم. موضوع متفاوتی داشت، پسری که احساسی نداره و نگاه واقع بینانهتری به زندگی داره و خیلی رُک همه احساسات و عادتها و کلیشهها رو میبرد زیر
خانم فروزنده مترجم خوبیست من کتاب گندکاری بسه را با ترجمه ایشان خواندم خیلی روان بود...
از اون کتابایی هست که وقتی تموم شد دنبال یه نوع کتاب دیگه مثل همین میگردی
نسخه چاپی مطالعه شده... درمورد فردیِ ک فاقد هرگونه احساسیع ولی گاهی وقتا احساساتی میشه و این باعث....!
خیلی دوستش داشتم