کتاب کفش های خدمتکار
معرفی کتاب کفش های خدمتکار
کتاب کفشهای خدمتکار نوشتۀ برنارد مالامود با ترجمۀ امیرمهدی حقیقت در نشر افق به چاپ رسیده است. این کتاب، گزیدهای از مجموعه داستانهای کوتاه برنارد مالامود، رماننویس و داستاننویس مشهور آمریکایی است.
درباره کتاب کفش های خدمتکار
کتاب کفشهای خدمتکار، گزیدهای از داستانهای کوتاه برنارد مالامود است. مالامود را استاد داستان کوتاه مدرن میدانند. او یکی از نویسندگان یهودی شناختهشده در آمریکا است. تبار یهودی او، درونمایههای این فرهنگ را در نوشتههایش بازتاب داده و تلفیقی از آنها با داستان کوتاه آمریکایی پدید آورده است. داستانهای او سرشار از شیوایی و جستوجوگری هستند.
برنارد مالامود این توانایی را دارد که چنان احساسی را در مورد فرهنگ یهودی ایجاد کند که خواننده با آن آشنا شود. داستانها شیرین، لطیف، آرام و راحت هستند. آنها با بسیاری از جنبههای جامعۀ یهودی همچون سختیها، عشقها، مبارزات، دوستی، شایستگی، موفقیتها، تنهایی، ازخودگذشتگی، قربانیان، نفرت و غیره سروکار دارند. مالامود میتواند به طنز، تمثیل و غیره دست بزند. او را استاد داستان کوتاه و یکی از بهترینها میدانند. داستانها تمایز منحصربهفردی را به نمایش میگذارند.
این مجموعۀ متنوع، نمونۀ عالی داستان کوتاه مدرن است که مالامود آن را به کمال رسانده است. نسخۀ اصلی کتاب شامل ۵۵ داستان کوتاه است که مترجم دربرگردان ۱۵ داستان را انتخاب و ترجمه کرده و کفشهای خدمتکار نام یکی از این داستانها است. عنوان داستانهای ترجمۀ فارسی عبارتاند از:
باران بهاری
بقالی
زندگی ادبی لبن گلدمن
اینجا دیگه عوض شده
خمرهٔ جادویی
عزادارها
کتابخوانی در تابستان
دلت بسوزد
معذرتخواهی
مرگ من
آسانسور
کفشهای خدمتکار
خنگها اول
یادداشتهایی از یک بانو در ضیافت شام
قبر گمشده
خواندن کتاب کفش های خدمتکار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به همۀ دوستداران داستانهای کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره برنارد مالامود
برنارد مالامود نویسندهٔ آمریکایی، در ۲۶ آوریل ۱۹۱۴ در محلۀ بروکلین نیویورک به دنیا آمد و در ۱۸ مارس ۱۹۸۶ در همین شهر از دنیا رفت. او ۸ رمان و ۶۵ داستان کوتاه نوشت و در ۱۹۹۷ داستانهایش را در یک مجموعۀ ۶۲۹ صفحهای به چاپ رساند. مالامود در بین نویسندگان قرن بیستم آمریکا در کنار سال بلو، نورمن میلر، پل آستر و فیلیپ راث بهعنوان یکی از نویسندگان مهم آمریکایی-یهودی معرفی شده است. مالامود در ۳۷ سال زندگی هنری خود، برندۀ جایزۀ ملی آمریکا شد و جوایز متعدد دیگری از جمله جایزۀ پولیتزر و مدال طلایی را برای یک عمر دستاورد هنری از سوی آکادمی ملی هنر و ادبیات دریافت کرد. رمان فروشنده در ۱۹۵۸ جایزۀ کتاب سال یهودی، مجموعۀ داستان خمرهی جادویی در ۱۹۵۹ جایزۀ کتاب ملی آمریکا و رمان کارچاقکن در ۱۹۶۷ جایزۀ پولیتزر و جایزۀ ملی کتاب آمریکا را دریافت کرد.
بخشی از کتاب کفش های خدمتکار
«باران بهاری
جورج فیشر هنوز بیدار بود. درازکش، به تصادفی فکر میکرد که در خیابان ۱۲۱ دیده بود. ماشین به مرد جوانی زده بود. او را به داروخانهای در برادوی برده بودند، صاحب داروخانه کاری از دستش برنیامده بود. منتظر آمبولانس شده بودند، مرد روی پیشخوان، در انتهای داروخانه افتاده بود، نگاهش به سقف بود، میدانست دارد میمیرد.
جورج برای این جوان که بهنظر میرسید اواخر دههٔ دوم زندگیاش باشد، عمیقاً متأسف بود. صبوریاش در ماجرا جورج را متقاعد کرده بود که آدم خیلی خوبی است. میدانست این جوان از مرگ نمیترسد، میخواست با او حرف بزند و بگوید خودش هم از مرگ نمیترسد، ولی کلمهها روی لبهای نازکش شکل نگرفته بودند و در حال خفگی با حرفهایی که نتوانسته بود بزند، به خانه رفت.
همانطور که در اتاق تاریکش دراز کشیده بود، صدای دخترش، فلورانس را شنید که کلید انداخت توی قفل. بعد صدای پچپچ او را با پاول شنید: «میخوای یه دقیقه بیای تو؟»
پاول بعد از مکثی گفت: «نه. فردا ساعت ۹ کلاس دارم.»
فلورانس گفت: «پس شببخیر.» و در را به هم کوبید.
جورج فکر کرد پاول اولین پسر حسابیای است که فلورانس باهاش بیرون رفته و فلورانس با او به هیچجا نخواهد رسید. فلورانس مثل مادرش بود. او هم نمیدانست با آدمحسابیها چطور تا کند. جورج سرش را بلند کرد و به بیتی نگاه کرد. کموبیش انتظار داشت بیدار شود، چون صدای افکارش به گوش خودش خیلی بلند بود. ولی بیتی تکان نخورد.
از آن شبهای بیخوابی جورج بود. اینجور شبها درست بعد از اینکه خواندن رمان جالبی را تمام میکرد، بیخوابی بهسراغش میآمد و همانجور درازکش تصور میکرد همهٔ ماجراهای رمان برای خودش اتفاق میافتد. شبهای بیخوابی، به چیزهایی که در طول روز برایش اتفاق افتاده بود هم فکر میکرد و حرفهایی به آدمها میزد که آنها در صورتش میدیدند، ولی هیچوقت از دهانش نمیشنیدند. به مرد جوان محتضر گفت: «من هم از مرگ نمیترسم.» به شخصیت اصلی زن رمان گفت: «تو تنهایی منرو درک میکنی. میتونم از این چیزها برات خیلی حرف بزنم.» به زن و دخترش هم گفت دربارهٔ آنها چی فکر میکند.»
حجم
۱۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۱۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه