کتاب کد تب
معرفی کتاب کد تب
کتاب کد تب نوشتهٔ جیمز دشنر و ترجمهٔ مینا موسوی و ملیکا خوش نژاد است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان حاوی جلد ۵ از مجموعهٔ «دوندهٔ هزارتو» است.
درباره کتاب کد تب
کتاب کد تب (The Fever Code) که ۶۳ فصل دارد، بهگزارش نیویورک تایمز از پرفروشترینها بوده است. داستان این پنجمین و آخرین جلد از مجموعهٔ «دوندهٔ هزارتو» چیست؟ این کتاب دربارهٔ زندگی پیشین «توماس»، «ترزا» و باقی بچهها است. سازمان «شرارت» برای یافتن درمان بیماری «فلر»، بچههایی را که در برابر این ویروس ایمنند پیدا میکند و آنها را از خانوادههایشان میگیرد تا با انجام آزمایشهایی وحشتناک و غیراخلاقی الگوی مغزشان را پیدا کند. در طول این سالها شرارت حکم خانه و مدرسهٔ بچهها را دارد، اما آیا شرارت تمام حقیقت را به آنها میگوید یا هرحرفی که به آنها گفته میشود صرفاً متغیر دیگری در آزمایشهای بیپایانشان است؟
خواندن کتاب کد تب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان و بزرگسالانی که به داستانهای علمی - تخیلی علاقهمند هستند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کد تب
«کمتر از دو ساعت طول کشید تا توماس توانست مجموعهای از تصاویر را از سوسکهای شمشیری مختلف کنار هم بگذارد. تا جایی که میتوانست، سعی کرد روایت منسجمی از آن تصاویر بیرون بکشد؛ روایتی که قلب توماس را به درد آورد. مجموعهتصاویر را انداخت روی صفحهنمایش بزرگ مرکزی تا از اول آنها را ببیند.
دیروز صبح زود، حال نیوت کاملاً خوب بود. با مینهو و باقی دوندهها خداحافظی کرد. ظاهراً روز استراحت نیوت بود. وقتی باقی گروهها هم رفتند سر وقت کارهای خودشان، نیوت مدتی اطراف بیشه قدم زد. ظاهراً همه چیز به نظرش حسابی عادی میآمد؛ دستکم به همان اندازهای که زندگی در یک هزارتوی عظیم میتواند عادی باشد. دربارهٔ طویلهٔ خونی با وینستون حرف زد. بعد کنار مزرعهٔ کوچک ذرتشان کمی با زارت گپ زد. انگار زارت جوک خیلی بامزهای تعریف کرد. نیوت زد زیر خنده و با دست به پشت زارت ضربه زد.
بعد اطراف مردهزار پرسه زد؛ درختزاری در گوشهٔ جنوبغربی که اسکلت درختهای مرده اطرافش را احاطه کرده بود. به نظر توماس آنجا همیشه آبستن اتفاقات بد بود. نیوت روی یکی از نیمکتهای آنجا نشست و حدود نیم ساعتی همانجا ماند. توماس فیلم را زد جلو تا برسد به موقعی که بالاخره نیوت ایستاد و از جنگل بیرون آمد. نما تغییر کرد. سوسک شمشیری جدیدی داشت در فاصلهٔ چندمتری از پشت نیوت را دنبال میکرد. نیوت داشت به سمت قبرستان میرفت؛ جایی که علائمی چوبی نشان از بیشهنشینانی داشت که پس از ورود به هزارتو مرده بودند.
روی زمین زانو زد و با حواسپرتی به فضای پیش رویش خیره شد. چشمهایش برق میزد و حالت صورتش ناامید و ناامیدتر شد. مدتی طولانی با همان حال آنجا نشست. توماس تصور میکرد میتواند حدس بزند که در ذهن دوستش چه میگذرد. برای تمام کسانی که مرده بودند عذابوجدان داشت. فکر میکرد شاید میتوانست آنها را نجات دهد. به طور کلی از آن وضعیت غمگین بود. اینکه نمیدانست چرا آنجا هستند، باعث میشد احساس خطر، کسالت و ناامیدی بکند. از اینکه حافظهشان را از دست داده بودند ناامید بود. و شاید در عمق ناخودآگاهش خواهری را که از ذهنش پاک کرده بودند، به یاد میآورد.
نیوت ایستاد. رویش را برگرداند و از مردهزار بیرون رفت. آنقدر سریع راه میرفت که سوسک شمشیری برای آنکه به او برسد بهسرعت راه افتاد و تصویرش لرزان شد. نیوت بدون آنکه از سرعتش بکاهد از جنگل بیرون رفت. داشت مستقیم به سمت نزدیکترین دروازهٔ غربی میرفت. تعدادی از بیشهنشینها دستشان را برایش تکان دادند و به او سلام کردند، اما به هیچکدام توجهی نکرد. با قاطعیتی ترسناک به پیش رویش چشم دوخته بود. توماس صاف نشست. میدانست که این ماجرا به کجا ختم میشود. با این حال، بهشدت کنجکاو بود بفهمد چطور آن اتفاق افتاد.»
حجم
۲۹۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
حجم
۲۹۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه