کتاب قلب کاستاردی
معرفی کتاب قلب کاستاردی
کتاب قلب کاستاردی اثری از دوروتی پارکر، نویسنده برنده جایزه او.هنری است که با ترجمه شادی سلطان زاده میخوانیم. این کتاب مجموعه داستانهای کوتاه نویسنده است.
داستانهایی که در این کتاب میخوانید، از میان آثار برگزیده دوروتی پارکر، انتخاب شدهاند. این اثر برای اولین بار در سال ۱۹۴۴ با عنوان کتاب سفری دوروتی پارکر منتشر شده است.
کتاب قلب کاستاردی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب قلب کاستاردی را به تمام دوستداران ادبیات داستانی و علاقهمندان به داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره دوروتی پارکر
دوروتی پارکر ۲۲ اوت ۱۸۹۳ در لانگ برنچ، نیوجرسی، آمریکا متولد شد و ۷ ژوئن ۱۹۶۷ در نیویورک، آمریکا از دنیا رفت. او شاعر، نویسنده، منتقد و طنزنویس بود و یکی از اعضای میزگرد الگونکوین بود.
دوروتی پارکر از ابتدای انتشار نشریه نیویورکر شروع به همکاری با این مجله کرد. همچنین یکی فعال سیاسی و مدنی بود و در نوشتههای او همیشه نقد اجتماعی دیده میشود. در سال ۱۹۲۹ جایزهٔ اُ. هنری را از آن خود کرد. از او تا به حال کتابهای مرخصی عاشقانه، قلب کاستاردی و نیویرک به دیترویت به فارسی ترجمه شده است. در سال ۱۹۹۴ فیلم خانم پارکر و محفل شرور با الهام از زندگی او ساخته شد.
بخشی از کتاب قلب کاستاردی
هیزل مورس از آن زنهای بزرگجثه و زیبا بود که بعضی از مردها را وقتی از واژه «موطلایی» استفاده میکردند برمیانگیخت تا با زبانشان صدایی تیز و کوتاه ایجاد کرده و سرشان را با بدجنسی تکان دهند. او به خاطر پاهای کوچکش به خود میبالید و با جایدادن آنها در کفشهای پاشنهبلند با کوچکترین اندازه تحملپذیر که از نوکشان انگشتهای پا معلوم میشد، بار خودشیفتگیاش را بر دوش میکشید. چیز نادری که درباره او وجود داشت دستهایش بود، در انتهای بازوانی سفید و شل و ول که ککومکهای کمرنگی روی درازای آنها پخش شده بود، دستهایی لرزان بود با ناخنهایی برآمده که درعمق انگشتانش فرو رفته بودند. نباید آنها را با زیورآلات بد ریخت میکرد.
او زنی نبود که تمایل به تجدید خاطرات داشته باشد. در میانه دهه سوم زندگی، گذشتهاش توالی مبهم و آشفتهای، مانند فیلمی ناتمام بود که با اعمال غریبهها سروکار داشت.
در بیستسالگی، پیش از مرگ به تعویقافتاده بیوهمادری گیج و حواسپرت، بهعنوان مدل در یک عمدهفروشی لباس استخدام شد. هنوز دور، دور این زن درشتاندام بود و او آن موقع خوش برورو و محکم و استوار با قامتی برجسته بود. کارش سخت نبود و با تعدادی از مردان ملاقات میکرد و چند شب را با آنان میگذراند، به شوخیهایشان میخندید و بهشان میگفت که از کراواتشان خوشش میآید. مردها از او خوششان میآمد و او بهچشمش نمیآمد که دلخواه بسیاری از مردان بودن چیز خوشایندی باشد. شهرت برای او ارزش تمام کارهایی را داشت که باید برای بهدستآوردنش انجام میشد.
مردها از تو خوششان میآمد چون سرگرمکننده بودی و وقتی از تو خوششان میآمد تو را بیرون میبردند و همان جایی بودی که میخواستی.
هیچ تفریح دیگری، سادهتر یا مفصلتر توجه او را بهخود جلب نمیکرد. هیچوقت به این فکر نکرده بود که شاید بهتر نمیبود اگر به کاری دیگر مشغول شود. باورهایش، یا شاید بهتر باشد بگوییم برداشتهایش، در راستای ذهنیت همان زنان موطلایی با سروشکلی چشمگیر بود که دوستانش را از میانشان انتخاب میکرد.
چندسالی بود که در این شرکت فروش لباس کار میکرد تا اینکه هربی مورس را دید. او لاغر، چابک و جذاب با خطوطی متحرک دور چشمان قهوهای درخشانش بود که عادت داشت پوست دور ناخنهایش را بجود. تا حد زیادی مینوشید و این برای هیزل لذتبخش بود. سلاموعلیک همیشگی هیزل با او اشارهای به وضع دیشبش بود.
با لبخندی ملایم میگفت: «عجب خوشگلی گیرت اومده بود. اونجورکه از پیشخدمت میخواستی باهات برقصه، فکر میکردم بمیرم دیگه.»
هیزل بلافاصله موقع دیدارشان از او خوشش آمد. تا حد زیادی جذب جملات درهمبرهم شتابزده او و عبارتهای هوشمندانهای میشد که از پردههای نمایشهای درام موزیکال و داستانهای مصور در میان حرفهایش بهکار میبرد و از لمسکردن بازوی لاغر او که سرسختانه در آستین کتش جای گرفته بود، به هیجان میآمد؛ میخواست روی موهای مرطوب و صافش دست بکشد. هربی هم خیلی زود جذبش شده بود. ششهفته پس از اینکه همدیگر را دیدند، ازدواجکردند.
حجم
۴۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه
حجم
۴۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه