کتاب گالری اجساد
معرفی کتاب گالری اجساد
کتاب گالری اجساد نوشتهٔ حسن بلاسم و ترجمهٔ ایمان پاکنهاد است. نشر چشمه این مجموعه داستان کوتاه عربی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب گالری اجساد
کتاب گالری اجساد یک مجموعه داستان کوتاه عربی را در بر گرفته است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «دیوانهٔ میدان آزادی»، «جدول کلمات متقاطع»، «قاتلان و قطبنما»، «واقعیت و بایگانی» و «کابوسهای کارلوس فوئنتس».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب گالری اجساد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر عراق و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره حسن بلاسم
حسن بلاسم (Hassan Blasim) در سال ۱۹۷۳ در بغداد به دنیا آمده است. او نویسنده و کارگردانی عراقی است که در فنلاند زندگی کرده است. کتابهای این نویسنده به زبان عربی نوشته شده است. حسن بلاسم تا سال ۲۰۰۳ در عراق زندگی میکرد، اما پس از ساختن یک فیلم که مشکلهایی برایش ایجاد کرد، به فنلاند پناهنده شد. «مسیح عراقی» (۲۰۱۳)، «کماپرس»، داستانهای کوتاه کتاب «گالری اجساد» از جمله آثار مکتوب او هستند.
بخشی از کتاب گالری اجساد
«بیحوصله و منزجر، مثل هر روزِ سیاهبخت دیگر، سلیم و همکارانش مشغول جارو کردن در بازار سنتی بودند که انفجار یک کامیون بمبگذاریشده همان نزدیکیها مرغها و میوهها و سبزیجات و چند آدم را جزغاله کرده بود. آرام و بااحتیاط جارو میزدند. میترسیدند مبادا چیزی از بقایای آدمیزاد زیر جاروشان برود، ولی همیشه دنبال کیف پولِ دستنخوردهای، یا شاید زنجیر طلایی، حلقهای یا ساعتی میگشتند که هنوز کار میکند. سلیم در پیدا کردن چیزهای باارزشِ بهجامانده از مُردهها به اندازهٔ همکارهایش خوششانس نبود. پول لازم داشت تا بتواند ویزای هلند را بگیرد و از این جهنم آتش و مرگ خلاص شود. تنها شانسش پیدا کردن انگشت مردی با یک انگشتر نقرهایِ باارزش و فوقالعاده زیبا بود. سلیم پایش را روی انگشت گذاشت، بهدقت خم شد و با چندش حلقهٔ نقره را درآورد. انگشت را برداشت و گذاشت توی کیسهای مشکی که بقایای آدمها را تویش میریختند. انگشتر درست اندازهٔ انگشت سلیم شد. با تعجب و حیرت در بحر سنگ قیمتیاش ماند و دستآخر هم فکر فروشش را از سرش بیرون کرد. آیا ارتباط معنوی پنهانی با حلقه حس میکرد؟
وقتی از هلند درخواست پناهندگی کرد، خواست اسمش را هم تغییر دهد: از سلیم عبدالحسین به کارلوس فوئنتس. درخواستش را برای مسئولان ادارهٔ مهاجرت محلی اینطور توجیه کرد که از تندروها وحشت کرده. دلیل درخواست پناهندگیاش هم شغلش بود: مترجم نیروهای امریکایی؛ و ترس از اینکه ممکن است او را به عنوان خائنِ به کشور بکُشند. سلیم از پسرعمویش در فرانسه برای تغییر اسمش مشورت خواست. از ادارهٔ مهاجرت به موبایل پسرعمویش زنگ زد. چون نمیدانست چه اسم خارجیای بهاش میآید. وقتی سلیم زنگ زد، پسرعمو داشت در آپارتمانش در فرانسه سیگاریاش را با پُک عمیقی فرومیداد. خندهاش را قورت داد و گفت «ببین… کاملاً حق با توئه. صد برابر بهتره که اهل سنگال و چین باشی تا با یه اسم عربی تو اروپا باشی. ولی عاقلانه نیست اسمهایی مثل ژاک و استیون روی خودت بذاری؛ منظورم یه اسم اروپاییه. شاید بهتر باشه اسمی انتخاب کنی که به آدمهای سبزه بیشتر بیاد ــ یه اسم کوبایی یا آرژانتینی با پوست تیرهٔ مثل نون جوِ پختهت بیشتر جور درمیآد… هاهاها…» پسرعمو، همانطور که داشت توی گوشی حرف میزد، بین یک کُپه روزنامه که در آشپزخانهاش ریخته بود میگشت و یادش بود که همین دو روز پیش در یک مقالهٔ ادبی، که چیز زیادی هم از آن سر درنیاورده بود، به یک اسمِ اسپانیاییمانندی برخورده بود. سلیم بهگرمی از این لطف پسرعمویش تشکر کرد و آرزو کرد که زندگیِ شادی در فرانسهٔ کبیر داشته باشد.»
حجم
۱۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه
حجم
۱۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه