دانلود و خرید کتاب زمستان در سوکچو الیزا سوآ دوسپن ترجمه مریم شریف
تصویر جلد کتاب زمستان در سوکچو

کتاب زمستان در سوکچو

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زمستان در سوکچو

کتاب زمستان در سوکچو نوشتهٔ الیزا سوآ دوسپن و ترجمهٔ مریم شریف است. نشر چشمه این رمان معاصر کره‌ای - فرانسوی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب زمستان در سوکچو

کتاب زمستان در سوکچو برشی از یک روزمرگی است که با قلم شاعرانهٔ نویسنده در شهر ساحلی «سوکچو» روایت می‌شود. موضوع کتاب تفاوت فرهنگ، هویت و مسئلهٔ زبان به‌عنوان ابزاری برای برقراری ارتباط است. این رمان، داستان انسان‌هایی را می‌گوید که می‌کوشند تا به شیوه‌های متفاوت هویت خود را برای دیگری بازگو کنند. «گاسترونومی» در این رمان نقشی اساسی و غذا به‌عنوان عنصری برای زندگی، حضوری پررنگ دارد. در این کتاب کلمات و احساسات در قالب تصویر چنان نمایان می‌شود که در نهایت آنچه در ذهن مخاطب به جا می‌ماند، آلبوم عکسی از تک‌تک صفحه‌ها است. خواندن کتاب زمستان در سوکچو فرصتی است برای یک سفر ادبی با رایحه‌ای از فرهنگ کره‌ای به قلم نویسنده‌ای فرانسوی - کره‌ای به نام الیزا سوآ دوسپن.

خواندن کتاب زمستان در سوکچو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره الیزا سوآ دوسپن

الیزا شوا دوزپن یا الیزا سوآ دوسپن در سال ۱۹۹۲ از پدری فرانسوی و مادری کره‌ای به دنیا آمد. او دوران کودکی‌اش را در پاریس و زوریخ گذراند. زمانی که ۷ سال داشت، با خانواده‌اش در شهر پورانترویی، واقع در سوئیس، ساکن شدند. لیسانس نویسندگی خود را از مدرسهٔ ادبی سوئیس گرفت و تحصیلات خود را در رشتهٔ ادبیات مدرن ادامه داد. «زمستان در سوکچو» اولین رمان این نویسنده است که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و جایزه‌های فرانسوی و سوئیسی زیادی را از آن خود کرد.

بخشی از کتاب زمستان در سوکچو

«آن شب، وقتی کراند در حمام بود، به اتاقش رفتم. نقاشی‌ها مرتب روی هم چیده شده بودند. یک کاغذ مچاله و خیس از بزاق توی سطل زباله بود. بازش کردم. چسبناک بود. تصویر زن بود که پاره شده بود اما برای من دیگر یک خط هم کافی بود تا خودم بتوانم باقی خطوط را، چیزی که او نمی‌کشید، تخیل کنم. زن به خواب رفته بود، با چانه‌ای فرورفته در کف دستانش. باید به این جادوگر جان می‌داد، این زن بالاخره باید زنده می‌شد، تا من بتوانم تکه‌تکه‌اش کنم! رفتم سمت میز. جوهر درون قوطی می‌درخشید. انگشتم را جوهری کردم و روی پیشانی‌ام کشیدم، روی بینی، گونه‌ها. جوهر چکید میان لب‌هایم. یخ بود. نوچ بود. دوباره انگشتم را جوهری کردم و از چانه تا استخوان ترقوه در طول رگ‌ها به پایین کشیدم. بعد برگشتم به اتاقم. یک قطره توی چشمم رفته بود. چشم‌هایم می‌سوخت، محکم بستم‌شان. وقتی خواستم بازشان کنم، پلک‌ها به هم چسبیده بودند. جلوِ آینه مجبور شدم مژه‌ها را یکی‌یکی از هم جدا کنم تا بتوانم از نو خودم را ببینم.

سه روز دیگر به‌کندی گذشت، مثل سُر خوردن آهستهٔ قایق‌ها بر پهنهٔ دریا. کراند از اتاقش بیرون نمی‌آمد، من هم تا دیروقت به اتاقم برنمی‌گشتم، تا وقتی که مطمئن می‌شدم او دیگر خواب است. هر شب تا بندر پیاده می‌رفتم. مردها برای صید کالاماری آماده می‌شدند. در سوپ‌فروشی گرد هم می‌آمدند، بادگیرها را محکم می‌بستند تا مبادا منفذی باز بماند و باد از آن عبور کند، بعد به اسکله می‌رفتند، سوار بیست و چهار قایق می‌شدند تا ریسه‌هایی را که از عقب تا جلوِ کشتی‌ها بسته شده بود روشن کنند، طعمه را دورتر از ساحل می‌ریختند. دهان‌ها خاموش بود و چشم‌ها در مه هیچ‌چیز نمی‌دید، تنها دست‌ها گرم کار بودند. تا نیایشگاهی که انتهای اسکله بود راه می‌رفتم، غرق در بوی بد دریا که پوست را چرب می‌کرد، نمک را روی گونه‌ها می‌خشکاند و روی زبان مزهٔ آهن به جا می‌گذاشت. کمی بعد هزاران فانوس شروع به درخشیدن می‌کردند و در این لحظه بود که صیادان طناب‌ها را رها می‌کردند و تله‌های نوری به سمت آب‌های ساحلی حرکت می‌کرد، جریانی آرام و باشکوه، کهکشان راه شیری بر پهنهٔ دریا.

صبح چهارمین روز، در رخت‌شوی‌خانه، لباس‌ها را آمادهٔ شستن می‌کردم، شلواری پیدا کردم که حتماً دختر پانسمان‌شده جا گذاشته بود. جوراب‌شلواری‌ام را درآوردم تا شلوار را امتحان کنم. ران‌هایم درون شلوار گم شده بود اما دکمه‌های کمرش را نمی‌توانستم ببندم. داشت گریه‌ام می‌گرفت که از پایم درآوردمش. خواستم جوراب‌شلواری را بپوشم که متوجه شدم دررفته. چمباتمه زدم تا لابه‌لای لباس‌ها جوراب‌شلواری دیگری پیدا کنم، دیدم که کراند وارد شد.»

کاربر 653436
۱۴۰۲/۰۷/۰۷

اگر یک نقاشی نسبتاً ضعیف ولی عامه پسند توسط یک شرکت پازل سازی نامعتبر که ادای یک شرکت معتبر را در می آورد تبدیل به پازلی شود . نتیجه همانند این اثر خواهد بود البته در صفحاتی ناخواسته و کوتاه جذب صحنه‌هایی

- بیشتر
«همیشه برام سؤاله که ماکارونی مال چینه یا ایتالیا؟» که می‌داند، مال هر دو گوشهٔ دنیا، تاریخ را هر کسی باب میل خودش می‌نویسد.
مرتضی بهرامیان
«زیاد کتاب می‌خونید؟» «بله، قبلِ دانشگاه بیش‌تر. قبلاً با قلبم می‌خوندم، الآن با مغزم.»
مرتضی بهرامیان

حجم

۹۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۹۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

قیمت:
۳۵,۵۰۰
۱۷,۷۵۰
۵۰%
تومان