کتاب ارادتمند، حیله گر مرموز (کتاب اول)
معرفی کتاب ارادتمند، حیله گر مرموز (کتاب اول)
کتاب ارادتمند، حیله گر مرموز (کتاب اول) نوشتهٔ مورین جانسون و ترجمهٔ سیامک دشتی است. ایران بان این رمان معاصر آمریکایی را برای نوجوانان منتشر کرده است.
درباره کتاب ارادتمند، حیله گر مرموز (کتاب اول)
کتاب ارادتمند، حیله گر مرموز (کتاب اول) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی و داستانی پر از دسیسههای پیچیده و معماهای تشویشآمیز است که اولینبار در سال ۲۰۱۸ میلادی و برای نوجوانان چاپ شد. داستان چیست؟ داستان در «آکادمی الینگهام» رقم میخورد؛ مدرسهای معتبر برای برترین اندیشمندان، مخترعان و هنرمندان که توسط مردی ثروتمند به نام «آلبرت الینگهام» در یکی از کوههای «ورمانت» ساخته شده است، اما «الینگهام» اندکی پس از گشایش این مدرسه در سال ۱۹۳۶ میلادی، پیامی تهدیدآمیز و عجیب را دریافت کرده است که در انتها با عبارت «ارادتمند، حیلهگر مرموز» امضا شده بود. اندکی بعد، همسر و دختر «الینگهام» ربوده شدند و یکی از دانشآموزان مدرسه به قتل رسید. در زمان حال، دختری ۱۶ساله به نام «استیوی بال» عاشق داستانهای جناییِ واقعی است. او با توانایی منحصربهفردش در مشاهده و استنتاج، امید دارد که گره از پروندهٔ «الینگهام» باز کند، اما وقتی یکی از دانشآموزان در خوابگاه او به قتل میرسد، گذشتهٔ اسرارآمیز و خونآلود مدرسه دوباره در مرکز توجه قرار میگیرد.
خواندن کتاب ارادتمند، حیله گر مرموز (کتاب اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانِ دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ارادتمند، حیله گر مرموز (کتاب اول)
«شوک هم پدیدهٔ عجیب و مسخرهای است. در آن واحد هم بُرنده است و هم مبهم. ناگهان همهچیز کش میآید، کج و معوج میشود. نقطهای متمرکز به تمام وجودت هجوم میآورد و خود را بزرگ مینمایاند. همهچیز بهجز همان نقطهٔ متمرکز ناپدید میشود.
لَری شانهٔ استیوی را به آرامی فشار داد و او را از نزدیکی در تونل کنار کشید.
«با من بیا.»
استیوی به آسمان سرد خیره شد و فریاد زد.
«اون مرده... اون مرده.»
لَری استیوی را آهسته به سمت ارابهٔ گلف هدایت کرد و او را روی صندلی مخصوص ارابه نشاند. یکی دو ضربهٔ آرام به گونههای استیوی زد.
«تو حالت خوبه؟»
«فقط به من بگین من اشتباه میکنم یا نه؟»
لَری نفس عمیقی کشید.
«آره، اون مرده.»
«چرا؟»
استیوی احساس میکرد لحن و طرز حرف زدنش مانند یک دختربچه شده است.
«من نمیدونم. توچی؟ میدونی اون امشب اینحا چیکار میکرده؟... استیوی تو باید حرف بزنی!»
«نمیدونم... واقعا نمیدونم.»
لَری نگاهی به چهرهٔ استیوی انداخت. به نظر میآمد پاسخ او را پذیرفته است. در یک لحظه، خوابی تکراری به یاد استیوی افتاد که وقتی دچار حملهٔ عصبی میشد، میدید. در آن رویا خود را میدید که در خانهٔ همسایه سرگردان و معلق است. از این اتاق به آن اتاق میدود. همهچیز عادی است، اما ناگهان شبحی در برابر او ظاهر میشود.
«حالا باید چیکار کنیم؟»
این دیگر چه سؤالی بود؟ مگر میتوان پاسخ این پرسش پیچیده را به همین آسانی یافت؟ استیوی احساس میکرد که در درون خود قادر به اندیشیدن است، اما در خارج از خود با هزاران پرسش مبهم و پیچیده دست به گریبان است. لَری بهآرامی در گوش او زمزمه کرد.
«الان میخوام برگردونمت به مینروا.»
وقتی در درون اربابهٔ گلف نشست، تمام ماجراهای خانهٔ الینگهام مانند فیلمی با تمام جزئیاتش در اندیشههای او پدیدار شد. اما در آن فیلم هیچچیز واقعی نبود. صدایی را شنید. صدای هلیکوپتری بود که از فاصلهای نسبتا دور میآمد. لَری به بالای سر خود نگاهی کرد. نور چراغهای هلیکوپتر هر لحظه نزدیکتر و صدای چرخش پروانههای آن هم رفتهرفته زیادتر میشد. سرانجام هلیکوچتر یک جای مناسب روی چمنهای جنگل پیدا کرد و فرود آمد. آمبولانس هم پیدایش شد. اما برای چه کاری؟ بیماری در کار نبود. در آنجا فقط یک مرده وجود داشت.
او پیش از این خیلی علاقه مند بود یک مرده را ببیند، اما نه هِیز را. او میخواست بداند مرده چه شکلی است. اما هِیز که هیچوقت شببه مردهها نبود. نه... او که به هیچ وجه نمیخواست مردهٔ هِیز را بببند. او هِیز را همین چند روز پیش در اتاق خود دیده بود. حتی به کشک زانو و پاشنهٔ پای او توجه کرده بود. اما کشک زانو و پاشنهٔ پایی که زنده بود و حرکت میکرد.
وقتی به مینروا نزدیک شدند، لَری از استیوی خواست که یه داخل خوابگاه برود و همانجا بماند. بعد، با پیکس حرف زد. ظاهرا به او خبرهایی داد. پیکس وقتی صحبت میکرد، دستش را جلوی دهان خود گرفته بود. انگار نمیخواست استیوی بفهمد لَری به او چه میگوید. استیوی هنوز داخل ارابه بود. پیکس به او نزدیک شد و دستش را گرفت. استیوی از او تشکر کرد.
«من خوبم.»»
حجم
۶۵۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۶۵۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه