کتاب دوست خدا
معرفی کتاب دوست خدا
دوست خدا مجموعه داستانهای پندآموز کوتاهی از فرهنگها و ملل مختلف است که مژگان مدیری آنها را برای نوجوانان گردآوری کرده است..
بدون شک یکی از عواملی که باعث بقای فرهنگ یک جامعه و انتقال آن فرهنگ از نسلهای قبل به نسلهای بعد میشود وجود قصه و افسانههایی است که به صورت سینه به سینه نقل میشوند. شاید قسمتهایی از این داستانها و افسانههایی که در هر فرهنگ و جامعهای وجود دارند به نظر غیرواقعی و غیرمنطقی برسند؛ اما واقعیت این است که در دل خود حاوی نکتهها و نگرشهای فرهنگی جوامع گذشته هستند.
خیلی از مسائل ازجمله مرزبندیهای جغرافیایی، امور اقتصادی و سیاسی یک جامعه ممکن است به هر دلیلی دچار تغییر شوند؛ اما این داستانها و افسانهها دستخوش تغییر و تحریف نمیشوند. افسانهها و داستانهای عامیانه از عناصر ملفوظ فرهنگ و تمدن هر جامعهای است که بخش بزرگی از میراث فرهنگی آن جامعه را تشکیل میدهد.
مجموعه دوست خدا نیز از این دست داستانهایی است که میکوشد تا نوجوانان را با فرهنگ کشورهای دیگر آشنا نموده و تجربیات ارزشمندی را در قالب داستانهای کوتاه و جالب به نوجوانان انتقال دهد.
خواندن کتاب دوست خدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران داستانهای کوتاه و پندآموز به ویژه نوجوانان.
بخشی از کتاب دوست خدا
قدرشناسی
چند سال پیش، در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی باعجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند، ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیرآب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را باقدرت میکشید، ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در دهان تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آروارههای تمساح سوراخسوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.»
حجم
۳۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۳۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه