دانلود و خرید کتاب یک روز از زندگی زنی که لبخند می زند مارگارت درابل ترجمه شبنم بزرگی
تصویر جلد کتاب یک روز از زندگی زنی که لبخند می زند

کتاب یک روز از زندگی زنی که لبخند می زند

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب یک روز از زندگی زنی که لبخند می زند

کتاب یک روز از زندگی زنی که لبخند می زند مجموعه داستان‌های کوتاه نوشتهٔ مارگارت درابل و ترجمهٔ شبنم بزرگی است و انتشارات ناهید آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب یک روز از زندگی زنی که لبخند می زند

مارگارت دِرابل (متولد ۱۹۳۹) نویسنده انگلیسی است که بانوی امپراطوری بریتانیا لقب گرفته؛ نویسنده‌ای که می‌تواند در دهه هفتم زندگی بابت یک عمر تلاش در عرصه ادبیات و پختگی‌اش، جایزه پن طلایی بگیرد و درعین‌حال آن‌قدر کودک باشد که حاضر نشود سطری، یا حتی واژه‌ای بخواند از کتابِ خواهرِ نویسنده‌اش سوزان. توانایی این نویسنده در خلق شخصیت‌هایی پیچیده و متناقض شاید از همین تضاد و تقابل‌های خواهرانه نشئت می‌گیرد؛ توانایی او در به تصویر کشیدن ارتباط متقابل میان جامعه امروز انگلستان و فردیت شخصیت‌هایش. شخصیت‌های دِرابل برای حفظ فردیتشان، مانند خود او، حتی به مبارزه با نزدیک‌ترین خویشاوندانشان برمی‌خیزند و درعین‌حال همواره بازتابی هستند از جامعه، سیاست و اقتصاد.

دِرابل اگرچه غنای فرهنگی و اجتماعی کشورش را می‌شناسد، در پی به تصویر کشیدن نقطه‌های تاریک فردی و اجتماعی است. شخصیت‌های اصلی او که اغلب زن هستند، آناتی را تجربه می‌کنند از روزمره‌ترینِ روزمرگی‌ها، اما همین لحظه‌هایی که ما هر روز آن را تجربه می‌کنیم و شاید

خود آن شخصیت‌ها هم بارها آن را تجربه کرده باشند، روزی شخصیت را وامی‌دارد یک لحظه از حرکت بازبماند و تأمل کند. شخصیت‌ها در اغلب داستان‌های دِرابل یک «آنِ» شهود را تجربه می‌کنند که هرچند برخاسته از یک اتفاق روزمره و پیش‌پاافتاده است، تأثیری به‌جا می‌گذارد پایدار، و آگاهی و بینشی به شخصیت می‌دهد و او دیگر هرگز آن آرامش را که ماحصل نادانی بوده، تجربه نخواهد کرد.

شخصیت‌های داستان دِرابل رنج دانایی را به جان می‌خرند. زنان داستان دِرابل تاوان می‌دهند. آن‌چه را که اجتماع و تاریخِ محافظه‌کار، شکست‌های بزرگ یک زن می‌داند، می‌پذیرند و در اِزای آن دل‌خوشی‌های کوچک زنی را به‌دست می‌آورند که می‌تواند بی‌دغدغه خودش باشد؛ با تمام کاستی‌ها و نقص‌های شخصیتی‌اش. زن داستان دِرابل می‌داند نه کسی بناست پشتوانه پیشرفت فردی او باشد و نه توجیه او برای شکست‌هایش. شخصیت‌ها در طول داستان دست‌خوش تغییر می‌شوند و در پایان داستان روی پاهای خودشان می‌ایستند. دِرابل آنها را از نو می‌سازد و در پایان انگار در ابتدای مسیری ناشناخته رها می‌کند تا به زندگی جدیدشان ادامه بدهند.

بستر و فضای داستان‌ها، طبیعتِ پیرامون نویسنده و اغلب محیط‌هایی است که او به‌شخصه تجربه کرده است. جزئیات دقیق در خلق فضاهای داستانی یکی از سختی‌های ترجمه آثار دِرابل است. مکان‌ها و بوم‌وبرِ داستان‌های او برای ذائقه خواننده اکنون ایران که به نام‌ها و اتمسفر ادبیات آمریکا خو گرفته، اگر نگوییم ناآشناست، غریب است. زبان داستان‌های دِرابل پیچیده نیست اما ارتباط تنگاتنگ عبارت‌ها و گاه‌گاه به‌هم‌پیوستگی جمله‌ها تا چندین و چند سطر، از ویژگی‌های زبان اوست. در ترجمه کوشش بسیار شده است این پیوستگی تا حد امکان حفظ شود و حال‌وهوای لحنِ روایت از دست نرود؛ روایتی که تداعی‌گر گفتار زنانه و قصه‌گویی شهرزادواری است که در آن راوی می‌تواند از شاخه‌ای به شاخه دیگر بپرد و حرف بزند و نقل بکند و پرش‌های گاه‌وبیگاه، خط سیر روایتش را مخدوش نسازد.

داستان‌های این کتاب براساس ترتیب زمانی تاریخ انتشارشان مرتب شده‌اند. البته برخی از این داستان‌ها با توجه به تاریخ نوشته‌شدن‌شان تغییراتی داشته‌اند. «پیروزی شکست‌آمیز» بایستی نخستین داستانی باشد که مارگارت دِرابل، زمانی که در اواخر دهه پنجاه در کمبریج دانشجو بوده، نوشته است، اما سرآخر این داستان در سال ۱۹۶۸ در مجله نووا به‌چاپ رسید؛ زمانی که او دیگر نویسنده‌ای مشهور شده بود. «حرکت به‌سوی غرب» در سال ۱۹۹۴ برای بنیاد وُردزوُرث نوشته شد؛ درحقیقت دِرابل خودش آن را در نشست سالیانه این بنیاد در لِیک دیستِریکت در گِراسمیر خواند، اما این اثر در سال ۲۰۰۰ در نشریه ادبی داستان بلند در ماساچوست به‌چاپ رسید و درنتیجه در این کتاب به‌عنوان آخرین داستانی که تاکنون از دِرابل به‌چاپ رسیده، آمده است.

هیچ‌کدام از داستان‌های مجموعه در معنای مشخصِ آن اتوبیوگرافی نیستند و درعین‌حال طبیعی است که براساس تجارب خود مارگارت دِرابل هستند؛ مکان‌هایی که بوده و آدم‌هایی که دیده است. برخی از دوستانش را شخصیت آثار قرار داده؛ مانند گل‌سنگ‌شناس داستان «حرکت به‌سوی غرب»، یا دهکده ساحلی در سامرسِت که خودش خانه‌ای در آن دارد، در یکی از داستان‌ها ظاهر شده است. 

خواندن کتاب یک روز از زندگی زنی که لبخند می زند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یک روز از زندگی زنی که لبخند می زند

«از آن‌دست مهمانی‌هایی نبود که در آن کسی را به کسی معرفی کنند. فضا تاریک بود و فقط از شمع‌هایی نور می‌گرفت که درون چند بطری روشن کرده بودند. جنب‌وجوشی مختصر و محدود در میانه اتاق جریان داشت، بیشتر مهمان‌ها به گروه‌هایی در اطراف تقسیم شده بودند و شادمانه سرِ آنهایی که از بخت مساعد از پیش می‌شناختند، کم‌وبیش فریاد می‌زدند. سروصدا زیاد بود، چه صدای موسیقی و چه گفتگو. به‌نظر هامفری می‌آمد که در کل لحن تندی حاکم است؛ یک‌جور اختلاف میان روشنفکران و هنرمندان. هر به چندی از میان حجمه سروصداهای کرکننده، می‌توانست ردوبدل شدن کلمه‌هایی را بشنود مانند «مکانیزم دفاعی» یا «هارولد پینتر». فکر که می‌کرد به‌نظرش می‌آمد انتظار چنین چیزی را از صاحبخانه‌اش داشته؛ مرد جوانی که هفته پیش در میخانه دیده بود، مردی که بر دعوتش بسیار اصرار کرده بود اما بعید به‌نظر می‌رسید حتی متوجه شده باشد چند لحظه پیش هامفری بی‌سروصدا وارد شده است. حالا بعد از نیم ساعت نادیده گرفته شدن محض، کم‌کم داشت دلخور می‌شد. از بسیاری از جهات جوانی معمولی بود، و جسارت این را نداشت تا برود و گروهی آدم غریبه را که به‌نظر می‌رسید بدون او هم به‌خوبی با هم جور شده‌اند، مخاطب قرار بدهد؛ آن هم تنها به این دلیل که نظرات بی‌پایه‌اش را در خصوص هارولد پینتر بگوید. از طرفی هیچ دلش نمی‌خواست مهمانی را ترک کند.

یک نکته اوضاع را حتی آزاردهنده‌تر هم کرده بود، آن هم این‌که آدم‌ها بسیار جالب به‌نظر می‌رسیدند. بالطبع به همین دلیل هم بود که این‌قدر خوب با هم جور شده بودند. تنها کسانی که سروصدای‌شان بلند نبود و جنب‌وجوش نداشتند، آدم‌هایی بودند که به‌نظر می‌رسیدند بی‌نهایت حوصله‌سربر باشند؛ درست مثل خودش. و دخترها، نمی‌شد انکار کرد که جذاب‌ترین بخش مهمانی بودند. خودش از دخترهایی که ظاهر هنرمندانه و روشنفکرمآب داشتند، خوشش می‌آمد. هیچ‌وقت نمی‌توانست درک کند باقی مردم چه مشکلی داشتند با این چشم‌هایی که خشن بزک می‌شدند، با این پاهای کشیده‌ای که بیش از حد نمایان بودند، یا با این پیراهن‌های پراداواطوار. همه‌شان درشت‌تر و روشن‌تر از واقعیت زندگی به‌نظر می‌رسیدند، با نیرویی بیش از معمول حرف می‌زدند و با شوری بیش از معمول می‌خندیدند. به‌نظر او بانشاط‌تر از دیگران می‌آمدند. با ستایشی آشکار به یکی از این موجودات عجیب و غریب زل زد که موهای بلند روشن داشت و لباس بلندی از مخمل بلوطی پوشیده بود. پاهایش بیش از حد نمایان نبودند و ازقضا کاملا پوشیده بودند؛ هرچند که این متانت را در جای دیگر جبران کرده بود و بیشترِ عرضِ پشتِ رنگ‌پریده‌اش را به جهان نشان می‌داد؛ با حرکت سر و دست حرف می‌زد و بحث می‌کرد و سرشانه‌های نوک‌تیزِ خشمگین بالا می‌رفتند و پایین می‌آمدند. همه آن چیزی که از دختر می‌دید همین پشتِ پرجنب‌وجوشش بود، نمای جلو و صورتش را به دیگران تقدیم کرده بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۵۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۷ صفحه

حجم

۲۵۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۷ صفحه

قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
تومان