دانلود و خرید کتاب خنیاگر فاجعه لوییز گلوک ترجمه شیرین کریمی
تصویر جلد کتاب خنیاگر فاجعه

کتاب خنیاگر فاجعه

نویسنده:لوییز گلوک
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خنیاگر فاجعه

کتاب خنیاگر فاجعه نوشتهٔ لوییز گلوک با ترجمهٔ شیرین کریمی در انتشارات ناهید چاپ شده است. لوییز گلوک، برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۲۰ است.  این کتاب دربردارندهٔ گزیده‌ای از شعرهای او است. این مجموعه به علاقه‌مندان به شعر معاصر جهان و کسانی که به دنبال درک عمیق‌تری از تجربیات انسانی هستند، توصیه می‌شود.

درباره کتاب خنیاگر فاجعه

لوییز گلوک شاعری است که به صداقت و دقت در کلمات و تصویرسازی‌های قدرتمند مشهور است. شعرهای او اغلب شامل مضامینی چون تنهایی، انزوا و جدایی از دیگران است. این مضامین نه‌تنها از شرایط خاص زندگی شخصی او برخاسته‌اند، بلکه بازتاب‌دهنده‌ٔ نوعی تنهایی هستند که در حیات انسانی جریان دارد​​.

گلوک در شعرهایش به بررسی عمق احساسات انسانی می‌پردازد و در این راه از زبانی ساده اما پرمعنا استفاده می‌کند. او موضوعات پیچیده را به شیوه‌ای روشن و در دسترس بیان می‌کند. خنیاگر فاجعه انعکاسی از دنیای درونی و بینش عمیق گلوک به انسان و جهان اطرافش است. 

کتاب خنیاگر فاجعه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به دوستداران شعر جهان و شعر معاصر پیشنهاد می‌شود.


«۱. ترس از تولد

یک صدا. بعد هیس‌هیس و غیژغیژِ

خانه‌های بر سر جاشان سُرخوران.

و باد

ورق می‌زند تن‌های حیوان‌ها را ـ

اما تن من که خوش نمی‌شد

دلش با عافیت ـ از چه باید بازجهد

در زه آفتاب؟

باز همان آش و همان کاسه.

این ترس، این درون‌گرایی،

تا آنکه رانده شوم درون پهنه‌ای

بی‌مصون‌بودن

از حتی کوچک‌ترین درختچه‌ای که سفت‌وخشک

سربرمی‌کشد از گل‌ولای، ردِ

امضای تابدار ریشه‌اش از پسش به‌جا،

از لاله‌ای حتی، سرپنجهٔ سرخی.

و آنگاه ازکف‌رفتن‌ها،

یکی پس از دیگری،

همگی مدام.

۲. باغچه

باغچه می‌ستایدت.

محض خاطر توست که آغشته می‌کند خود را به رنگدانهٔ سبز،

به سرخ‌های مستی‌بخش رزها،

تا که سراغش بیایی با عاشقانت.

و بیدبنان ـ

ببین چگونه برافراشته

این چادرهای سبز سکوت را. بااین‌همه

چیزی را محتاجی تو هنوز،

تنت چنین لطیف، چنین زنده، میان حیوان‌های سنگی.

اقرار کن از بد بتر است مثل آن‌ها بودن،

ورای گزند.

۳. ترس از عشق

آن تنِ آرمیده کنارم مثل سنگِ رام ـ

وقتی‌که چشم‌هاش انگاری داشتند باز می‌شدند

صحبت را مجالی بود.

در آن ایام زمستان شده بود پیشاپیش.

روزها خورشید کلاه آتشینش به سر دمیدن می‌گرفت

و شب‌ها هم، منعکس در ماه.

یله نورش می‌گذشت از فراز ما،

گویی آرمیده بودیم

تا که سایه‌ای نیندازیم،

تنها همین دو چالهٔ کم‌عمقِ توی برف و بس.

و گذشته، مثل همیشه، گسترده در برابرمان،

ساکن، پیچیده، رخنه‌ناپذیر.

چقدر آرمیدیم آنجا

که، شانه‌به‌شانه رداهای پَرپوششان به تن،

خدایان نزول فرمودند

از کوهی که ما برایشان ساختیم؟

۴. خاستگاه‌ها

انگار صدایی می‌گفت

لابد خوابتان برده تا حالا ـ

اما کسی آنجا نبود. هوا هم

هیچ تاریک نشده،

گرچه ماه درآمده بود،

پیشاپیش لبالب از مرمر.

انگار، در باغچه‌ای هنگامهٔ گل‌ها برپا،

صدایی گفته بود

به چه کدری‌اند، این طلاها،

چنین جرنگ‌جرنگ‌کنان، چنین مکرر

تا که چشم‌هات را بستی،

آرمیده میانشان، همه

شعلهٔ مِن‌مِن‌کنان:

و بااین‌همه خوابت نمی‌بُرد،

تن بیچاره، زمین

همچنان در تو چنگ‌زنان»

ش بهرامی
۱۴۰۳/۰۸/۱۶

ترجمه افتضاح ولی خود کتاب واقعاً خیلی خوبه

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۶۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان