کتاب هنرمند از پله ها پایین می آید
معرفی کتاب هنرمند از پله ها پایین می آید
کتاب هنرمند از پله ها پایین می آید نوشتهٔ تام استاپارد و ترجمهٔ مهسا خراسانی است. نشر قطره این نمایشنامهٔ معاصر انگلیسی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب هنرمند از پله ها پایین می آید
هنر چیست؟ هنر مدرن چه جایگاهی در جامعه دارد؟ آیا خلق یک اثر هنری لزوماً کاری دشوار و پیچیده است؟ در کتاب هنرمند از پله ها پایین می آید، تام استاپارد با مهارت و ظرافت از هدف و منظور غایی هنر صحبت میکند. داستان این نمایشنامه، با سقوط یک نقاش از پلهها و کشتهشدن او آغاز میشود. دو دوست صمیمی این هنرمند، جسد او را پیدا میکنند و هر یک دیگری را متهم به قتل میکند. در حین این مجادلات، زندگی گذشته و حال این سه هنرمند و روابط عاطفی یکی از آنها با دختری زیبا و نابینا مطرح میشود. این نمایشنامه در صحنههای گوناگونی بازگشت به گذشته دارد؛ در واقع پیرنگ آن طوری طراحی شده که به عقب برمیگردد.
میدانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان»، «علیرضا نادری» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب هنرمند از پله ها پایین می آید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی معاصر انگلستان و اقلب نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
درباره تام استاپارد
تام استاپارد در ۳ جولای ۱۹۳۷ به دنیا آمد. او نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویسی انگلیسی و اهل چک است. در ۱۷سالگی مدرسه را ترک کرد و هیچوقت در دانشگاه تحصیل نکرد. بهعنوان گزارشگر برای روزنامهٔ Western Daily Press مشغول به کار شد؛ سپس به روزنامهٔ Bristol Evening World پیوست و بهعنوان طنزنویس و منتقد آثار نمایشی فعالیت کرد. او در همین زمان پا به دنیای تئاتر گذاشت و آثار متعددی را برای تلویزیون، رادیو، سینما و تئاتر نوشت. از نمایشنامههای او میتوان به «لئوپولداشتات»، «هملت داگ، مکبث کاهوت»، «راک اند رول»، «روزنکرانتز و گیلدنسترن مرده اند»، «بعد از مگریت» و «هنرمند از پلهها پایین میآید» اشاره کرد.
بخشی از کتاب هنرمند از پله ها پایین می آید
«مارتلو: نزدیک بود تو رو بکشه، دانر. منظورم اینه که اگه یه متر اون طرفتر افتاده بود، همون موقعی که وایستاده بودی و با ما خداحافظی میکردی، جمجمه یا کمرت رو خرد کرده بود. یادمه که صدای شکستن شیشه رو شنیدم و بالا رو نگاه کردم، اما انگار مغزم از کار افتاده بود و بعد که افتاد روی زمین، تازه داد زدم: «مواظب باش!» محال بود بتونم نجاتت بدم. بیچم میگفت، افتادنش تصادفی بود. میگفت اگه غیر از این بود چرا پنجره رو باز نکرد. اما به نظر من، یه چیزی جور درنمیآد. چرا سوفی باید برای برآورده کردن یه انگیزهٔ غیرمعقول، رفتار معقولی از خودش بروز بده؟ پزشک قانونی اسمش رو گذاشته بود «پرتاب غمانگیز از پنجره»، یادمه. به نظر من، اون پزشک یه آدم احمق و با اعتمادبهنفس زیاد بود. اما بهگمانم، از این فرصت کمیاب استفاده کرده بود تا بتونه این اصطلاح رو بهکار ببره. عبارت عجیبیه، پرتاب از پنجره، مگه نه؟ منظورم مقیاسشه، چون تعداد خیلی کمی از مردم خودشون رو از پنجره به بیرون پرت میکنن یا پرت میشن. بههرحال، هنوز نتونستم یکی از دندونهاش رو پیدا کنم، جایی ندیدیاش؟ یه مروارید بود، ممکنه قل خورده باشه و رفته باشه زیر کمد... بله، خب، در این صورت چرا برای کسانی که از بالای پلهها پرت میشن یا با دود بخاری دیواری خفه میشن، لغتی درست نکردن...؟ به نظر من، کاهش ارتفاع میتونه اصطلاح خوبی باشه، گرچه برای این مفهوم کاربرد نداره و البته خواببهخواب رفتن. میشه گفت، فلانی خواببهخواب رفته. ایدهٔ خوبیه؛ بیا برای انواع مرگومیر لغت جدید بسازیم و یه کم خوش بگذرونیم.
دانر: مارتلو، میشه لطفاً بس کنی؟
مکث.
مارتلو: آهان، دندونش پیدا شد.
دانر: دندونهاش هم شکسته بودن. خرد و پخشوپلا شده بودن...
مارتلو: دانر! اگه میخوای راجع بهش چیزی بگی، اینطور چیزها رو نگو. پنجاه سال پیش، ما دختر مهربونی رو میشناختیم که زندگی غمانگیزی داشت و خودش رو از پنجره پرت کرد بیرون که حادثهٔ بسیار بد و یه تراژدی تمامعیار بود. ما موندیم اینجا و در طول زندگیمون دردهای زیادی رو تجربه کردیم و مرگهای زیادی دیدیم که هیچکدومشون خوب نبودن که البته بستگی داره به شیوهٔ برخورد ما با حوادث زندگی و بعد هم درگیر سقوط سوفی شدیم که شبیه سایر اتفاقات زندگیمونه یعنی سقوطی بین سقوطهای دیگه...
دانر: نه، نه، هرکدوم از اینها اهمیت حیاتی داره و هر لحظه از زندگی ارزشمنده وگرنه به چه امیدی باید برای خوب کار کردن، خوب زندگی کردن و خوب انتخاب کردن تلاش کنیم؟ ازنظر من، یه زندگی باارزش از دست رفت. سوفی کنار من خوشبخت میشد.
مارتلو: خب، بیچم هم همین فکر رو میکرد، اما اونها فقط یکی دو سال کنار هم خوشبخت بودن. پس تو هم نمیتونی مطمئن باشی. سروکار داشتن با یه معشوقهٔ نابینا، کار چندان سادهای نیست.
دانر: من بیتردید باهاش ازدواج میکردم.
مارتلو: خب، بله، شاید یکیتون در انتخابش اشتباه کرده.»
حجم
۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه