کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من
معرفی کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من
کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من بهقلم نسرین نوش امینی را انتشارات علمی و فرهنگی منتشر کرده است. این کتاب داستان امین، پسر کوچکی است که باید مدتی را با پدربزرگ عجیبوغریبش سپری کند.
درباره کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من
امین، پسربچهای است که بهخاطر زایمان مادرش، باید مدتی را پیش پدربزرگش بماند. پدربزرگی اخلاق و رفتارهای عجیب و غریبی دارد و امین گاهی فکر میکند یک جادوگر است! بهراستی راز پدربزرگ چیست؟ آیا واقعاً جادویی در میان است؟
خواندن کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کودکان ۸ تا ۱۱ سال از خواندن این کتاب با همراهی معلم و والدینشان لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب بابابزرگ کله پشمکی و صورتی من
«بابابزرگ عجیبوغریب کوکیدار من
بابابزرگ من عجیبوغریبترین بابابزرگی است که توی عمرتان دیدهاید. یک بابابزرگ ریزهمیزه که روی کلهاش یک عالمه موهای فرفری و پشمکی سفید دارد مثل لانهٔ پرنده شاید باورتان نشود ولی بابابزرگ من یک طوطی گندهٔ خاکستری و زرد دارد که همیشهٔ خدا روی کلهاش نشسته. اسم طوطی بابابزرگ «کوکی» است. کوکی از همهٔ طوطیهایی که عکسشان را دیدهام گندهتر و قویتر است. کوکی بیشتر از این که مثل طوطیها باشد مثل عقاب میماند. فقط وقتی جیش دارد از روی سر بابابزرگ پایین میآید. کسی چه میداند؟ شاید بعضیوقتها هم همانجا روی کلهٔ بابابزرگ کارش را میکند. وقتی بابابزرگ میخوابد کوکی گنده بالای سرش مینشیند و با چشمهای تیز و سیاه دکمهایاش همهچیز و همهجا را زیر نظر میگیرد. تا حالا همچنین بابابزرگی توی زندگیتان دیدهاید؟ بابابزرگ کوکیدار؟
بابابزرگ یک چتر هفترنگ کوچولو هم دارد. این چتر را هیچوقت از خودش دور نمیکند. هروقت بیرون میرود توی سرما و گرما آفتاب و باران باد و توفان برف و کولاک، چتر بالای سر او و کوکی باز است. وقتی اینها را برای سینا همکلاسیام تعریف کردم اول روی نیمکت ولو شد و غشوریسه رفت خندههایش که تمام شد. چشمهایش را ریز کرد و انگار که بخواهد یک راز خیلی ترسناک را بگوید گفت: «به جون خودم بابا بزرگت جادوگره!» سینا توی کلاس از همه تنبلتر است ولی عوضش تا دلت بخواهد کتاب داستان خوانده. سینا گفت: «جادوگرها همهشون اینجوریان. هیشکی سر از کارشون در نمیاره. همه میگن بهبه چه آدم باحالیه دمش گرم بعد یه دفعه یه جایی قیافهٔ واقعیشون رو نشون میدن.
- کجا؟
- چی کجا؟
- کجا قیافهٔ واقعیشون رو نشون میدن؟
- آهان وقتی بفهمن دیگران رازشون رو فهمیدن اونوقت میزنن همه رو میترکونن. به جون مامانم راست میگم. توی همهٔ قصهها همین جوریه.
من به لبهای سینا که تندوتند بازوبسته میشد نگاه میکردم و توی دلم بهش حسودیام میشد که این همه چیز بلد است.»
حجم
۱۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۱۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه