دانلود و خرید کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت ریموند چندلر ترجمه فتح‌الله جعفری جوزانی
تصویر جلد کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت

کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت

انتشارات:نشر آناپنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت

کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت نوشتهٔ ریموند چندلر و ترجمهٔ فتح الله جعفری جوزانی است. نشر آناپنا این رمان معاصر آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت

کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت (the man who liked dogs‬) حاوی یک رمان معاصر و آمریکایی است که در آن کارآگاهی به‌دنبال یک دختر گمشده به یک شهر ساحلی کوچک در کالیفرنیا می‌رسد. مادرش خیلی نگران است؛ به‌اندازه‌ای نگران که او را استخدام کند. او به‌زودی خود را در مواجهه با یک سندیکا جنایت که شامل ضرب‌وشتم پلیس است، می‌بیند. رئیس پلیس محلی، بیمارستان روان‌پزشکی، قایق قمار در دریا و یک جفت سارق بانک در این اثر حضور دارند. این رمان به قلم ریموند چندلر ۱۲ فصل دارد.

خواندن کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ریموند چندلر

ریموند تورنتون چندلر، زادهٔ ۲۳ جولای ۱۸۸۸ بود. او ۲۶ مارس ۱۹۵۹ درگذشت. او فیلم‌نامه‌نویس و رمان‌نویسی امریکایی بود که در شیکاگو به دنیا آمد و سال‌های ابتدایی زندگی‌اش را به‌همراه والدین، خاله و دایی‌اش در نبراسکا گذراند. چندلر به‌خاطر شرایط سخت مالی در دورهٔ رکود بزرگ اقتصادی، برای امرار‌معاش به نویسندگی روی آورد و رمان‌نویسی را به‌صورت خودآموز فرا گرفت. ریموند چندلر در طول عمر خود ۲۳ داستان کوتاه منتشر کرد؛ بااین‌حال کتاب‌خوان‌ها از میان این آثار نسبتاً اندک تنها ۱۵ داستان را می‌شناسند. ۸ داستان دیگر که از جمله بهترین آثار او هستند نزدیک به یک ربع قرن در میان صفحات کاهی مجله‌های پالپ (عامه‌پسند) مدفون بودند (این ۸ داستان عبارتند از «قاتل در باران»، «مردی که سگ‌ها را دوست داشت»، «پرده»، «دختر را محاکمه کن»، «سنگ یشم ماندارین»، «بی‌سیتی بلوز»، «بانوی دریاچه» و «جنایتی در کوهستان رخ نداده»). ریموند چندلر در سال ۱۹۵۰ مجموعهٔ داستان‌های کوتاه خود را با عنوان «هنر بی‌دردسر قتل» منتشر ساخت، اما این کتاب هیچ‌یک از هشت داستان منتشرنشده‌اش را شامل نمی‌شود.

بخشی از کتاب مردی که سگ ها را دوست داشت

«اون طرفِ کشتی که رو به دریا بود نورافکن نداشت. رِد دورِ موتورِ قایقش را به نصفِ هیچ رسوند و چرخوندش زیرِ عرشهٔ عقب کشتی، و مثلِ آقایونِ اهلِ بخیه توی لابی هتل، نرم و روون رفت نزدیکِ تخته‌های چرب و چیلی.

یه خورده جلوتر از حلقه‌های کثیفِ یه کابل زنجیر، درهای دولنگهٔ آهنی به شکل ترسناکی بالای سرمون آویزون بودن. قایق موتوری سابید به تخته‌های کهنهٔ مانتسیتو و آب دریا زیرِ پاهامون آروم می‌زد به تهِ قایق. سایهٔ اون پلیس سابقِ هیکل‌دار افتاد روی من. یه طنابِ جمع‌شده توی تاریکی برق زد، به یه چیزی گیر کرد، و دوباره افتاد توی قایق. رِد محکم کشیدش و پیچوندش دورِ یه چیزی از موتور.

آهسته گفت: «سه هزار متره. باهاس از اون تخته‌ها بریم بالا.»

فرمون را گرفتم و دماغِ قایق موتوری را چسبوندم به اون بدنهٔ لیز، و رِد هم نردبون آهنی کنارِ کشتی را گرفت، و درحالی که هیکل گنده‌اش را راست گرفته بود و کفش‌های کتونیش روی اون پله‌های فلزیِ خیس لیز می‌خوردن، هن و هن‌کنان توی تاریکی خودش را کشید بالا.

بعد از مدتی یه چیزی اون بالا جیرجیر کرد و نورِ زردِ کمرنگی توی هوای مه‌گرفته پخش شد. یه درِ سنگین و کلهٔ رِد جلوی نور دیده شد.

دنبالش از نردبون رفتم بالا. کارِ سختی بود. این کار من را نفس‌زنان رسوند به یه انبارِ ترشیدهٔ کثیف پر از جعبه و بشکه. موش‌ها تند و باعجله توی گوشه‌های تاریک ناپدید شدن. اون مرد تنومند لب‌هاش را گذاشت دَرِ گوشم: «از اینجا یه راه آسون ما رو می‌رسونه به راهرو اتاق دیگ بخار. توی یکی از دیگ‌های کمکی واسه آب داغ و ژنراتورها بخار دارن. این یعنی یه نفر. اون به عهدهٔ من. طبقهٔ بالا خدمه دوبرابر میشه. از اتاق دیگ بخار یه کانال تهویه بهت نشون می‌دم که توش حفاظ نداره. می‌رسه به عرشه. بعدش دیگه با خودته.»

گفتم: «تو باید توی کشتی فامیل داشته باشی.»

«به اونِش کار نداشته باش. آدم وقتی توی ساحله یه چیزهایی رو می‌فهمه. شاید من با یه عده که می‌خوان این وان را زیر و رو کنن نزدیک باشم. زود برمی‌گردی؟»

گفتم: «از روی عرشهٔ کشتی که می‌افتم پایین باید شالاپ خوبی بکنه. بیا.»

چندتا اسکناس دیگه از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش.

کلهٔ سرخش را تکون داد. «آها. این واسه سفرِ برگشته.»

گفتم: «الان دارم پولش را می‌دم. حتی اگه ازش استفاده نکنم. پول را بگیر تا نزدم زیرِ گریه.»

«خب، ممنونم، رفیق. تو آدم درستی هستی.»

از لای جعبه‌ها و بشکه‌ها رفتیم جلو. اون نورِ زرد از راهی که اونور بود می‌اومد، و ما رفتیم جلو تا رسیدیم به یه درِ آهنی. اون در می‌رسید به راهرو اتاق دیگ بخار. یواشکی ازش رفتیم جلو، از یه نردبون استیل رفتیم پایین، صدای فسسس موتور بخار را شنیدیم و از لای کوهی از آهن اون صدا را دنبال کردیم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۵۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۴۴,۰۰۰
تومان