دانلود و خرید کتاب جناب سرگرد... مهین سالار
تصویر جلد کتاب جناب سرگرد...

کتاب جناب سرگرد...

نویسنده:مهین سالار
انتشارات:انتشارات مرسل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جناب سرگرد...

کتاب جناب سرگرد... نوشتهٔ مهین سالار است. انتشارات مرسل این داستان بلند، واقعی و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب جناب سرگرد...

کتاب جناب سرگرد... حاوی یک داستان واقعی است از ارتکاب جنایت علیه اعضای یک خانواده در خراسان رضوی؛ همچنین روایتی مجسم است از اتفاقات گوناگون برای افرادی که به‌گونه‌ای مظلوم واقع شده‌اند و شاید فرصت یا توان اعادهٔ حیثیت را نداشته‌انداین داستان بلند و معاصر و ایرانی بر اساس خاطرات کارآگاه یکم جنایی، سرهنگ «علیرضا آخرتی» به رشتهٔ تحریر در آمده است.

خواندن کتاب جناب سرگرد... را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جناب سرگرد...

«از پشت نگاهش کردم، لاغرتر از قبل بود و نحیف‌تر، موهایش یکدست سفید شده بودند، صورتش تکیده و چشم‌هایش گود افتاده بود، بعید می‌دانم چیزی در دنیا باشد که بتواند داغ اولاد را از یاد پدر و مادر ببرد. آوای صدایش حزین شده و به شکلی غریب در خود فرو رفته بود. آسان نبود، می‌گویند زمان داروی هر دردی است اما چه دوایی؟ به‌خیالم هیچ‌گاه زمان دردها را دوا نکرده است فقط این ما هستیم که به دردها عادت می‌کنیم. شاید خیلی خوب بود که پدرم سال‌ها قبل از دنیا رفته بود وگرنه با شناختی که از او داشتم نمی‌دانستم چطور می‌خواست روزهای بدون پسرش را تاب بیاورد. فرزین نور چشمی‌اش بود، همیشه سایه‌به‌سایه‌اش در حرکت بود و از او مراقبت می‌کرد. چطور چنین پدری می‌توانست مرگ تمام وجودش را تحمل کند؟ همین‌قدر می‌دانم که زنده نمی‌ماند، همین.

فرزین تمام‌قامت روبه‌روی خیال خسته‌ام ایستاد، چشم‌هایش مات و دور از هرگونه حسی به نگاهم دوخته شده بود، رنگ‌پریده با سر و مویی آشفته.

چند لکه خون به روی در شیشه‌ای دفتر نمایشگاه می‌گفت شاید فرزین به مرگ طبیعی از دنیا نرفته باشد. دسته‌کلیدی که به هیچ قفلی نمی‌خورد، سرسوییچی ظریف و گل‌سری با چند تار موی خرمایی که کنار پایه میز از نگاه‌ها پنهان مانده بود، مدارکی بودند که شاید می‌توانستند به من بگویند برادرم چگونه فوت کرده است.

سالنی وسیع با ماشین‌هایی براق مقابلم دهان گشوده بود، نگاهم به روی خونی که روی سنگفرش کف سالن خشک شده بود لغزید، اینجا محل سقوط فرزین بود.

- اسمت چیه؟

مرد مردد نگاهم کرد و آهسته گفت: مقداد.

- کارت اینجا چیه؟

- نظافت اینجا با منه، یه مشتریم که می‌آد راهنماییش می‌کنم.

- کی غیر از شما اینجا کار می‌کنه؟

- آقای حمیدیم هس.

- اون کارش چیه؟

- فروشنده‌س.

- الآن کجاس؟

- ازش خبری ندارم آقا.

مکثی کرد.

- واسه زایمان زنش دو هفته مرخصی گرفته.

- از کِی رفته؟

- ده روزی می‌شه.

- اون‌شبی که فرزین فوت کرد کجا بودی؟

- اون‌شب مهمون داشتم زودتر رفتم خونه.

- دوستای فرزینو می‌شناسی؟

- نه آقا.

- اسم نگار زاهدی چیزیو به خاطرت می‌آره؟

قیافه متفکرانه‌ای به خود گرفت.

- چرا آقا.

- کیه؟

- نمی‌دونم فقط چند باری اینجا دیدمش احتمالاً مشتری آقافرزین بوده.

- اطلاعاتی ازش داری؟

- نه.

- تازگی‌ها دیدیش؟

- آخرین روزی که آقافرزین زنده بود، اومده بود نمایشگاه.

- واسه چی اومده بود؟

- نمی‌دونم.

- فرزین درمورد کار و بار این خانوم چیزی بهت نگفته بود؟

- نه.

- نگار چه شکلیه؟

چشم‌هایش را جمع کرد!

- قدش متوسطه، سفیدپوسته.

- یادته موهاش چه رنگی بود؟

مکثی کرد.

- قهوه‌ای، خرمایی تو این مایه‌ها بود.

نفسم بند آمد.

- مطمئنی؟

سری تکان داد.

- بله قربان.»

Mehr
۱۴۰۳/۰۷/۲۳

با این کتاب دلت میگیره ،میخندی ،دلت خنک میشه ،خوشحال میشی ،تاسف میخوری ،عبرت میگیری ......جنایی ومعمایی دوست دارید بخونید .....‌‌..

bahar
۱۴۰۳/۰۴/۲۱

کتاب قشنگی بود، داستانش براساس واقعیت بود و من توی چندساعت تمومش کردم.

- سینا الآن قلب نداره به زور دستگاه زنده‌س، باید دعا کنم یکی بمیره تا قلبشو بدن به اون، این بدترین چیزیه که یه بنده از خدا بخواد.
Mehr
به‌خیالم هیچ‌گاه زمان دردها را دوا نکرده است فقط این ما هستیم که به دردها عادت می‌کنیم.
Mehr
حماقته دیگه، گاهی یه غلطی می‌کنی که با هیچی پاک نمی‌شه.
Mehr

حجم

۱۳۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۱۳۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان