کتاب با عزیزجان در عزیزیه
معرفی کتاب با عزیزجان در عزیزیه
کتاب با عزیزجان در عزیزیه نوشتهٔ فرخنده آقایی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب با عزیزجان در عزیزیه
کتاب با عزیزجان در عزیزیه برابر با یک رمان معاصر و ایرانی و شرح سفری است که در آن، ارزشهای انسانی محک میخورد. این سفر از فرودگاه مهرآباد و با درود و سلام شروع میشود و با اقامت در مدینه و مکه و بیتوته و انجام مناسک حج تمتع ادامه مییابد. نویسنده درک خود از انسان و زندگی را بیان کرده است. ارجاع مکانها و زمانها واقعی است و به خواننده حس حضور میدهد تا در تجربهای خاص سهیم شود.
خواندن کتاب با عزیزجان در عزیزیه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب با عزیزجان در عزیزیه
«حدود ساعت دوازده و نیم به زیرزمین میآید و میگوید: «عرفات سمبل قیامت است. در قرآن از قیامت به عنوان یوم الجمع یاد میشود، روزی که همه جمع میشوند و هر کس بار خود را به دوش میکشد. یک روز به اینجا آمدیم و حالا داریم میرویم. این نماد این جهان است. تا میآیی راهها را یاد بگیری و جا خوش کنی باید بروی. حالا من لبیک میگویم. همه تکرار کنید و مُحرم بشوید: لبیک، اللّهم لبیک.»
همه تکرار میکنند: «لبیک، اللّهم لبیک.»
کسی میگوید: «انشاءاللّه امام زمان یاری کند. یا امام زمان.»
ساعت حدود یک و نیم شب با سه اتوبوس و یک سواری به طرف عرفات راهی شدیم. یک ساعت در راهیم. کسانی که مقلد آقایان خویی و بهجت هستند باید برای مُحرم شدن به مسجد جن بروند و سوار ماشین سقفدار نشوند. این عده از زائران در این موارد مرجع تقلید خود را عوض میکنند.
ساعت حدود سه صبح در عرفات هستیم. زنها در چادر بزرگی کنار هم دراز کشیدهاند.
«عوضی رفتم دستشویی مردها. بالای دستشویی عکس یک نفر را دیدم که شال سرش کرده. نگو عکس مرد بود.»
پیرزنی که به جای پسرش آمده حج، قهر کرده و بدون آنکه پتویش را باز کند وسط چادر دراز کشیده. جایی برای پهن کردن پتویش نیست. دو پتوی دونفره از مدینه آورده یکی برای خودش و یکی برای شوهرش. یک گوشه پتو را از نایلون بیرون کشیده و زیر سرش گذاشته و ناله میکند:
«کاش پسرم زنده بود.»
یکی از زنها به او میگوید: «حاج خانم، زیر سرت را کوتاه کن. گردنت درد میگیرد.»
«شما چه کار به زیر سر من دارید؟ یا کوتاهه یا بلنده. جاهای خوب را برای خودتان گرفتهاید.»
زن به دوستش میگوید: «زیر سر من مثل سنگ لحد است.»
«سنگ لحد چه جوری است؟ سفت است؟»
«سفت است، ولی لقلق میزند.»
«مال من نه سفت است نه لقلق میزند. زیر سرم خشخش میکند.»
«خب، آن نایلون را از روی پتو بردار.»
«زمین رطوبت دارد.»
یکی از زنها از آن طرف میگوید: «این خانم بینیاش یخ کرده. باید چه کار کند؟»
زنی از آنطرفتر غرغر میکند: «خانمها صحبت نباشد.»
«مگر خانمها بدون صحبت هم میشود.»
«به هم دستور ندهید.»
«این جاها از ده سال پیش تا حالا خیلی بهتر شده.»
«کجاش بهتر شده، چادرهاش؟»
«نه. راهها. حالا بدون ترافیک آمدیم.»
«سنیها از پریشب آمدهاند.»
«ایرانیها از صبح زود آمدهاند.»
«یکخرده جمعتر بخوابید دو نفر دیگر هم جا بشوند.»
«مگر کسی هم بدون جا مانده؟»
«آن یکی چادر هم پر شده است.»
«عذرا خانم کجایی؟»
«شاید آن یکی چادر باشد.»
«معصومه خانم، قربان دستت، ببین آن وسط میتوانی برایم جا باز کنی.»»
حجم
۱۳۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه
حجم
۱۳۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه