کتاب غریبه در قایق نجات
معرفی کتاب غریبه در قایق نجات
کتاب غریبه در قایق نجات نوشتهٔ میچ آلبوم و ترجمهٔ مندی نجات است. نشر قطره این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب غریبه در قایق نجات
در کتاب غریبه در قایق نجات که حاوی یک رمان آمریکایی است، پس از انفجار مرگبار یک کشتی ، ۱۰ نفر برای بقا در دریا تلاش میکنند. سه روز میگذرد. آنها با کمبود آب، غذا و امید مواجهند که مردی را میبینند؛ مردی که در امواج شناور است. این سه نفر، مرد را به داخل میکشند. این رمان شما را تا آخر در تعلیق نگه میدارد؛ آیا این مرد عجیب واقعاً همان چیزی است که ادعا میکند؟ واقعاً چه اتفاقی افتاد که باعث انفجار شد؟ بازماندگان در بهشت هستند یا در جهنم؟! داستان توسط «بنجی»، یکی از مسافران روایت میشود. او در حال بازگویی وقایع در دفتری است که یک سال بعد کشف میشود. پس از کشف قایق و دفترچه، وظیفهٔ بازرس اصلی جزیره، «جارتی لوفلور» این میشود که معمای آنچه را واقعاً اتفاق افتاده است، حل کند. این اثر را رمانی پرسرعت و متقاعدکننده توصیف کردهاند که عمیقترین باورهایتان را به چالش میکشد. میچ آلبوم این رمان را در ۱۳ فصل نوشته است.
خواندن کتاب غریبه در قایق نجات را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره میچ آلبوم
میچ دیوید آلبوم در ۲۳ می سال ۱۹۵۸ در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. او نویسندهٔ آمریکایی و روزنامهنگار، فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس، مجری رادیو و تلویزیون و نوازنده بوده است. کتابهای میچ آلبوم بیش از ۳۵ میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته شدهاند. میچ آلبوم را البته بهخاطر داستانهای الهامبخشش میشناسند. از آثار معروف او که به زبان فارسی ترجمه شده و از استقبال خوبی هم برخوردار بوده، میتوان به «یک روز دیگر»، «در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند»، «نفر دیگری که در بهشت ملاقات میکنید»، «سهشنبهها با موری» و «به اولین تماس تلفنی از بهشت» اشاره کرد.
بخشی از کتاب غریبه در قایق نجات
«لُفلِر موافقتکنان سرش را بالا و پایین برد، اما همچنان مستقیم به روبهرویش مینگریست. خیلی گند بود. ولی آیا گندتر از قتل عمد آنهمه سرنشین بیگناه کشتی سیاحتی؟ لُفلِر این دابی و طرز واکنشش را به مسائل درک نمیکرد. اگر نوشتههای دفترچه صحت میداشت، پس «پسرخالهٔ بنجی خیلی خوب بلد بود جرموجنایات و گناهانش را پنهان کند. اما مهمترین سؤال همچنان به قوت خود باقی بود. چگونه دابی از کهکشان بیرون رفته؟ چگونه فرار کرده؟ آن هم درحالیکه بقیه، همه، ناپدید شدند؟
دابی اشارهکنان پرسید: «این کلیسائه؟»
لُفلِر جیپ را آهستهتر راند و بقایای کلیسای جامع را دید. گفت: «بود.» لحظهای اندیشید. «میخوای یه نگاهی بهش بندازی؟»
دابی حیرتزده مینمود. «باشه. اگه تو وقت داری.»
لحظاتی بعد، قدم به بنای ویرانه نهادند که بهسبب فوران آتشفشان تماماً سوخته بود، هم فضای درونی و هم فضای بیرونیاش. نور آفتاب از لابهلای تیرچههای نمایان سقف به درون میتابید که زمانی مانع فروپاشی بام میشدند. بعضی از نیمکتها هنوز صفکشیده به موازات هم بودند. اما بقیه نیستونابود شده بودند؛ تختههای پهن و باریکِ لقشان در محل پراکندگی نیمکتها پخشوپلا شده بود. کف بنا خاکسترپوش بود و کتابهای دعا گشوده و رهاشده. چند تا علف سبزِ اینجا و آنجا روییده بود؛ زمین کمر به بازپسگیری ملک بسته بود.
بقایای میز خطابهای ـ با چهار تا پلهٔ منتهی به آن ـ وسط بنا و جلوِ طاقنمای بزرگی قرار داشت که سیاه و سوخته بود.
لُفلِر پیشنهاد داد: «برو وایسا پشتش. من هم عکاسی میکنم.»
دابی با حالتی حاکی از بیتفاوتی شانه بالا انداخت: «نه، همینجا خوبه.»
«برو، آخه دیگه مثلاً کِی گذرت به اینجا میافته؟»
دابی دوبهشک شد، بعد چکمههایش را روی زمین خاکستریفام کشید و بهسمت پلهها رفت. لُفلِر منتظر ماند. عرقدانهها بر خط رویش موی او نشست. گرداگرد میز خطابه را حصارکشی کرده بودند، ارتفاع حصارها به کمر میرسید و دورتادورش هم نردهکشی داشت.
از یک طرف ورود، از طرف دیگر خروج.
وقتی دابی بالا رسید، دستانش را روی لبههای چرک میز گذاشت. اگر کشیش بود، الان آمادگی موعظه را داشت.
لُفلِر گفت: «بذار دوربینم رو دربیارم.» دستش را بهآرامی سمت پهلویش برد و نفسی کشید. بعد اسلحهاش را از غلاف بیرون کشید و دودستی و بیلرزش نگهش داشت و مستقیم دابی را نشانه گرفت که حسابی یکه خورده بود و چشمانش داشت از حدقه درمیآمد.
لُفلِر گفت: «خب، ببین، با کهکشان چیکار کردی؟»»
حجم
۱۹۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۰ صفحه
حجم
۱۹۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۰ صفحه