دانلود و خرید کتاب پرواز انجی سیج ترجمه پرتو اشراق
تصویر جلد کتاب پرواز

کتاب پرواز

نویسنده:انجی سیج
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب پرواز

کتاب پرواز نوشتهٔ انجی سیج و ترجمهٔ پرتو اشراق است. انتشارات ناهید این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان که جلد دوم از مجموعهٔ «سپتیموس هیپ» است، برای کودکان نوشته شده است.

درباره کتاب پرواز

کتاب پرواز (سپتیموس هیپ [کتاب دوم]) سرشار از عجایب، جذابیت‌ها و شگفتی‌هایی است که با تخیلی نیرومند نوشته شده است. این رمان می‌تواند شما را به جهانی دعوت کند که وقتی وارد آن شوید، دیگر مایل به ترک آن نباشید. داستان جلد اول چیست؟ «سپتیموس هیپ» در شب تولدش ناپدید می‌شود. قابله اعلام می‌کند که این بچه مرده به دنیا آمده است. همان شب پدر این پسر، مردی به نام «سیلاس هیپ» در راه بازگشت به خانه، میان برف‌های سنگین جنگ، دختری کوچک می‌یابد که پشت بوته‌ای نهاده بودند. او را به خانه می‌برد و نامش را «جنا» می‌گذارند. این مرد، دخترک را مثل فرزند خودشان بزرگ می‌کند، ولی این دختر اسرارآمیز کیست و چه بر سر فرزند خانوادۀ هیپ (هفتمین پسرِ هفتمین پسر) آمده است؟ جلد اول (جادو) را بخوانید و سپس همراه شوید با کتاب پرواز (جلد دوم) به قلم انجی سیج.

خواندن کتاب پرواز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پرواز 

«در یک لحظه نیکو و سپتیموس توی هوا بودند. دو شاخه بلند، قوی و خمیده که بالای سر آن‌ها قرار داشت منتظر لحظه مناسب بود که آن دو را بگیرد. در انتهای شاخه‌ها، ۵ شاخه کوچکتر بود که مثلپنجه آدم کار می‌کرد. هر یک از این دو

شاخه یکی از پسرها را گرفته بود، گویی آن‌ها را در قفسی چوبی انداخته بود، آنطور که احساس می‌کردند آهن است. پس از این‌که شاخه‌ها فرود آمد، سپتیموس و نیکو از این همه سرعت در حیرت افتادند. درختی که شاخه‌های خود را اینقدر پایین آورده بود اکنون داشت آن‌ها را بالا می‌برد و با برگ‌ها و شاخه‌های ظریف خود آن‌ها را حفاظت می‌کرد و در دل خود جای می‌داد.

سپتیموس چشمهای خود را محکم بسته بود سرمای شب را احساس می‌کرد. امّا چشمان نیکو باز بود، در واقع تا آنجا که جا داشت گشاد شده بود، از خود می‌پرسید این سفر هوایی از کجا و چطور پیش آمد، اینطور ناگهانی! درختی بزرگ آن‌ها را درربوده بود و از شر سمورهای خونریز نجات داده بود. از آن بالا حلقه زردرنگ نورانی را می‌دید که دور درخت را گرفته بود. چشم‌های زرد داشتند بی‌آن‌که پلک بزنند به شکار شبانه خود نگاه می‌کردند، به شام شب، و چه شام خوبی ــ و از لب و لوچه آن‌ها آب راه افتاده بود.

این درخت هم مثل درخت‌ها آهسته و از روی سنجیدگی رفتار می‌کرد. اکنون پس از صدها سال زندگی عجله برای چه بود؟ وقتی بیش‌تر از ده متر ارتفاع داشته باشی دیگر عجله برای چیست؟ پس از مدتی که یک عمر به نظر آمد سپتیموس و نیکو در چنگالی در انتهای درخت فرود آمدند. شاخه‌هایی که محکم آن‌ها را گرفته بود رفته رفته سست شد و روی سر آن‌ها به عنوان محافظ قرار گرفت، گویی داشت خود را برای حرکت بعدی آماده می‌کرد.

نیکو آهسته ــ صدایش می‌لرزید ــ گفت، «الآن وقتش رسیده که این غول بی‌شاخ و دم ما را بخورد.»

سپتیموس گفت، «چی بگم. نمی‌دانم.» چشمانش هنوز بسته بود، احساس می‌کرد فاصله‌اش تا زمین بسیارست، ولی جرات نگاه کردن نداشت.

نیکو دوباره گفت، «سپ، فعلا که ما را ول کرده شاید اگر فرصتی پیش بیاید بتوانیم فرار کنیم.»

سپتیموس از روی بیچارگی سرش را تکان داد. از احساس آن همه ارتفاع فلج شده بود. شاید کار دیگری نمی‌توانست بکند مگر به سوی ماه پرواز کند. نیکو نگاه دیگری به زمین انداخت. از درون شاخه‌های به هم پیچیده، حلقه سمورها را مشاهده می‌کرد. چشم‌هایشان سبعانه، می‌درخشید، منتظر غذا بودند. فکر می‌کردند شاید شکار از آسمان بیفتد ــ و آنوقت چه شامی بود! ناگهان به ذهن نیکو چنین گذشت که این سمورها پیشتر هم این اتفاق را تجربه کرده بودند. شاید در گذشته، یکنفر مسافر بدبخت را تا پای این درخت تعقیب کرده بودند، امّا خود نصیبی نبرده بودند و شکار خوشمزه گیر این درخت گوشتخوار آمده بود. شاید او نیز مثل آن‌ها برای این‌که پناهگاهی بجوید خود را به درخت چسبانده بود. با خودش گفت این هم سرنوشت وحشتناکی است ــ آنقدر به این افکار ادامه داد که به این نتیجه رسید خودشان هم در همین سرنوشت وحشتناک گرفتارند و راه پس و پیش ندارند. ناله‌ای از سینه‌اش برکشید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۶۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۷۶۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۱۰۲,۰۰۰
تومان