کتاب عنکبوتی ها
معرفی کتاب عنکبوتی ها
کتاب عنکبوتی ها نوشتهٔ لارن الیور و ترجمهٔ مهرداد مهدویان است. نشر افق این رمان نوجوان را منتشر کرده است.
درباره کتاب عنکبوتی ها
چاپ دوم کتاب عنکبوتی ها نوشتهٔ لارن الیور و رمانی برای نوجوانان است. این اثر نخستینبار در سال ۲۰۱۲ منتشر شد. نویسنده در این رمان داستان دختر ۱۲سالهای به نام «لیزا» را روایت کرده است. لیزا یک صبح سر میز صبحانه، ترسی عجیب را تجربه میکند؛ برادر او، «واتریک» درظاهر مثل همیشه است، اما «لیزا» میداند که او کاملا تغییر کرده است. لیزا تغییرات پاتریک را مرتبط با موجوداتی شرور و عنکبوتمانند به نام «عنکبوتیها» میداند. لیزا باید در یک مأموریت برادرش را نجات دهد، اما این مأموریت اصلا آسان نیست. ایا او موفق میشود و از این نأموریت سربلند بیرون میآید؟ بخوانید تا بدانید. رمان «عنکبوتیها» در ۲۳ فصل نگاشته شده است.
خواندن کتاب عنکبوتی ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن رمانهای فانتزی خارجی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عنکبوتی ها
«لیزا سخت میتوانست به صدای جیغ بالای سرشان توجه نکند. سعی کرد ترانهای را به خاطر بیاورد که سالها پیش در ساعت حمامشان با پاتریک میخواندند. این آواز "آهنگ شلپشولوپ" نام داشت و اولش اینطوری بود: "بپر و پاشو، بچرخ و بشوی، حبابهای صابون را تماشا کن که میترکند.". واقعاً شعری احمقانه بود، اما پاتریک هرهر میخندید و حال لیزا با شنیدن خندههای او بهتر میشد. نمیتوانست آهنگ را خوب به خاطر بیاورد؛ صدای شبهخفاشها زیادی بلند بود.
لیزا منفجر شد و گفت: «از آنها متنفرم.»
انگار شبهخفاشها در جوابش ساکت شدند، در سیاهی مطلق پرواز کردند و رفتند. لیزا در جا حالش بهتر شد. میرابِلا گفت: «تو فکر میکنی آنها بد هستند؟ ولی در مقایسه با زبالهگردها مثل یک تکه راستهٔ گاوِ یکروزه روی یک کپه آشغالاند. آنها مثل یک برش چاقوچله از پنیر نیمهکپکزدهاند. یا مثل یک سیب کرمخورده!»
لیزا که کمکم حالت تهوع گرفته بود گفت: «خواهش میکنم. منظورت را فهمیدم.»
میرابِلا طوری هوا را با فشار از بینیاش بیرون داد که انگار شک داشت لیزا متوجه منظورش شده باشد.
لیزا خطر کرد و پرسید: «زبالهگردها چه جور موجوداتی هستند؟» گرچه واقعاً نمیخواست بداند. گروهی از شبهخفاشها هنوز بین تختهسنگهای اطرافشان جمع شده بودند. ولی دستکم ساکت بودند و با چشمهای بیحالت و شیریرنگشان به مسافرها خیره شده بودند.
میرابِلا لرزید و دمش با ناراحتی تکان خورد. با صدایی گرفته گفت: «جانورهای وحشتناکی هستند. هم ظاهر و هم درونشان زشتِ زشتِ زشت است. در اصل، عضوی از خانوادهٔ خزندگان به حساب میآیند که اگر از من بپرسی، میگویم این خودش خیلی چیزها را توضیح میدهد. موجودهایی شیطانی و کثیف! بعضیها میگویند برای ملکه کار میکنند. ولی زبالهگردها برای هیچ کس کار نمیکنند جز خودشان. فقط میخواهند شکم خودشان را پُر کنند.»
لیزا با بیتابی تحکم کرد: «باشد، اما چه جور جانوری هستند؟»
چشمهای میرابِلا با سرعت اطراف را پاییدند، انگار میترسید که زبالهگردها هر لحظه روی سرشان خراب شوند. ادامه داد: «گفتنش سخت است، خیلی سخت. آنها موجوداتی حیلهگر، کثیف و موذیاند... در زمانهای مختلف، شکلهای مختلف به خود میگیرند. اما نمیتوانند دُمهایشان را مخفی کنند. وای نه، هرگز. دُمهایی کلفت اندازهٔ مار.»
دل و رودهٔ لیزا به هم خورد. او به اندازهٔ یک عمر از دست مارها کشیده بود. میرابِلا ادامه داد: «و بویشان... بوی گندشان تا آسمان هفتم بلند است! حتی اگر با گلبرگهای گل سرخ حمامشان کنی، باز هم بوی بد یک طویله در ماه آوریل را میدهند. آنها از گوشت مردار تغذیه میکنند و برای همین اینقدر بدبو هستند. نفسشان بوی گند میدهد. خیلی بیفرهنگاند. ادب و نزاکت هم ندارند.»
لیزا وحشت کرد و گفت: «ما که سر راهمان به زبالهگردها برنمیخوریم، مگر نه؟» »
حجم
۵۱۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۵۱۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه