کتاب غم ها و آدم ها
معرفی کتاب غم ها و آدم ها
کتاب غم ها و آدم ها نوشتهٔ افسانه کاشفی است. انتشارات نظری این داستان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب غم ها و آدم ها
کتاب غم ها و آدم ها حاوی یک داستان است. در ابتدای این داستان، راوی از فردی برای ما میگوید که با هر گامی که برمیداشت، فکر میکرد چقدر به خانه نزدیکتر شده است. قدمهای این شخصیت، سست و کند شده بودند و لباس بر تنش سنگینی میکرد. دانههای درشت عرق از ۲ طرف پیشانیاش پایین میچکید و دهانش خشک شده بود؛ راوی همچنین میگوید که آفتاب با سخاوت میتابید، اما گرمایش برای «شهین» طاقتفرسا بود.
شهین در ابتدای این داستان، به این فکر میکند که چطور میتواند حرفهای دکتر را به بچهها بگوید. او خوب میداند آنها تحمل شنیدن این قضیه را ندارند. اما کدام قضیه؟ شهین کیست و دکتر به او چه گفته است؟ این داستان را بخوانید. پایان کار شهین رسیده و باید همهٔ آنهایی را که دوست دارد، تنها بگذارد و برود.
خواندن کتاب غم ها و آدم ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غم ها و آدم ها
«وقتی امیر میخواست مرا مجبور به تهیه پول یا مواد غذایی یا هرچیز دیگری بکند مانند پدرش شروع به غُر زدن میکرد که زن خوب زندگی میسازد و مرد را پادشاه میکند و زن بد مرد را بدبخت و خانه خراب میکند و میگفت: تو مانند مادرم بیعرضهای و نمیتوانی زندگی درست کنی. من و پدرم اقبال نداشتیم که زن خوب داشته باشیم و این زندگیمان است.
او همیشه دست پیش را میگرفت که پس نیفتد و مرا مجبور میکرد که با هر رفتاری که میتوانم از بقال و قصاب و نانوا برایش پول و مواد غذایی بگیرم و به خانه بیاورم و او بخورد و بخوابد.
حالا به خوبی معنی مرد بیغیرت را فهمیده بودم. ولی چارهای نداشتم چون اگر کاری نمیکردم خودم و بچهها هم گرسنه میماندیم.
امیر فقط جسدی بود که مانند انگل به من چسبیده بود. او سعی میکرد با هر ترفندی که می تواند مرا تشویق به تهیهٔ پول بیشتر کند. گاهی میگفت هرکسی گوشه چشم ترا ببیند همه مغازهاش را نسیه میدهد و من از بیوجودی نفرت آورش حالم بهم میخورد.
او از پولهایی که من برایش تهیه میکردم به سر و لباس و وضع ظاهرش میرسید و مواظب بود که ظاهرش درست و مرتب باشد. خوب میپوشید و خوب میخورد و بیکار و بیعار میچرخید.
این همه شخصیت مردی بود که روزی عاشقش شده بودم.
وقتی او را میدیدم تازه میفهمیدم پدرم چقدر زحمتکش، محترم و خانواده دوست بود. و از اینکه به نصایح و دلسوزیاش بیتوجهی کردم و بخاطر آدمی با شخصیت بیارزش و سؤال برانگیز امیر به خانوادهام پشت کردم بسیار نادم و پشیمان بودم.
او طوری رفتار میکرد که گویی از تنبلی و بیمسئولیتی خودش بیخبر است و نمیداند من خرج زندگیاش را میدهم و به خودش افتخار میکرد که معتاد نیست و برای بچههایش الگوی خوبی است.
بارها میگفت: اگر من معتاد بودم و مانند فلانی زندگیات را دود میکردم چه کار میکردی؟ تو باید قدر مرا بدانی که معتاد نیستم و تهدید میکرد که اگر سر به سرش بگذارم سراغ اعتیاد خواهد رفت.
تمام تربیت و طرز فکر امیر و خانوادهاش برای من عجیب و غیرعادی بود. من هیچ موردی به جز آنها ندیده بودم که از زن خانه پول بخواهند و او را برای تهیه مخارج زندگی در تنگنا بگذارند.
این درد، تمام روح و جسم مرا سوخت. دردی که روی گفتن آن را به هیچ دوست و آشنایی نداشتم.
زندگی نکبت بار من از ناگفتههای روزگار است.
چند سالی است که دچار بیماری شدهام و دکترها میگویند بیماریام لاعلاج است. بالاخره درد جان سوز من کار خودش را کرد و خوشحالم که به پایان نزدیک شدهام. پایان فلاکت و تحقیر برای لقمهای نان و سقفی بر سر.
شهین از شنیدن سرگذشت سکینه و زندگی رقت بارش شوکه شده بود. زندگی او از نادرترین انواع زندگی متداول در بین مردم است.
حتی طبقات بسیار فقیر اجتماع هم حاضر نیستند برای تهیه مخارج زندگی از همسرشان سوءاستفاده کنند.»
حجم
۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه