کتاب صبح تایدواتر
معرفی کتاب صبح تایدواتر
کتاب صبح تایدواتر نوشتهٔ ویلیام استایرن و ترجمهٔ آرش رضاپور و افشین رضاپور است. نشر هنوز این مجموعه داستان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب صبح تایدواتر
کتاب صبح تایدواتر برابر با یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و آمریکایی است که سه اپیزود از داستانهای شخصی و جهان نویسنده را به داستانهای بزرگتری با موضوع جوانی، مرگ، جنگ و نژادپرستی پیوند داده است. در این آینه، چشم شما به داستانهای شخصی و جهان خودتان میافتد. این کتاب، سه داستان از دوران جوانی نویسنده است که در سال ۱۹۹۳ میلادی منتشر شده است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب صبح تایدواتر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صبح تایدواتر
«اما پسِ این حصار شلختگی، دبنیها اموالی هم داشتند. گرچه خانهٔ فکسنیشان مثل بیشتر خانههای روستای ما اجارهای بود، خانهٔ دیگری هم در جایی دیگر داشتند و همیشه توی خانه دربارهٔ مزرعهٔ بالادست رودخانه وراجی میکردند. آقای دبنی خانهای اجدادی را از پدر لاابالیاش به ارث برده بود. آش دهنسوزی نبود وگرنه سالها قبل فروخته بودندش و مدتها بعد که به سراغ تاریخ تایدواتر ویرجینیا آمدم - آن سرزمین ازلی آمریکایی که تنباکو خون زمینش را چنان مکیده بود که خشکش کرده بود و قبل از اینکه کالیفرنیای طلایی تبدیل به ایده و رویایی شود، یک قرن تمام خشک و لمیزرع باقی ماند - فهمیدم که مزرعهٔ دبنیها برهوتی بوده خشک و دلگیر، مثل تمام آن مزارع کوچک متروکی که تا صدها مایل دوروبر زمین ساحلی میان پوتوماک و جیمز پخشوپلا بودند. یک خانهٔ روستایی کوچک، رنگنشده، سهبار بازسازیشده، با یکی دو آکر ذرت و درختهای دوساله - فقط همین. بههرحال در این اقامتگاه اجدادی بود که نُه دبنی، همه باهم در ماشین فورد مدل تی قدیمیشان که پوسیدگی رنگورویش را برده بود و آبلهرویش کرده بود، درهم میلولیدند و هر اوت، مثل راکفلرها که اقامتگاهشان را ترک میکنند، یک ماهی با بیحالی و بیحوصلگی به تپههای پوکانتیکو میرفتند. ولی آنها اصلاً اهل تعطیلات نبودند. آنموقع نمیدانستم ولی بعداً فهمیدم که درههای جنگلی و علفزارهای ناپیدای زمینهای متروک کینگ و کوئین مأمن قاچاقچیان نوشیدنی بود تا از ذرت نوشیدنی بگیرند و رفتن به مزرعه صرفاً بهانهای بیش نبود. هرکدام از دبنیها، زن و مرد، کوچک و بزرگ، دستی در کار تقطیر داشتند، از پوستکندن ذرت گرفته تا تقطیر. هر سه پسر دبنی را مول صدا میکردند و صفتی را بعد از اسمشان میآوردند - مولکوچیکه، مول وسطی و مول بزرگه. حتی اسم واقعیشان را هم نمیدانستم. وقتی سروکلهٔ شادراچ پیدا شد، داشتم با مولکوچیکه تیلهبازی میکردم. مولکوچیکه زشتی حیرتانگیزی داشت، چشمهای قلمبه و دماغ قاشقی و فک برجسته. درست شبیه برادرهایش بود که ـ با نگاهی به گذشته میگویم ـ همان قیافههایی را داشتند که چزاره لومبروسو چهرهٔ جنایتکارانه میخواند. مطلب مهمتر - که اسم مستعار گروهی آنها را توجیه میکرد - قدوقوارهشان بود. انگار هرکدام نسخهٔ دیگری است و بیشتر از اینکه برادر بهنظر برسند، کلون یکسانی بودند، طوری که انگار مول بزرگه مول وسطی را تولید کرده و او هم بهنوبهٔ خود مولکوچیکه را، همان همبازی من با آن بوی تحملناپذیرش. هیچکدام از مولها دلشان نمیخواست یا اصلاً نیاز نداشتند که حمام کنند و این پدیدهٔ دیگری را توضیح میداد. تا قدم به کلاس بزرگ و دلگیر مدرسهٔ روستا میگذاشتیم، آدم میتوانست حضور برادران دبنی را از طریق صدای میزهای خالی که آنها را از باقی کلاس جدا میکرد، احساس کند. همکلاسیها بدون رودروایسی خودشان را از بوی بد آنها دور میکردند و مول بیچاره، مثل باکتریای که رفتار زیانآورش همهٔ زندگی اطرافش را نابود کرده، روی شیشهٔ میکروسکوپ، تنها میماند.»
حجم
۱۳۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۳۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه