دانلود و خرید کتاب رقص خرس حسن کی‌قبادی
تصویر جلد کتاب رقص خرس

کتاب رقص خرس

انتشارات:نشر صاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رقص خرس

کتاب رقص خرس نوشته حسن کی‌قباد است. کتاب رقص خرس رمانی جذاب است که انتشارات صاد منتشر کرده است. 

درباره کتاب رقص خرس

این کتاب داستان پسری به نام محجور است که پیش یک مرد روحانی کار می‌کند. برای او حاجی همه چیز است. حرفش حکم تمام کننده است. او برای پولی که نیاز دارد تصمیم می‌گیرد کاری انجام دهد کاری که چندان قانونی نیست، از طرفی دیگر داستان دختر و پسری به نام اسماعیل و سیورمه را می‌خوانیم که همدیگر را دوست دارند اما پدر سورمه به شدت خشن است و رفتار بدی دارد، داستان این‌ آدم‌ها کم‌کم به هم گره می‌خورد.

کتاب روایتی جذاب دارد و خواننده را با خود همراه می‌کند. 

خواندن کتاب رقص خرس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب رقص خرس

اسماعیل صدای برخورد گوشی با جایی را حس کرد و بعد ارتباط قطع شد. دل توی دلش نبود. بلند شد. با همان صورتی که نصفش کبود بود، لباس پوشید. به مادرش گفت که شاید تا صبح نیاید؛ اما مادرش گفت که شب تنها می‌ترسد. مخصوصاً با این دعوایی که سر شب شد و مشت خورد توی صورت اسماعیل. از او خواست که زودتر بیاید. اسماعیل ماند سر دوراهی. اگر می‌خواست فقط تا خانهٔ سرمه‌شان برود و با نگاه به پنجرهٔ اتاق سرمه دلش را آرام کند و برگردد، لااقل دو ساعت طول می‌کشید.

_ باشه. می‌آم.

اسماعیل جلوِ کاپشنش را بیشتر به هم فشرد و یک‌راست رفت جلوِ سوپری حسن. سیگاری گیراند و بازهم برای هزارمین بار به حسن سوپری گفت که زبانش لو ندهد و نگذارد مادرش بفهمد. هوا سرد بود و مرطوب و همیشه سرمه می‌گفت وقتی که شمال می‌رود، به‌خاطر هوای مرطوب شمال، بیشتر سیگار می‌کشد. اسماعیل هم به یاد سرمه، به یاد هوای مرطوب شمال، سیگار را با طمأنینه کشید و خودش را به این نتیجه رسانید که بهتر است همان صبح به دیدن سرمه برود. یاد عکسی که سرمه از اسماعیل انداخته بود روی شماره‌اش افتاد و خنده‌اش گرفت. عکس مهناز افشار بود، وقتی‌که هنوز دماغش را عمل نکرده بود. همان عکسی که می‌گفت به دیوار هم قاب کرده.

سیگار دیگری گیراند. حسن سوپر می‌خواست آمار آن پسری را که سر شب با مشت زده بود توی صورت اسماعیل بگیرد که اسماعیل بی‌خیال هوای مرطوب شمال شد و سیگار را انداخت توی جوی. بی‌که چیزی به حسن بگوید، اسکناس پنجاه‌هزارتومانی گذاشت روی ترازوی دیجیتال. عدد ترازو حتّی یک گرم هم جابه‌جا نشد. تا حسن الباقی پول را بدهد، اسماعیل چند پیف از ادکلن‌های فلهٔ جلوِ در توی دهانش خالی کرد. مدتی آب دهانش را نگه داشت و بعد تف کرد. حسن پول‌ها را گذاشت توی ترازو و اسماعیل برداشت و رفت. تا به خانه برسد، به این فکر کرد که طفلک سرمه ازبس ذهنش درگیر بود، نپرسید که چرا نصف صورتم سیاه شده.

سرمه سرش را از زیر بالش درآورد. موبایلش را که خرد شده بود ازروی قالی برداشت. به ردی که ضرب موبایل رو صورت مهناز افشار انداخته بود، خیره شد. رد جوری بود که انگار زیر چشم عکس از برخورد مشتی کبود شده است. «طفلی اسی! چرا ازش نپرسیدم چی سرش اومده که نصف صورتش کبود شده؟» 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۹۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۸ صفحه

حجم

۱۹۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۸ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان