
کتاب نشسته بود و می گریست
معرفی کتاب نشسته بود و می گریست
نشسته بود و میگریست نوشتهی مجید الیکاهی، اثری در حوزهی عرفان و معنویت است که نشر سنجاق آن را بهصورت الکترونیکی منتشر کرده است. این کتاب با نگاهی به آموزههای تائوئیسم و عرفان اسلامی، به جستوجوی حقیقت، عشق و معنای زندگی میپردازد. نویسنده با بهرهگیری از داستانها، نقلقولهای عرفا، اشعار کلاسیک و آیات قرآن، تلاش کرده است تا مفاهیم عمیق معنوی را به زبانی قابل لمس و امروزی بیان کند. ساختار کتاب ترکیبی از روایتهای شخصی، گفتوگوهای خیالی با استاد معنوی، و تحلیل آموزههای عرفانی است که خواننده را به سفری درونی دعوت میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب نشسته بود و می گریست
نشسته بود و میگریست اثری است که در مرز میان عرفان شرقی و اسلامی حرکت میکند و دغدغهی اصلی آن، کشف حقیقت و معنای زندگی از مسیر عشق و آگاهی است. مجید الیکاهی در این کتاب، با الهام از آموزههای تائوئیسم، عرفان ایرانی و اشعار بزرگان، به بررسی مفاهیمی چون رنج، آزادی، مسئولیت فردی، و نقش ذهن و قلب در سلوک معنوی پرداخته است. ساختار کتاب شامل فصلهایی است که هرکدام به موضوعی خاص مانند حقیقت، عشق، ذهن، خیال، مرگ، و مسئولیت میپردازند. نویسنده با روایتهایی از تجربههای شخصی، گفتوگو با استاد معنوی درون و نقلقولهایی از حلاج، مولانا، حافظ و دیگر بزرگان، فضایی تأملبرانگیز و آموزنده خلق کرده است. کتاب از منظر ژانر، در دستهی عرفان عملی و فلسفهی زندگی قرار میگیرد و با زبانی روایی و تحلیلی، مخاطب را به بازاندیشی در باورها و نگرشهایش دعوت میکند.
خلاصه کتاب نشسته بود و می گریست
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! کتاب با روایت تنهایی و اندوه نویسنده آغاز میشود؛ جایی که او زیر درخت بید مجنون، غرق در غم و بیکسی، به تأمل دربارهی معنای عشق و رنج میپردازد. این تجربهی درونی، او را به سفری معنوی سوق میدهد که در آن با استاد ازلی، نماد خرد و آگاهی، روبهرو میشود. استاد معنوی، راهنمایی است که نویسنده را به سوی شناخت حقیقت، عشق بیقید و شرط و آزادی معنوی هدایت میکند. در فصلهای مختلف، نویسنده با بهرهگیری از اشعار و نقلقولهای عرفا، به موضوعاتی چون وحدت وجود، نقش رنج در تعالی روح، اهمیت تعادل ذهن و عاطفه، و مسئولیت فردی در قبال اعمال و افکار میپردازد. او تأکید کرده است که عشق، جوهرهی هستی و کلید رهایی از رنج و اسارت ذهن است. نویسنده با اشاره به سرگذشتهایی از حلاج و سهروردی، نشان داده است که جستوجوی حقیقت، نیازمند عبور از ترس، نفرت و تعلقات دنیوی است. در ادامه، کتاب به بررسی قدرت ذهن، نقش باور و ایمان، و تفاوت میان واقعیتهای ذهنی و حقیقت ناب الهی میپردازد. نویسنده هشدار داده است که ذهن مخرب میتواند انسان را به ورطهی هلاکت بکشاند، اما با کنترل ذهن و تسلیم به عشق الهی، میتوان به آرامش و آزادی دست یافت. در فصلهای پایانی، به اهمیت خیال، نقش پیامبران در احیای حقیقت مذاهب، و ضرورت عشقورزی به همهی موجودات اشاره شده است. کتاب با دعوت به خودشناسی، پذیرش مسئولیت و زندگی در لحظهی اکنون، مسیر رهایی و وصال با روح الهی را ترسیم کرده است.
چرا باید کتاب نشسته بود و می گریست را بخوانیم؟
این کتاب با ترکیب آموزههای عرفانی، اشعار کلاسیک و روایتهای شخصی، فرصتی برای بازاندیشی در معنای زندگی و جایگاه عشق و حقیقت فراهم آورده است. نشسته بود و میگریست با زبانی تأملبرانگیز، به موضوعاتی میپردازد که کمتر در آثار عرفانی معاصر به این شکل یکپارچه دیده میشود؛ از جمله نقش ذهن و عاطفه، مسئولیت فردی، و اهمیت تجربهی مستقیم در سلوک معنوی. خواننده با مطالعهی این اثر، با دیدگاههایی تازه دربارهی رنج، آزادی، مرگ و وحدت وجود آشنا میشود و میتواند الهام بگیرد تا به جستوجوی حقیقت درونی خود بپردازد. همچنین، کتاب با نقلقولهایی از بزرگان و پیوند میان عرفان شرقی و اسلامی، افقهای جدیدی را پیش روی علاقهمندان به معنویت میگشاید.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
به علاقهمندان عرفان، فلسفهی زندگی، معنویت عملی و کسانی که دغدغهی خودشناسی، آرامش ذهنی یا عبور از رنج و تنهایی دارند، خواندن این کتاب پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که به دنبال پیوند میان آموزههای عرفان ایرانی و شرقی هستند، این اثر میتواند جذاب باشد.
بخشی از کتاب نشسته بود و می گریست
تنهاتراز هميشه نشسته بودم تنها و دل گرفته با کوله باری ازغم و درد در زیر تنها تک درخت بید مجنون، در کویری به وسعت ابدیت. آری من بودم و بید مجنون با دستهای مهربانی ازعشق که با انگشتان ظریف خود صورت رنجورو رنگ پریدهی مر نوازش میداد. من بودم ویک هستی هق هق گریههای تنهایی. شب فرا رسیده بود ومن منل هميشه تنها بودم ود رآغوش این تنهائی هیچ ستارهای مرا نمیخواند. ماه درمیان نبود. من بودم ویک دنیا بیکسی. من یک طرد شده بودم. نشستم و گریستم. گریستم به تنهانی خود و به حقارت خود و به خود پیچیدم آنچنان که مرا تاب و توانی در برنبود حتی برای ریزش اشکی، من طرد شدهی دیارعشق بودم. چرا که عشق را به خاک افکنده و نفرت را پرورده بودم. تمام هستی من بودم و من بسان فلوتی بودم که ازدرون آن صدائی دلربا برمیخواست که مرا به معبد درون فرا میخواند که درآن کلامی نبود. هرچه بود. بودن بود و دانستن و دیدن که درخود اقیانوسی ازعشق و آگاهی را در دیگرتنهانبودمقلمی بامن بودازجنس فلوت خدا که بامن همنوایی میکرد. فلوت خدا شکل گرفت بسان بید مجنون با وقا راما افتاده، درشاخههایش ترنم عشق وآزادی. شکوه و سعادت. خلوص و سخاوت و رستگاری میدرخشید.
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه