کتاب خاطرات خفته
معرفی کتاب خاطرات خفته
کتاب خاطرات خفته نوشتهٔ پاتریک مودیانو و ترجمهٔ الهام دارچینیان است. نشر قطره این رمان معاصر فرانسوی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب خاطرات خفته
کتاب خاطرات خفته حاوی یک رمان معاصر و فرانسوی است که در سال ۲۰۱۷ میلادی منتشر شده است. این رمان حاوی خاطرات، ملاقاتهای مبهم و رازآلود و احساساتی ازهمپاشیده است و در دستهبندی داستانهای پلیسی قرار میگیرد. این رمان را اولین کتاب پاتریک مودیانو پس از دریافت نوبل ۲۰۱۴ دانستهاند. کتاب «خاطرات خفته» نگاهی به گذشتهٔ این نویسنده دارد تا انعکاسی از لایههای درونی مخرب عشق، رؤیا و اشتباهات جوانی، تخیلات و هوسها و سودای از دستدادن را نشان دهد. این رمان از زبان مردی مسن روایت میشود که از دورهای از زندگیاش و ارتباطش با چند زن مرموز به نامهای «ژنویو»، «مارتین»، «مادلین» و «مادام هوبرسون» میگوید و به رابطهٔ بدی که با والدینش داشته، کودکیِ غیرمعمولش و سالهای ناخوشایند جوانیاش میپردازد که سبب شد به نویسندهٔ مشهوری تبدیل شود. این رمان از شما میخواهد قدم به هزارتوهای حافظهٔ انسانی بگذارید. مطالعهٔ این اثر همچون تلاش برای کنار هم گذاشتن تکههای یک پازل است؛ زیرا ترکیب خاطره و خیال که از تمهای رایج در آثار مودیانو است، در این اثر به اوجی هنرمندانه رسیده است. بازکردن بسیاری از گرههای روایت حاضر بر عهدهٔ خوانندهٔ اثر است.
خواندن کتاب خاطرات خفته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره پاتریک مودیانو
پاتریک مودیانو در ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵ به دنیا آمد. او نویسنده و فیلمنامهنویس قرن بیستم میلادی و اهل فرانسه و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است. مودیانو یکی از چهرههای مهمّ ادبی فرانسه به شمار میرود. نخستین رمان این نویسندۀ فرانسوی، «خیابان بوتیکهای تاریک» بوده است. نام مودیانو در دههٔ ۱۳۸۰ شمسی در ایران مطرح شد و بلافاصله پس از اینکه در سال ۲۰۱۴ موفق به دریافت جایزۀ نوبل شد، تب ترجمۀ آثارش شدت گرفت و مترجمان جوان به ترجمۀ آثار او هجوم آوردند. رمان «خاطرات خفته» اثر پاتریک مودیانو، چندینبار در ایران به فارسی برگردانده شده است. جز کتابهای یادشده، «مرا نگین کوچولو مینامیدند»، «در کافه جوانی گمشده»، «افق»، «سیرکی که میگذرد» و... نیز از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است.
بخشی از کتاب خاطرات خفته
«از زمانی که مرا با مادلن پِرو آشنا کرد، بارها همراهش به خانهٔ او رفتم، پنجشنبهها ساعت پنج عصر. مادلن پِرو ما را در سکوت از دالان خانه تا سالن پذیرایی هدایت میکرد. دو پنجرهٔ بلند خانه به باغ مشرف بود و من و ژنویو دلام روی کاناپهٔ قرمزرنگ مینشستیم، روبهروی پنجرهها. مادلن پِرو روی یک مبل راحتی مینشست، با پاهای روی هم انداخته و پشت صاف. در نخستین دیدارمان با صدایی بم و کم و بیش خشدار از من پرسید که آیا درس میخوانم و من حقیقت را گفتم: «نه، درس نمیخوانم.» البته در سوربن ثبتنام کرده بودم ولی فقط برای فرار از سربازی و هیچگاه در کلاسها شرکت نمیکردم. میخواست بداند آیا کار میکنم یا نه. با اینکه از اصطلاحِ بازرگانیِ «بازاریابی کتاب» خیلی خوشم نمیآید، به ناچار گفتم که به طریقی با کار کردن برای برخی کتابفروشیها، زندگیام را میگذرانم و همچنین عضو جامعهٔ نویسندگان، آهنگسازان و ترانهسرایان هستم، چون میخواهم ترانه بنویسم. همین. «والدینتان چه میکنند؟» و به ناگاه دریافتم که هنوز در سنی بودم که میشد پدر و مادری داشته باشم که مرا از نظر اخلاقی، عاطفی و مالی حمایت کنند. «نه، تنها هستم بدون والدینم روزگار میگذرانم.» پاسخم آنقدر موجز و کوبنده بود که دیگر نخواست درباره آشنایان و فامیلم بیشتر بپرسد. نخستین باری بود که بهگونهای خود به خودی به سؤالهایی که به من مربوط میشد پاسخ میدادم. تا پیش از آن، از پاسخ دادن به اینگونه سؤالها طفره میرفتم، چون بی آنکه بدانم چرا، به هر نوع پرسش و پاسخ بدبین بودم. شاید آن شب، به خاطر صدا و نگاه مادلن پِرو بود که مقاومت نکردم و سؤالهایش را جواب دادم، صدا و نگاه مادلن پِرو نوعی احساس آسودگی به شما منتقل میکرد، احساس اینکه کسی به شما گوش میسپارد، احساسی که با آن بیگانه بودم. سؤالهای خوبی میپرسید، چون طبیب طبِ سوزنی که به خوبی میداند سوزنها را کجا فرو کند. وانگهی مگر نه آنکه ژنویو دلام بارها از او بهعنوان «دکتر پِرو» نام برده بود؟ و نیز آرامش آن سالن پذیرایی هم بیتأثیر نبود، دو پنجرهٔ بزرگِ رو به باغ و روشنای چراغ دیواریِ بینِ دو پنجره که گوشههایی از سالن را در تاریکی نگهمیداشت. به خاطر آن سکوت گاهی باور نمیکردید که واقعاً در پاریس هستید. بیشتر روزهایم را در بیرون میگذراندم، در خیابانها و در مکانهای عمومی، در کافهها، مترو، اتاقهای هتل و سالنهای سینما. آپارتمان «دکتر پِرو» با آن همه تفاوت داشت، بهخصوص در زمستان، زمستانهای اوایل دههٔ شصت که به نظرم بسیار سختتر از زمستانهای این روزها بود. اعتراف میکنم که در همان نخستین دیدارم در خانهٔ «دکتر پِرو» به خودم گفتم، عاقلانهتر است که در آپارتمان او از سرما و زمستان در امان بمانم و به سؤالهایش پاسخ دهم، سؤالهایی که با صدایی بیاندازه جدی و آرام میپرسید.»
حجم
۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه