دانلود و خرید کتاب دختری از پرو ماریو بارگاس یوسا ترجمه خجسته کیهان

معرفی کتاب دختری از پرو

کتاب دختری از پرو نوشتهٔ ماریو بارگاس یوسا و ترجمهٔ خجسته کیهان است و بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه آن را منتشر کرده است. این رمان عاشقانه است.

درباره کتاب دختری از پرو

دختری از پرو نوشتهٔ ماریو بارگاس یوسا، نویسندهٔ پرویی و یک رمان عاشاقانه از ادبیات آمریکای لاتین است. داستان دربارهٔ شخصیتی به نام «ریکاردو» است که در شیلی با دختری رو‌به‌رو می‌شود که او را «شیلیایی کوچک» می‌نامد. این دختر بعدها زندگی ماجراجویانه و پر فرازونشیبی را در پیش می‌گیرد و ریکاردو می‌کوشد او را دنبال کند. این رمان آخرین رمان از این نویسنده، پیش از آن است که جایزهٔ نوبل ادبیات را از آنِ خود کند. داستانی درمورد چهار دهه از زندگی ریکاردو و عشق عجیب او به این دختر اهل پرو است. ریکاردو در دوران کودکی با دختری زیبا و شاد به نام «لیلی» آشنا می‌شود؛ دختری شیطان که خود را شیلیایی معرفی می‌کند و هرگز سایر بچه‌ها را به خانه دعوت نمی‌کند. ریکاردو عاشق لیلی است، ولی بعد از مدتی معلوم می‌شود حرف های دختربچه دروغ بوده و لیلی از آن محل می‌رود. این رمان هفت فصل دارد که عناوینشان عبارت است از «دختران شیلیایی»، «نبرد چریکی»، «نقاش اسب‌ها در لندن مدرن»، «دیلماج قلعهٔ مگارو»، «کودک صامت»، «آرکویمدس سازندهٔ موج‌شکن‌ها» و «مارسلا در لاواپیز».

خواندن کتاب دختری از پرو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکای لاتین و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ماریو بارگاس یوسا

ماریو بارگاس یوسا در ۲۸ مارس ۱۹۳۶ در آرکیپا در پرو به دنیا آمد. ۱۰ سال اول زندگی‌اش را در بولیوی و با مادرش گذراند. پس از اینکه پدربزرگش مقام دولتی مهمی در پرو به دست آورد، همراه با مادرش در ۱۹۴۶ به سرزمینش بازگشت. دوران کودکی او با تلخی سپری شد. در ۱۴سالگی پدرش او را به دبیرستان نظام فرستاند که تأثیری ژرف بر او نهاد. او در رشتهٔ هنرهای آزاد دانشگاه لیما فارغ‌التحصیل شد و سپس از دانشگاه مادرید در رشتهٔ ادبیات مدرک دکترا گرفت. سبک خاص نوشتنش تقریباً در انحصار خودش بوده و همین سبب شده است او را «آقای رمان» لقب دهند. در ایران به‌لطف ترجمه‌های «عبدالله کوثری»، نام ماریو بارگاس یوسا طنین‌انداز شد. از آثار این نویسنده می‌توان به «سال‌های سگی»، «گفت‌وگو در کاتدرال»، «جنگ آخرالزمان»، «مرگ در آند»، «سورِ ُبز»، «چرا ادبیات»، «عیش مدام»، «عصر قهرمان»، «سرگذشت واقعی آلخاندرو مایتا»، نمایشنامهٔ «بانویی از تاکنا» اشاره کرد.

بخشی از کتاب دختری از پرو

«پنجاه سال پیش محله‌ی لاواپیه در مادرید، که قبلاً سکونتگاه یهودی‌ها و عرب‌های مغربی بود، هنوز نمونه‌ای از محلات عادی این شهر به‌شمار می‌رفت؛ جایی که بعضی از شخصیت‌های زارزوئلا در حالی که جلیقه و شلوار تنگ پوشیده، کاسکتی بر سر و شالی بر گردن انداخته بودند و خانم‌هایی با لباس‌های خالدار، گوشواره‌های بزرگ، چتر آفتابی و روسری‌هایی که شینیون‌های مرتب مو‌هاشان را می‌پوشاند، در آن دیده می‌شدند، آدم‌هایی که یادآور یافته‌های باستان‌شناسی بودند.

وقتی برای سکونت به محله‌ی لاواپیه آمدم، چنان تغییر کرده بود که گاه از خود می‌پرسیدم آیا هنوز چند مادریدی‌ اصیل در آن باقی مانده‌اند یا این‌که همه‌ی ساکنانش مثل من و مارسلا مادریدی‌های وارداتی هستند. اسپانیولی‌های لاواپیه از هر گوشه و کنار آن کشور آمده بودند، و با لهجه‌ها، چهره‌ها و ویژگی‌های ظاهری گوناگون، این آش شله‌قلمکار نژاد‌ها، زبان‌ها، لهجه‌ها، سنت‌ها و پوشش‌ها، را مانند جهانی کوچک می‌نمایاندند. گویی این یک مشت خانه نماینده‌ی جغرافیای سراسر کره‌ی زمین بود.

پس از خروج از طبقه‌ی سوم ساختمانی کهنه در کوچه‌ای در خیابان ماریا که محل زندگی‌مان بود، گویی خود را در شهر باستانی بابل می‌یافتیم. مغازه‌های چینی و پاکستانی، لباسشویی‌ها و بوتیک‌های هندی، چایخانه‌های کوچک مراکشی، میخانه‌های پر از ا‌هالی امریکای جنوبی، موادفروشان کلمبیایی و افریقایی، و در همه جا در سرسرای ساختمان‌ها و گوشه‌ی خیابان‌ها، گروه رومانیایی‌ها، یوگسلاو‌ها، ا‌هالی مولداوی و دومینیکن، آسیای جنوب‌غربی، اکوادوری‌ها یا روس‌ها جمع می‌شدند. خانواده‌های اسپانیولی محله برای مقابله با این دگرگونی‌ها و رعایت رسم‌های قدیمی، لباس‌های شسته را روی بند‌هایی که جلو پنجره‌ها می‌بستند خشک می‌کردند، و روز‌های یکشنبه خانم‌ها با لباس سیاه و آقایان با کت و کراوات به اتفاق برای شرکت در آیین عشای ربانی به کلیسای سن لورنزو در تقاطع کوچه‌های دکتر پیگا و سالیتر می‌رفتند.

آپارتمان ما کوچک‌تر از آپارتمانی بود که در خیابان ژوزف گرونیه داشتم، دست‌کم چنین به نظر می‌آمد، زیرا پر از ماکت‌هایی بود که مارسلا از مقوا، کاغذ یا چوب درست می‌کرد و مانند سربازان سربی سالمون تولدانو هر دو اتاق و حتی آشپزخانه و حمام را اشغال کرده بود. با این‌که کوچک و پر از کتاب و صفحه بود، دلگیر نبود زیرا از پنجره‌های رو به خیابانش روشنایی درخشان روز که با نور آسمان گرفته‌ی پاریس بسیار تفاوت داشت به درون می‌تابید، همچین بالکنی داشت که در آن میزی گذاشته بودیم و شب‌ها زیر ستاره‌های مادرید که با وجود بازتاب نور چراغ‌های شهر دیده می‌شدند، شام می‌خوردیم.»

معرفی نویسنده
عکس ماریو  بارگاس یوسا
ماریو بارگاس یوسا

ماریو بارگاس یوسا در ۲۸ مارس ۱۹۳۶ در شهر آرکیپا واقع در جنوب پرو به دنیا آمد. خانواده‌ی یوسا از طبقه‌ی متوسط بود. پدرش ارنستو کارمند یک شرکت هوانوردی و مادرش دورا که از خانواده‌ای سیاست‌پیشه بود، چندی پیش از تولد او از یکدیگر جدا شدند. پدر یوسا پس از جدایی با زنی آلمانی وارد رابطه شد و ماریو پس از طلاق والدینش نزد خانواده‌ی مادری‌اش در آرکیپا رفت تا با آن‌ها زندگی کند. چندی بعد پدربزرگش به کنسول‌گری افتخاری پرو در بولیوی خوانده شد تا بار سفر به کوچابامبا بندد.

Dentist
۱۳۹۶/۰۶/۲۳

داستان یه عشقی که از چهارده سالگی شروع میشه و تا پایان عمر ادامه پیدا میکنه. عشق ریکاردیتو به یه دختر سرکش، بی پروا، بلند پرواز و رام نشدنی. دختری که هرگز تن به روابط عاشقانه ی معمول و یه

- بیشتر
mostafa
۱۳۹۶/۰۶/۲۳

این کتاب رو به عنوان جایزه تموم کردن پایان نامه برا خودم خریدم و به عنوان گیرنده جایزه، کاملا راضی بودم :) سبک روایی و درگیری احساسی خیلی خوبی داشت

کتاب دوست
۱۳۹۸/۰۱/۰۶

اولا که کتاب خیلی خوبیه از ان دسته رمانهایی که طرفدار زیاد داره ....ولی چرا انقدر سانسور داره؟شما که سانسور کردی حداقل سه نقطه نزار...موضوع داستان در مورد عشق یک پسر به دختری هست که توجه چندانی بهش نداره و

- بیشتر
farez
۱۳۹۹/۰۷/۲۴

باید یک جور دیگه و از یک زاویه ی دیگر به کتاب نگاه کرد.یک نگاه جامع و دقیق و ریز به تاریخ و وقایعی که در حاشیه ی داستان اصلی بازگو میشدند و انگار رمان رو بیشتر ازاینکه رمان کنند

- بیشتر
دایه مکفی
۱۳۹۹/۰۴/۱۷

تنها نکته ای که درباره این کتاب لازمه بگم اینه که متن کتاب سرشار از اعلامه (اسامی خاص) مخصوصا نیمه ابتدایی کتاب، تا جاییکه با مطالعه بعضی قسمتها احساس میکردم مغزم در حال انفجاره! با وجود این، نه نویسنده نه

- بیشتر
Nilch
۱۳۹۹/۰۹/۰۳

خیلی کتاب جذابی بود و با این کتاب تصمیم گرفتم بقیه آثار یوسا هم بخونم.ولی یکم پایانش رو دوست نداشتم چون تو دنیای واقعی یکم متفاوت تره پایان عشق یک طرفه.

شقايق بانو
۱۳۹۸/۰۱/۱۲

پر از سانسور بود،اومدیم کتاب بخونیم همش سه نقطه خوندیم

armind
۱۳۹۸/۰۵/۲۵

کتابی بسیار زیبا و دوست داشتنی در رابطه با عشق اول که شخصیت مرد داستان رو که فردی بسیار رمانتیک و احساساتی، بسیار ساده لوح، صادق و بیخیال مادیات و... رو در مقابل دختری بسیار دلربا، شیطون بلا، فوق‌العاده زرنگ،

- بیشتر
کاربر ۱۲۱۳۸۴۱
۱۳۹۹/۰۵/۲۷

حذفیات و قسمت های سانسور شده ش خیلی زیاده.مخاطب اذیت میشه... من جای مترجم بودم از خیر ترجمه و چاپ این کتاب می گذشتم با این حجم از سانسور !!

بيژن
۱۳۹۹/۰۲/۲۰

یک داستان عشقی پر فراز و نشیب. نویسنده با طرح یک داستان عاشقانه تاریخ سیاسی و اجتماعی معاصر پرو رو هم تعریف میکنه. اوایل کتاب تا با محیط داستان آشنا بشم یکم کند پیش رفتم ولی بعدش واقعا جذاب شد

- بیشتر
کتاب‌های پل فاول، ژول ورن و الکساندر دوما و بسیاری دیگر را می‌داد تا بخوانم. این کتاب‌ها مغزم را پر کرده و باعث این فکر شده بودند که در فرانسه زندگی جالب‌تر، زیباتر و شاد‌تر و بسیار بهتر از مابقی جهان است.
𝘙𝘖𝘡𝘈
مثلاً به برنامه‌های آینده‌ام، وقتی پس از گرفتن مدرک وکالت از طرف وزارت امور خارجه به پاریس می‌روم تا به عنوان دیپلمات مشغول کار شوم ـ
𝘙𝘖𝘡𝘈
ـ من نه می‌دانم خوشبختی چیست، نه می‌خواهم بدانم ریکاردیتو. اما یقین دارم این چیز رمانتیک و چرندی که تو فکر می‌کنی نیست. پول امنیت می‌آورد، خاطر را آرام می‌کند و اجازه می‌دهد بی‌آن که به فکر فردا باشی، واقعاً از زندگی لذت ببری. تنها خوشبختی‌ای که می‌تواند نصیب آدم شود همین است.
میشه گفت کتابخوان
هیچ چیز مثل بگومگو عشق را زنده نگه نمی‌دارد
محمدرضا
روز‌ها کبوتر‌ها برای خوردن دانه‌های ذرتی که مارسلا برایشان لب پنجره می‌گذاشت می‌آمدند (من مسئول تمیز کردن فضله‌ها بودم).
armind
سیمون گفت: «تو متوجه نشدی، ولی النا هم همراهت می‌گریست. من هم اگر بلژیکی نبودم حتماً همراهی‌تان می‌کردم. اجداد یهودی‌ام به اشک ریختن متمایل بودند، اما خون بلژیکی غلبه کرد. یک بلژیکی به خودش اجازه نمی‌دهد مثل امریکای لاتینی‌ها و آدم‌های مناطق حاره احساساتی شود.» النا که جامش را بلند می‌کرد گفت: «به سلامتی دختر بد، آن زن افسانه‌ای! زندگی من چه کسالت‌آور بوده، خدایا!»
armind
ایلارک شاسکا (ستاره‌ی صبح)
Mahtab
با از میان رفتن یک نسل از افراد سرشناس ـ فرانسوا موریاک، آلبر کامو، ژان پل سارتر، ریمون آرون، مرلو پنتی و آندره مالرو ـ این سال‌ها با کاهش نامحسوس در کیفیت فرهنگ همراه بود به طوری که پیشوایان فکری به جای نوآوری منتقد شدند،
kbxr
ژاپنی‌ها بیش از هر چیز از خودنمایی نفرت دارند. در این‌جا متمایز کردن خود از دیگران، در هر مورد که باشد، رفتار بدی تلقی می‌شود. برای همین است که ثروتمندان مانند فقرا لباس می‌پوشند و بالعکس.»
زهرا
یک بار چندین سال پیش در همین اتاق از من پرسیدی خوشبختی برایم در چه چیزی است؟ و من جواب دادم در پول است، آشنایی با مردی قدرتمند و بسیار پولدار. ولی اشتباه می‌کردم. حالا می‌دانم که خوشبختی من تو هستی.
alireza atighehchi
با حالتی بسیار جدی و کمی تحقیر‌آمیز نگاهم کرد و گفت: «چه آدم ساده‌ای هستی! چه توهماتی!» و با چالشی در نگاهش ادامه داد: «تو مرا نمی‌شناسی. من تمام عمر را فقط با مردی به سر خواهم برد که دارای ثروت و قدرت بسیار زیادی باشد. و تو بدبختانه هرگز چنین مردی نخواهی بود.»
armind
من صلح‌طلبی هیپی‌ها را می‌پسندیدم، همچنین نزدیکی به طبیعت، گیاهخواری و جست‌وجوی حریصانه‌ی معنا و در جایی که دنیای ماده‌گرا و فرسوده بر اثر پیشداوری‌های طبقاتی، اجتماعی و جنسیتی را مردود می‌شمردند، رسیدن به زندگی معنوی و تعالی را. اما همه‌ی این‌ها درهم و برهم، خودجوش، بدون جهت یا مرکز یا حتی ایده بود،
استودیوس
بهترین کاری که می‌توانست بکند این بود که: «مثل شما، عمو ریکاردو، پرو را ترک کنم و به جست‌وجوی سرزمین‌های بهتر بروم، زیرا در این کشور اگر کسی با دولتی‌ها نباشد نمی‌تواند کار کند
alireza atighehchi
گام‌به گام در جریان فاجعه‌ی اقتصادی که سیاست آلن گارسیا به بار آورده بود قرار می‌گرفتم: تورم، ملی کردن سازمان‌های خصوصی، قطع رابطه با مؤسسات اعتباری، کنترل قیمت‌ها و هزینه‌ها و افزایش بیکاری و تنزل سطح رفاه مردم. نامه‌های دایی آتولفو حاکی از تلخی‌ای بود که در انتظار سرانجامی نحس و اجتناب‌ناپذیر احساس می‌کرد.
alireza atighehchi
هرگز نمی‌گویم دوستت دارم، حتی اگر دوستت داشته باشم.»
alireza atighehchi
اولین خواسته‌ی شصت درصد از جوانان زندگی در خارج است؛ اکثریت قریب به اتفاق ایالات متحده را ترجیح می‌دهند و مابقی حاضرند به اروپا، ژاپن، استرالیا و یا هر جایی بروند. چطور می‌شود بر آن‌ها خرده گرفت؟ وقتی کشورشان به آن‌ها نه کار می‌دهد، نه فرصت و نه امنیت، طبیعی است که بخواهند به خارج بروند.
راحله فلاح
بسیاری از زنان و مردانی که مثل دایی آتولفو درستکار بودند و در سراسر زندگی، در رؤیای پیشرفت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و ایجاد فرصت‌های مساوی برای همگان به‌سر می‌بردند، بار دیگر مثل همیشه دچار سرخوردگی شده و مانند او به پیری رسیده بودند و دم مرگ از خود می‌پرسیدند چرا ما به‌جای پیشرفت، پس می‌رویم و روزبه‌روز بدتر می‌شویم؟ چرا تضاد طبقاتی، نابرابری، جرم و جنایت و ناامنی مدام افزایش می‌یابد؟ ـ چه خوب کاری کردی رفتی اروپا زندگی کنی، خواهرزاده!
armind
نگو نمی‌دانی از چه چیز حرف می‌زنم. یادت نمیاد سه بار به تو اظهار عشق کردم و هر سه بار مرا از خودت راندی؟ با خوشحالی داد زد: «ریکاردو، ریکاردیتو، ریشار سوموکورسیو! ریکی! آن دماغوی سر به راه که انگار از اولین مراسم عشای ربانی‌اش بیرون آمده بود. خدایا، باور نکردنی است! از همان وقت‌ها حالت یک قدیس کوچک را داشتی.»
armind
هرگز همسرت نخواهم بود. می‌خواهم همیشه محبوبت باشم، مثل امشب. چون این‌طور همیشه دیوانه‌ی من باقی می‌مانی
زیر آسمان شب
وقتی نمی‌توانی به تنها کسی که در زندگی می‌خواهی، یعنی او، برسی، بهتر است یک بار برای همیشه به این وسیله تمامش کنی، کوچولو.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷

حجم

۳۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۱۸۵,۰۰۰
۹۲,۵۰۰
۵۰%
تومان