بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختری از پرو | طاقچه
۳٫۶
(۱۳۷)
کتاب‌های پل فاول، ژول ورن و الکساندر دوما و بسیاری دیگر را می‌داد تا بخوانم. این کتاب‌ها مغزم را پر کرده و باعث این فکر شده بودند که در فرانسه زندگی جالب‌تر، زیباتر و شاد‌تر و بسیار بهتر از مابقی جهان است.
𝘙𝘖𝘡𝘈
مثلاً به برنامه‌های آینده‌ام، وقتی پس از گرفتن مدرک وکالت از طرف وزارت امور خارجه به پاریس می‌روم تا به عنوان دیپلمات مشغول کار شوم ـ
𝘙𝘖𝘡𝘈
ـ من نه می‌دانم خوشبختی چیست، نه می‌خواهم بدانم ریکاردیتو. اما یقین دارم این چیز رمانتیک و چرندی که تو فکر می‌کنی نیست. پول امنیت می‌آورد، خاطر را آرام می‌کند و اجازه می‌دهد بی‌آن که به فکر فردا باشی، واقعاً از زندگی لذت ببری. تنها خوشبختی‌ای که می‌تواند نصیب آدم شود همین است.
میشه گفت کتابخوان
روز‌ها کبوتر‌ها برای خوردن دانه‌های ذرتی که مارسلا برایشان لب پنجره می‌گذاشت می‌آمدند (من مسئول تمیز کردن فضله‌ها بودم).
armind
هیچ چیز مثل بگومگو عشق را زنده نگه نمی‌دارد
محمدرضا
سیمون گفت: «تو متوجه نشدی، ولی النا هم همراهت می‌گریست. من هم اگر بلژیکی نبودم حتماً همراهی‌تان می‌کردم. اجداد یهودی‌ام به اشک ریختن متمایل بودند، اما خون بلژیکی غلبه کرد. یک بلژیکی به خودش اجازه نمی‌دهد مثل امریکای لاتینی‌ها و آدم‌های مناطق حاره احساساتی شود.» النا که جامش را بلند می‌کرد گفت: «به سلامتی دختر بد، آن زن افسانه‌ای! زندگی من چه کسالت‌آور بوده، خدایا!»
armind
با از میان رفتن یک نسل از افراد سرشناس ـ فرانسوا موریاک، آلبر کامو، ژان پل سارتر، ریمون آرون، مرلو پنتی و آندره مالرو ـ این سال‌ها با کاهش نامحسوس در کیفیت فرهنگ همراه بود به طوری که پیشوایان فکری به جای نوآوری منتقد شدند،
kbxr
ژاپنی‌ها بیش از هر چیز از خودنمایی نفرت دارند. در این‌جا متمایز کردن خود از دیگران، در هر مورد که باشد، رفتار بدی تلقی می‌شود. برای همین است که ثروتمندان مانند فقرا لباس می‌پوشند و بالعکس.»
زهرا
با حالتی بسیار جدی و کمی تحقیر‌آمیز نگاهم کرد و گفت: «چه آدم ساده‌ای هستی! چه توهماتی!» و با چالشی در نگاهش ادامه داد: «تو مرا نمی‌شناسی. من تمام عمر را فقط با مردی به سر خواهم برد که دارای ثروت و قدرت بسیار زیادی باشد. و تو بدبختانه هرگز چنین مردی نخواهی بود.»
armind
یک بار چندین سال پیش در همین اتاق از من پرسیدی خوشبختی برایم در چه چیزی است؟ و من جواب دادم در پول است، آشنایی با مردی قدرتمند و بسیار پولدار. ولی اشتباه می‌کردم. حالا می‌دانم که خوشبختی من تو هستی.
alireza atighehchi
بسیاری از زنان و مردانی که مثل دایی آتولفو درستکار بودند و در سراسر زندگی، در رؤیای پیشرفت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و ایجاد فرصت‌های مساوی برای همگان به‌سر می‌بردند، بار دیگر مثل همیشه دچار سرخوردگی شده و مانند او به پیری رسیده بودند و دم مرگ از خود می‌پرسیدند چرا ما به‌جای پیشرفت، پس می‌رویم و روزبه‌روز بدتر می‌شویم؟ چرا تضاد طبقاتی، نابرابری، جرم و جنایت و ناامنی مدام افزایش می‌یابد؟ ـ چه خوب کاری کردی رفتی اروپا زندگی کنی، خواهرزاده!
armind
اولین خواسته‌ی شصت درصد از جوانان زندگی در خارج است؛ اکثریت قریب به اتفاق ایالات متحده را ترجیح می‌دهند و مابقی حاضرند به اروپا، ژاپن، استرالیا و یا هر جایی بروند. چطور می‌شود بر آن‌ها خرده گرفت؟ وقتی کشورشان به آن‌ها نه کار می‌دهد، نه فرصت و نه امنیت، طبیعی است که بخواهند به خارج بروند.
راحله فلاح
هرگز نمی‌گویم دوستت دارم، حتی اگر دوستت داشته باشم.»
alireza atighehchi
گام‌به گام در جریان فاجعه‌ی اقتصادی که سیاست آلن گارسیا به بار آورده بود قرار می‌گرفتم: تورم، ملی کردن سازمان‌های خصوصی، قطع رابطه با مؤسسات اعتباری، کنترل قیمت‌ها و هزینه‌ها و افزایش بیکاری و تنزل سطح رفاه مردم. نامه‌های دایی آتولفو حاکی از تلخی‌ای بود که در انتظار سرانجامی نحس و اجتناب‌ناپذیر احساس می‌کرد.
alireza atighehchi
بهترین کاری که می‌توانست بکند این بود که: «مثل شما، عمو ریکاردو، پرو را ترک کنم و به جست‌وجوی سرزمین‌های بهتر بروم، زیرا در این کشور اگر کسی با دولتی‌ها نباشد نمی‌تواند کار کند
alireza atighehchi
من صلح‌طلبی هیپی‌ها را می‌پسندیدم، همچنین نزدیکی به طبیعت، گیاهخواری و جست‌وجوی حریصانه‌ی معنا و در جایی که دنیای ماده‌گرا و فرسوده بر اثر پیشداوری‌های طبقاتی، اجتماعی و جنسیتی را مردود می‌شمردند، رسیدن به زندگی معنوی و تعالی را. اما همه‌ی این‌ها درهم و برهم، خودجوش، بدون جهت یا مرکز یا حتی ایده بود،
استودیوس
شب از فکر او و عمه آلبرتا چشم برهم نگذاشتم. وقتی عاقبت به خواب رفتم، در رؤیایی وحشتناک آن دو را دیدم که بی‌اعتنا به التماس‌های من که می‌خواستم اختلافاتشان را مثل آدم‌های متمدن حل و فصل کنند، به‌شدت به جان هم افتاده بودند. عمه‌ام دختر شیلیایی را متهم می‌کرد که نام جدیدش را از یکی از شخصیت‌های فلوبر دزدیده است. آشفته و خیس عرق در میان میومیوی شبانه‌ی گربه‌ها بیدار شدم.
armind
گفت: «این را هم بدان که به عنوان همسر از آنچه حقم است صرفنظر می‌کنم و از تو هیچ چیز نمی‌خواهم، حتی نه یک سانتیم.» در حالی که در را به آرامی می‌بستم در دل گفتم: «واقعاً لطف می‌کنی، اما تنها چیزی که حقت است قرض‌هایی است که بالا آورده‌ام، و وام آپارتمانی که حتماً به‌زودی از من می‌گیرند.»
armind
این همان کلیسای جامع بود، مکانی که شاهد چند قرن تاریخ فرانسه بود، همان که به ویکتور هوگو الهام بخشیده بود تا رمانی بنویسد که در دوران کودکی در میافلورس، وقتی با عمه آلبرتا زندگی می‌کردم، چنان مجذوبم کرده بود؟
سعید ص.
تو همیشه می‌خواستی نویسنده شوی، بی‌آن‌که جسارتش را داشته باشی. حالا که تنها می‌شوی می‌توانی از فرصت استفاده کنی، و به این وسیله کم‌تر برای من افسوس بخوری. اعتراف کن که برای رمانت بهترین سوژه را به تو داده‌ام
سعید ص.
«راستی از رفیق ژان چه خبر؟ برگشته پرو تا انقلاب راه بیندازد؟» ـ آره، چند ماه است، و از آن وقت از او و سایرین بی‌خبرم. شاید هم ویر انقلابی‌اش خوابیده باشد، و همه‌ی چریک‌ها برگشته باشند خانه و ماجرا را فراموش کرده باشند.
Mahtab
فردا برای صرف چای به مهمانی فرح دیبا، همسر شاه ایران که در سفری خصوصی به پاریس آمده می‌رو
مسافر خسته
اما مدتی بعد هنگام خداحافظی احتیاط را فراموش کرد(...). پس از این که برای رفتن به هتل از میدان سن ژرمن عبور کردم، ایستادم تا بار دیگر ببینمش. هنوز همان‌جا کنار کافه دوماگو بود، پیکری روشن و زردپوش با کفش‌های سفید که دور شدنم را تماشا می‌کرد. برایش دست تکان دادم. او هم دستش را با چتر گلدار تکان داد
ایران آزاد
ـ این که ما هنوز احساس غربت می‌کنیم تقصیر فرانسه نیست، مشکل از خودمان است دوست عزیز. سرنوشت و حرفه‌مان چنین است و ما را برای همیشه دچار غریبگی می‌کند، وجود داشتن و در عین حال نداشتن، بودن و در عین حال نبودن.
زهرا
زنده ماندن بدون پول در نپالِ دوستدار معنویت سخت‌تر از اروپای مادی بود.
alireza atighehchi
تحقیر جهان صنعتی از سوی هیپی‌ها باعث شده بود که اشکال مختلف صنایع دستی را احیا کنند و کار‌های دستی را با حالتی افسانه‌آمیز توأم سازند: آن‌ها کیف می‌بافتند و صندل، گوشواره، گردن‌بند، تونیک، عمامه و اشیا زینتی می‌ساختند.
مهلا
وقتی نمی‌توانی به تنها کسی که در زندگی می‌خواهی، یعنی او، برسی، بهتر است یک بار برای همیشه به این وسیله تمامش کنی، کوچولو.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
هرگز همسرت نخواهم بود. می‌خواهم همیشه محبوبت باشم، مثل امشب. چون این‌طور همیشه دیوانه‌ی من باقی می‌مانی
زیر آسمان شب
مگر لیلی و لوسی کی بودند به‌جز دو ولنگار پایین شهر یا محله‌هایی مثل برنا یا ال پورونیر، که هویت خود را مخفی می‌کردند و برای معاشرت با ساکنان سطح بالای میافلورس خود را خارجی جا زده بودند ـ برای آزمودن بختشان و انجام کار‌هایی که فقط از غربتی‌ها سر می‌زد
armind
گاه صدای خنده‌ی شیطنت‌آمیزی می‌شنوم، نگاه تمسخر‌آمیز چشمان تیره‌ی عسلی‌اش را می‌بینم، و خودش را که با ریتم مامبو مانند نی در باد خم می‌شود.
armind

حجم

۳۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۱۸۵,۰۰۰
تومان