کتاب اردک سیاه
معرفی کتاب اردک سیاه
کتاب اردک سیاه نوشتۀ ژانت تیلور لایل با ترجمۀ نسرین وکیلی و پارسا مهینپور در نشر افق به چاپ رسیده است. این کتاب داستانی ماجرایی و جنایی دارد و بر مبنای واقعهای تاریخی نوشته شده است. داستان دربارۀ یک کشتی قاچاق کالا به نام اردک سیاه در دورهای است که قانون ممنوعیت قاچاق در آمریکا اجرا میشد.
پیش زمینه تاریخی داستان اردک سیاه
اجرای بعضی از قانونها در زمان خودشان سبب اتفاقاتی شدهاند که مسئلهساز بودند و خشم عمومی را برانگیختند. اگرچه این قانونها بهتدریج برداشته شدند؛ اما نحوۀ اجرایشان وقایعی را ساخت که در خاطرهها مانده است و همچنان هم ابهامهای دارند. اردک سیاه نام یک کشتی بود که در سالهای ممنوعیت قاچاق، هزاران صندوق کالای قاچاق را در سواحل رودآیلند پیاده میکرد تا اینکه گرفتار شد. این کشتی فقط ۴ خدمه داشت و کالای قاچاق را از فروشندگان کانادایی و اروپایی میخرید. درواقع، کشتیهای باربری که از کشورهای دیگر کالا میآوردند، خارج از نوار ساحلی لنگر میانداختند که ۲۱ کیلومتر با ساحل فاصله داشت و مرز آبی کشور و خارج از دسترس مأموران گارد ساحلی بود.
این باربرها در امتداد مرز آبی منتظر شناوری همچون اردک سیاه میشدند که با آن قرارداد داشتند تا کالا را به ساحل حمل کنند. دولت در این مورد کار زیادی نمیتوانست انجام دهد. تقاضای فزایندهٔ کالای قاچاق در میان مردم و سود افسانهای این کار برای قاچاقچیان محرکی قوی برای مبارزه با قانون بود. اردک سیاه هم تنها یکی از شناورها بود.
اردک سیاه بیشتر فعالیت خود را در شب انجام میداد. گاهی هم هوای توفانی و بد را برای انجام عملیات خود انتخاب میکرد تا تعقیبش مشکلتر باشد. استفاده از موتور هواپیما بهعنوان نیروی محرک باعث شده بود بهسرعت فرار کند و دست کشتیهای دولتی به آنها نرسد.
در ۲۹ دسامبر ۱۹۲۹ بود که کشتی گارد ساحلی به کمین آنها نشست و همهٔ آنها را به رگبار بست. این موضوع صدای اعتراض مردم را بلند کرد. آنها میخواستند بدانند که برای این تیراندازی روال قانونی طی شده بود یا نه؟ پیامد تیراندازی آن بود که در بوستون، علیه گارد ساحلی راهپیمایی صورت گرفت. خانوادهٔ افراد گارد ساحلی تهدید شدند. پاسگاههای گارد ساحلی به دست مردم ویران شدند و سیاستمداران برای خواباندن صدای مردم، عاملان این تیراندازی را محکوم کردند. موج اعتراضها به واشنگتنن دی سی رسید و قانونگذاران مجدداً آن قانون را بررسی کردند. کمکم افکار عمومی علیه این قانون به یقین رسید و سرانجام در ۱۹۳۳ هنگامی که ایالت یوتا بهعنوان سیوششمین ایالت به منع تعقیب قاچاق رأی داد، اصلاحیهٔ بیستویکم قانون اساسی، یعنی همان ممنوعیت قاچاق، برای همیشه لغو شد.
درباره کتاب اردک سیاه
کتاب اردک سیاه با الهام از این واقعۀ تاریخی نوشته شده است و موضوعی ماجرایی و جنایی دارد. دو پسر نوجوان به نامهای روبن و جوی در کنار ساحل جسدی را در لباس رسمی شب پیدا کردند. آنها شک نداشتند که این جریان با قاچاق ارتباط دارد. قانون ممنوعیت قاچاق بهشدت اجرا میشد و با این حال بسیاری از مردم، دستی در این کار داشتند. پیدا شدن جسد، پای قاچاقچیان دیگر را هم به ماجرا کشاند. روبن با ناخدای شجاع کشتی اردک سیاه آشنا بود و ناخواسته درگیر ماجرا شد.
کتاب اردک سیاه بارها و در بخشهای مختلف، بهعنوان کتاب منتخب برگزیده شده است؛ از جمله:
منتخب راهنمای کتاب کودکان ونوجوانان در ۲۰۰۶
منتخب انجمن کتابخانههای آمریکا
منتخب دانشگاه رودآیلند در ۲۰۰۷ (هم برای مطالعه و هم تدریس ادبیات نوجوان)
راهیابی به فهرست نهایی برای جایزهٔ جولیا وارد هو در ۲۰۰۷
منتخب مرکز کتاب کودک ونوجوان
منتخب انجمن اهل ادب
خواندن کتاب اردک سیاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران ادبیات داستانی بهویژه داستانهای ماجرایی و جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره ژانت تیلور لایل
ژانت تیلور لایل نویسندۀ آمریکایی، دانشآموختۀ کالج اسمیت است. ابتدا روزنامهنگار بود؛ اما بعد لذت نوشتن و احساس آزادی در آن، او را بهسمت نویسندگی کشاند. تیلور لایل بهخاطر کتاب دیدار با جنها برندهٔ جایزهٔ نیوبری شده است و همچنین جایزهٔ با ارزش اسکات اُدل را در زمینهٔ کتابهای تاریخی برده است. از آن تا امروز ۵۱ کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته است. تیلور لایل و خانوادهاش در نزدیکی سواحل رودآیلند، جایی که داستان اردک سیاه در آن اتفاق افتاد، زندگی میکنند.
بخشی از کتاب اردک سیاه
«آن روز باد شدیدی از جنوب غربی میوزید و موجهای سهمگینی را به ساحل میراند. جدی هیچوقت نمیتوانست کلاهش را در باد نگه دارد. برای همین هم تا جایی که ممکن بود کلاهش را پایین کشیده بود و با دو دستش هم آن را نگه داشته بود تا باد نبردش. من هم کنار او راه میرفتم و چشمم به شنهای ساحل بود که گفتم: «چه ساحل تمیزی!» ما از ظهر دنبال تلههای صید میگو میگشتیم و قرار بود این کار را تا شب ادامه بدهیم. تلههایی را که علامت داشتند به صاحبانشان برمیگرداندیم و برای هرکدام، ده سنت مزد میگرفتیم. چهارده ساله بودیم و بهشدت دنبال درآمد. آن روزها پول تو جیبی گرفتن از پدر و مادرها کار خیلی سختی بود. یعنی درواقع ندارتر از آن بودند که بتوانند از این پولها خرج کنند. جدی میان هیاهوی باد فریاد زد: «بالاخره باید چیزی اینجاها باشد. اینجوری که نمیشود!» من هم فریاد زدم: «این باد، باد مرگ است.» آنموقع نمیدانستم که این حرفم چهقدر درست است. یکدفعه صدای همهمهٔ مرغهای دریایی به گوشمان خورد و ولولهای که به راه انداخته بودند. همه در آسمان دایرهوار، بالای سر چیزی میچرخیدند.»
حجم
۵۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۵۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه