کتاب خیلی کم... تقریبا هیچ
معرفی کتاب خیلی کم... تقریبا هیچ
کتاب خیلی کم... تقریبا هیچ؛ مرگ، فلسفه، ادبیات نوشتهٔ سایمون کریچلی و ترجمهٔ لیلا کوچک منش است و نشر نی آن را منتشر کرده است. یکی از دلمشغولیهای اصلی این کتاب رابطهٔ میان فلسفه و ادبیات است، یا به عبارت بهتر، آنچه که فلسفه در مواجهه با تجربهٔ ادبیات میتواند باشد و انجام دهد.
درباره کتاب خیلی کم... تقریبا هیچ
خیلی کم… تقریباً هیچ مسئلهٔ معنا را به مرکز مباحثهٔ فکری باز میگرداند. دغدغهٔ اصلی کتاب این پرسش است که چگونه میتوان برای تناهی انسان، بدون توسل به چیزی که از آن تناهی برمیگذرد، معنایی یافت. کریچلی با تأملی ژرف و عمیق بر موضوع مرگ، ایدهٔ هیچانگاری را با عبور از بلانشو، لویناس، رمانتیسم ینا و کاول پی میگیرد. این تأمل در خوانشی از بکت، که از بسیاری جهات قهرمان کتاب است، به بار مینشیند. سایمون کریچلی به چاپ دوم کتاب، پیشگفتاری روشنگر و مفصل و فصلی دربارهٔ والاس استیونس افزوده است که بر ایدهٔ فلسفه بهمثابه شعرْ اندیشه میکند.
خواندن کتاب خیلی کم... تقریبا هیچ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران فلسفه و ادبیات پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خیلی کم... تقریبا هیچ
«آغاز فلسفه کجاست؟ باور من آن است که ناامیدی، هم دینی و هم سیاسی آغاز آن است. یعنی میتوان گفت فلسفه با دو مسئله آغاز میشود: ۱) ناامیدی دینی برانگیزانندهٔ مسئلهٔ معنا، یعنی این پرسش است که در نبود باور دینی، معنای زندگی چه خواهد بود؟ و ۲) ناامیدی سیاسی برانگیزانندهٔ مسئلهٔ عدالت، یعنی این پرسش که «عدالت چیست؟» و چگونه میتوان در جهانی بهشدت ناعادلانه عدالت را پیاده کرد؟ در بیشتر کارهای پیشینم کوشیدهام تا مستقیم یا غیرمستقیم به مسئلهٔ ناامیدی سیاسی در قالب دستوری اخلاقی بپردازم که ممکن است دستکم اجازه دهد تا با بیعدالتی و سلطه به نحوی نقادانه روبهرو شد. اما تمرکز این کتاب بر ناامیدی دینی و مسئلهٔ معناست، با اینهمه به نحوی پنهانتر مسائل اخلاقی و سیاسی را نیز مطرح خواهدکرد.
ناامیدی دینی از این درک پدید میآید که دین دیگر توانایی فراهمآوری معنا برای زندگی انسان را ندارد (با فرض اینکه پیش از این داشته است). آرامش متافیزیکی بزرگ دین و مرهم وجودی آن مسلماً در این ادعا نهفته است که معنای زندگی انسان خارج از زندگی و بیرون از انسانیت قرار دارد و اگرچه این بیرونبودگی فراتر از قدرتهای شناختی محدود ماست، اما هنوز میتوانیم ایمان خود را به سمت آن جهت دهیم. در نظر من فلسفیدن از دریافت بیاعتباری سرراست این ادعا آغاز میشود، اینکه امکان باور به یک خدا یا چیزی مساوی آن، خواه از راه ایمان اثباتپذیر باشد یا عقل، به طور قطع از میان رفته است.
البته نام درخور این ازکارافتادگی مدرنیته است و کار مدرنیتهٔ فلسفی دستکم در اوج تجربیاتش ــ هگل، نیچه، هایدگر ــ اندیشیدنی عمیق به مرگ خدا در قالب مسئلهٔ تناهی است. این عمیقاندیشی نهتنها دربرگیرندهٔ مرگ خدای سنت یهودیمسیحی بلکه دربرگیرندهٔ مرگ همهٔ آن آرمانها، هنجارها، اصول، قواعد، غایات و ارزشهایی است که ورای انسانیت نشانده شدهاند تا فراهمآورندهٔ معنای زندگی برای انسان باشند. غروب بتها این است. همانگونه که هایدگر در سخنی قابل توجه به سال ۱۹۲۵ دربارهٔ نیچه میگوید: «پژوهش فلسفی، خداناباور است و چنین باقی خواهد ماند و به همین دلیل است که فلسفه میتواند به خود اجازهٔ “گستاخی اندیشیدن” دهد». فلسفه هیچ است اگر گستاخانه نباشد، فلسفه باید گستاخی مداوم صدای انسان باشد. اما سرچشمهٔ گستاخی فلسفی و نیز خودپسندی بیتردیدِ آن، ناامیدییی است که از سرآمدن معنا و بیمایگی برآمده از فهم خصلت بسیارانسانی انسان حاصل میشود. بنابراین از نگاه من، فلسفه ــ دستکم در وضعیت مدرن ــ خداناباوری است و داشتن تجربهٔ ایمان به معنای توقف بیوقفه و هماندمِ فلسفیدن است.»
حجم
۷۲۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸۳ صفحه
حجم
۷۲۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸۳ صفحه
نظرات کاربران
گرونه گرونه گرونه ....